کد خبر: 18381| تاریخ انتشار: شــنـبـه ، ۳ مهر سال ۱۴۰۰ | ساعت ۹:۳۴:۰ | تعداد بازدید: ۷۹۹

دکتر مهدی گلشنی معتقد است که برای اصلاح تفکر حاکم بر دانشکده‌های پزشکی و علوم پایه، باید آموزش فلسفه به صورت الزامی در برنامه‌‌های این دانشکده‌ها وارد شود.
دکتر مهدی گلشنی، استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی شریف و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، در نشستی مجازی که صبح امروز، پنج‌شنبه اول مهرماه 1400،  به همت شورای بررسی متونِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، پیرامون مسأله "فرهنگ، علوم انسانی و پیشرفت کشور" به ایراد سخنرانی پرداخت که متن کامل آن را در زیر می‌خوانیم:
در میهن عزیز ما همواره معارف دینی یک مولفه عمده فرهنگ بوده است که انعکاس آن را در ادبیاتمان می بینیم اما الان متاسفانه چنین نیست. بنده در شورای عالی انقلاب فرهنگی بارها عرض کرده‌ام که فرهنگ حاکم بر جوامع علمی ما نه شرقی است نه غربی و نه اسلامی؛ غربی نیست برای اینکه بعضی جهات غرب که منجر به ترقی و توسعه شده را نداریم، شرقی هم نیست برای اینکه ژاپن و چین هم بالاخرة خودشان را نجات دادند؛ اسلامی هم نیست چون از ذات تفکر اسلامی دور شده‌ایم برای همین هم هست که وقتی خبرنگار cnn به ایران آمد گفت: تهران، آمریکایی‌ترین شهری است که من دیده‌ام .
امروز ما فرهنگ اسلامی را در دانشگاه‌ها و مدارس به طور واضح نمی‌بینیم و علتش هم این است که با رشد علم دانشگاه‌ها صرفاً به تخصص‌ها پرداختند و اخلاق و حکمت و نظایر این‌ها فراموش شد و دانشگاهیان ما ذهنشان فقط و فقط معطوف به چیزهایی شد که به تخصصشان مربوط می‌شود. دانشگاه‌های امروزی ما قانع به پرورش متخصص هستند و این منجر شده است به فقدان یک دیدگاه کلّ نگر در جوامع علمی ما. این یک واقعیت است که ما با عینک فرهنگی به امور نگاه نمی‌کنیم این در حالی است که در اسلام همه امور مادی، وسیله است برای رسیدن به اخلاق معنوی.
غالب مشاغل حکومتی دست فارغ‌التحصیلان علوم مهندسی و پزشکی است
متاسفانه در مراکز آموزشی ما، چه آموزش و پرورش و چه آموزش عالی، فرهنگ یک بُعد فراموش شده است و چیزی که مطرح نیست این است که ما علم را برای چه می‌خواهیم، فناوری را برای چه می‌خواهیم، می‌خواهیم از این رهگذر جامعه ما به چه مقام و وضعیتی برسد؟ دانشگاه‌ها و موسسات آموزشی و پژوهشی ما باید رابطه‌ای جدید بین علوم طبیعی و علوم انسانی و بین رشته‌های مختلف دانش و حیات انسانی و نیازهای اجتماعی برقرار کنند. دانشجو باید علاوه بر رشته تخصصی خودش چیزهایی را فرا بگیرد که او را در تعامل با جامعه انسانی کمک کند. این‌ها واقعاً نکاتی است که باید درباره‌شان اندیشید.
 ریشه فرهنگ در علوم انسانی است اما در محیط ما علوم انسانی حقیقتا نشانی ندارد. با وجودی که بیش از نیمی از دانشجویان ما در حوزه علوم انسانی فعال‌اند، تعداد هیئت علمی و فارغ‌التحصیل‌مان در علوم انسانی هم بیشتر از علوم مهندسی و علوم پایه است ولی علوم انسانی شأنی ندارد برای ما و غالب مشاغل حکومتی و مراکز تصمیم‌گیری هم دست فارغ‌التحصیلان علوم مهندسی و پزشکی است؛ به همین دلیل هم هست که دانش‌آموختگان رشته‌های علوم انسانی آینده شغلی برای خودشان نمی‌بینند. البته این مسأله ریشه‌های تاریخی دارد و سابقه آن به شکست ایران در جنگ با روس‌ها برمی‌گردد که چون عباس میرزا در آن جنگ از روس‌ها شکست خورد فکر کرد دلیلش عقب‌ماندگی در کمبود فناوری و ابزارهای جنگی بوده و برای حل این معضل دانشجویانی را به خارج اعزام کرد. آن‌ها رفتند علوم فنی رااز غربی‌ها فراگرفتند و در بازگشت به کشور، علم را به صورت سکولار در جامعه وارد کردند. البته در آن روزگار علوم انسانی در خود غرب هم شأن چندانی نداشت اما امروزه غربی‌ها به اهمیت علوم انسانی پی برده‌اند و جایگاه والایی برای آن قائل هستند.
یک چهارم کل مقالات آمریکا و انگلیس در حوزه علوم انسانی است
در دهه 1960 میلادی که بنده در آمریکا بودم، علوم انسانی شأنی نداشت در آن سال‌ها در کلاس‌های فیزیک اصلاً نمی‌شد از فلسفه صحبت کرد. اما الان وضعیت در غرب خیلی تغییر کرده است، مشکلی که در کشور ما وجود دارد، این است که برخی جریانات که در غرب اتفاق افتاده‌اند، مطلقاً یا به کشور ما منتقل نشده‌اند و یا ناقص منتقل شده‌اند. یک کیهان‌شناس درجه اول مثل  جورج الیس می‌گوید، کیهان‌شناسان نمی‌دانند که دارند مفروضات متافیزیکی را در نظریاتشان وارد می‌کنند. مثلاً این که فلان قانون که اکنون برقرار است 1013 میلیون سال پیش هم همین‌طور بوده است، قابل اثبات تجربی نیست. ثابت کنید چرا این قانون برای گذشته و حال برقرار است. چرا روند نمی‌توانسته در گذشته متفاوت بوده باشد! الان این چیزها را فهمیده‌اند. بنابراین، حالا بعضی دانشگاه‌ها مثل آکسفورد در رشته "فیزیک و فلسفه" لیسانس دارند که نصف درس‌های این رشته فیزیکی و نصف دیگر فلسفی‌اند. یعنی در غرب به کلی قضایا فرق کرده است. شما دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج را نگاه کنید. همین چند سال پیش یک گروه ائتلافی بین کمبریج و آکسفورد در کیهان‌شناسی و ذرات بنیادی، متشکل از فیزیک‌دان، ریاضی‌دان، فیلسوفان و دانشمندان علوم شناختی، تشکیل دادند.
الان در آمریکا و انگلیس یک چهارم کل مقالات در حوزه علوم انسانی است و در خبرنامه دانشگاه ام.آی.تی که بزرگ‌ترین دانشگاه مهندسی آمریکاست صریحاً آمده که: ما به یک توافق گسترده رسیده‌ایم که ایجاد یک زمینه محکم در زمینه علوم انسانی، هنر و علوم اجتماعی نه تنها یک مولفه ضروری حیات رضایت‌بخش است بلکه پیش نیازی برای شغل تخصصی موفق است. انیشتن درست بعد از جنگ جهانی دوم تلگرامی به چند صد عالم برجسته فرستاد و گفت جهان با بحرانی روبروست که به وسیله آن‌هایی که قدرت دارند تصمیمات مهمی برای خیر و شر بگیرند، درک نشده است. قدرت آزاد شده‌ی اتم همه چیز، جز نحوه تفکر ما را تغییر داده است و ما به سوی فاجعه‌ی بی‌نظیری داریم می‌رویم. بنابراین غربی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم کم کم فهمیدند که علوم اجتماعی و انسانی واقعاً مطرح هستند.
فناوری‌ها تبعات ارزشی و فرهنگی دارند
راسل هم هشدار داده بود که اگر علوم به این صورت پیش برود تمدنی برای انسان باقی نمی‌ماند این بود که اساتید مهندسی و فناوری غرب راه‌شان را تغییر دادند و در نوع نگاه خودشان به علوم انسانی تجدیدنظر کردند و فهمیدند که فناوری‌ها عملاً تبعات ارزشی و فرهنگی دارند و نباید فناوری را صرفاً یک ماشین دید بلکه باید ابعاد کاربرد اجتماعی آن را هم در نظر گرفت. تبعات منفی فناوری هم صرفاً محدود به آسیب‌های زیست‌محیطی و آلودگی نمی‌شود بلکه دارد تار و پود جوامع را تغییر می‌دهد. به قول یکی از علمای بزرگ غرب "تکنیک در خدمت انسان" به "تکنیک خدای انسان" تبدیل شده و مردم دارند دنبال این می‌روند که تفکر خودشان را آن طور که تکنیک ایجاب می‌کند، تغییر دهند.
سال 1976 آلمانی‌ها یک انجمن تخصصی به نام انجمن فلسفه و فناوری راه انداختند که گفت‌وگو بین علوم فناوری و فلسفه شکل بگیرد مجله "ساینس" در سال 2011 در یک مقاله مهم 10 دلیل ذکر کرد که چرا باید دانشجویان مهندسی دروس علوم انسانی را هم فرابگیرند دلایلی مثل اینکه: علوم انسانی شما را آماده می‌کند که وظیفه شهروندی‌تان را درک کنید، علوم انسانی به شما اجازه می‌دهد که با ایده‌های خلّاق خارج از حیطه تخصص خودتان آشنا شوید، به شما مهارت انتقاد از خود را می‌دهد، به شما توانایی ارتباط با دیگران را می‌دهد، به شما تأثیر علم و فناوری را در جامعه نشان می‌دهد و... . اما برای روشن شدن ضرورت افزودن علوم انسانی به برنامه علوم تجربی خوب است که بخش‌هایی از نامه‌ای را که انیشتن در 1952 در روزنامه نیویورک تایمز چاپ کرد را برایتان بخوانم که نامه بسیار زیبایی است. انیشتین می‌گوید:
 کافی نیست که به یک انسان تخصص آموزش داده شود زیرا اگر چه او ممکن است ماشینی مفید باشد اما شخصیتی انسانی با رشدی موزون نخواهد داشت. لازم است که دانشجو احساس زنده‌ای از زیبایی‌ها و اموری که از لحاظ ارزشی خوب هستند داشته باشد والّا وی با این دانش تخصصی بیشتر به یک سگ تربیت شده شباهت دارد تا انسانی که به طور موزون رشد یافته است. او باید بیاموزد که اهداف انسان‌ها و رنج‌های آن‌ها را بفهمد. این چیزی است که من در نظر دارم وقتی که توصیه می‌کنم علوم انسانی مهم است. تأکید بیش از حد روی سیستم رقابتی و تخصص ناقص به خاطر مفید واقع شدن فوری آن روحیه‌ای را که همه حیات فرهنگی از جمله دانش تخصصی به آن وابسته است از بین می‌برد.
علم جدید خودش را به حوزه‌های مادّی محدود کرده است
علوم انسانی نقش اساسی در حل معضلات جامعه دارد ولی این در جامعه ما درک نشده. علوم انسانی، کاربرد علوم دیگر در جوامع انسانی را آسان‌تر می‌کند. علم جدید خودش را به حوزه‌های مادی محدود کرده و واقعیت را فقط به چیزهایی نسبت می‌دهد که داده‌های حسّی دارند؛ تاییدِ تجربی داورِ نهایی قضایا شده است اما این درست نیست و منجر به نادیده گرفتن خدا و بعد معنوی انسان می‌شود و آن‌ها را به حوزه‌های مادی مقیّد می‌کند.
علوم انسانی هویت سازند زیرا فرهنگ را می‌سازند و هویت هر جامعه نتیجه فرهنگ آن است. علوم انسانی میراث فرهنگی ما را در بر دارد و ما را به گذشته خودمان پیوند می‌دهد. این احساس حقارتی که در بخشی از جوانانمان می‌بینیم به خاطر این ضعف فرهنگی است که نتیجه بیگانگی فارغ التحصیلان ما با میراث گذشته‌مان است و همین چیزهاست که به مهاجرت‌ها و عدم بازگشت‌ها منجر می‌شود. باید به واسطه احیای علوم انسانی در مراکز آموزشی‌مان پیوندهای تضعیف شده خودمان را تقویت کنیم.
شکی نیست که علم و فناوری در زمان حاضر نقش مهمی در توسعه کشورها دارد اما فناوری در خلاء انسانی مطرح نیست بلکه برای انسان‌ها مطرح است و حل مسائل انسان‌ها و دغدغه‌های آن باید هدف ما باشد. برآوردن این نیازهای انسانی مستلزم آشنایی عالمان با علوم انسانی است تا یک بینش کل‌نگر پیدا کنند. به تعبیر یکی از دانشمندان، عالمان امروز به کسی می مانند که هزاران درخت دیده اما جنگلی را مشاهده نکرده است. ما باید به این چیزها فکر کنیم و تفکرات قالبی و ناکارآمد را کنار بزنیم.
اضافه کردن دروس اخلاق مهندسی و پزشکی کافی نیست؛ باید بینش‌مان عوض شود
علوم انسانی به افراد هویت می‌بخشد و آن‌ها را در خدمت به کشور و فرهنگشان متعهد می‌کند. به نظر بنده یک دلیل ضعف هویت در بعضی از جوانان ما ناشی از کم اطلاعی آن‌ها از فرهنگ بومی است. جدا از این فراموش نکنیم که شکوفایی علوم پایه و پزشکی و مهندسی هم در یک زمینه فرهنگی مناسب صورت می‌گیرد و این چیزی است که علوم انسانی می‌تواند فراهم کند. پیشینه ما هم همین را نشان می‌دهد؛ دوران اوج شکوفایی تمدن اسلامی زمانی بود که تفکر کلّ‌نگر بر جهان اسلام حاکم بود و همین تفکر موجب توسعه می‌شد اما به محض این که اشاعره قدرت گرفتند و تفکر را سرکوب کردند، شکوفایی جهان اسلام هم از بین رفت.
 مسئله دیگری که توجه به آن مهم است این است که جامعه ما یک جامعه اسلامی است و در تفکر اسلامی، انسان هم وظایف فردی دارد و هم وظایف اجتماعی یک بُعد وظیفه فردی فهم جایگاه انسان در جهان است و این چیزی است ورای شغل روزانه و در واقع تعیین کننده تکلیف فرد از همه جهات است. این جهان‌بینی است که برای شخص اولویت‌ها را تعیین می‌کند و به انسان یک دیدگاه کلّ نگر می‌دهد برای کسب این جهان‌بینی چاره‌ای جز رفتن به سمت علوم انسانی و فلسفه نداریم چون همان طور که هایزنبرگ، یکی از بزرگترین فیزیکدانان قرن بیستم، می‌گوید: جهان را با عینک تخصصی خودتان نبینید جهان وسیع‌تر از آن است که تخصص شما می‌گوید.
امروزه با گسترش علوم و فناوری‌ها امکان ندارد که کسی در همه حوزه‌ها صاحب‌نظر باشد و از تخصص‌گرایی، گریزی نیست اما این نباید به قیمت این تمام شود که دانش‌آموختگان تمام امور را تنها با عینک تخصصی خودشان ببینند و از یک دیدگاه کلّ‌نگر غافل باشند و از نیازهای درازمدت انسان‌ها چشم‌پوشی کنند. به  نظر من وزارت علوم باید توجه خاصی به علوم انسانی داشته باشد و رسانه‌ها  هم به صورت فعال تاثیر علوم انسانی را در سرنوشت جامعه تبیین کنند. این چیزها اگر روشن بشود دیگر خانواده ها فرزندانشان را مجبور نمی‌کنند که جذب رشته‌های مهندسی و پزشکی و در درجه آخر علوم پایه شوند.
اگر نگاه‌مان به خودمان بود تحریم‌ها این طور روی ما اثر نداشت
یک تغییر فکر اساسی لازم است فرهنگ ما خیلی از فرهنگ اسلامی دور شده است و این یک امر خطرناکی است که به هویت ملی ما  لطمه زده است. متاسفانه الان همه نگاه‌ها معطوف به غرب است اگر ما نگاه‌مان به خودمان بود و اگر بنیادهای هویت‌مان قوی بود تحریم‌ها این طور روی ما اثر نداشت. ما به کلی با فرهنگ ملی- دینی‌مان بیگانه هستیم و دانشکده‌های علوم و مهندسی ما عملاً با علوم انسانی خصومت می ورزند. من خودم در دانشگاه شریف خصومت دانشکده‌های دیگر را با فلسفه علم دیده‌ام. این نگاه ها باید تغییر کند و تا نگاه‌ها تغییر نکند ما همواره مشکل خواهیم داشت.
پیشنهاداتی برای اصلاح تفکر حاکم بر دانشکده‌های پزشکی، مهندسی و علوم پایه
من برای اصلاح تفکر حاکم بر دانشکده‌های پزشکی، مهندسی و علوم پایه چند پیشنهاد دارم که اهمّ آنها این است که اولا بعضی از دروس علوم انسانی و اجتماعی، به خصوص فلسفه به صورت الزامی در برنامه‌ دانشکده‌های علوم وارد شود؛ ثانیاً حوزه‌های بین رشته‌ای بین علوم انسانی از یک طرف و علوم پایه و پزشکی از طرف دیگر راه بیفتد و ثالثاً دانشکده‌های علوم انسانی، خصوصاً دانشکده‌های فلسفه از فارغ التحصیلان رشته‌های مهندسی و علوم پایه و پزشکی، دانشجویانی برای دوره‌های تحصیلات تکمیلی جذب کنند تا تعامل بیشتری بین علوم انسانی و علوم مهندسی و پزشکی و پایه صورت گیرد و فرهنگ غنی‌تری بر افکار عالمان حاکم بشود.
 

منبع:تسنیم

لطفا کد زیر را وارد نمایید

اخبار مرتبط

آرم شورای عالی انقلاب فرهنگی

اطلاعات تماس

تهران، خیابان طالقانی، شماره 436

کدپستی: 1591814313
(+9821) 66976601 - 7