حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه به ارائه توضیحاتی در خصوص مهمترین جریانهای فکری و فلسفی مسلمانان در عصر حاضر پرداخت که در میان شیعیان و اهل تسنن به وجود آمده است.
نشست «مطالعات جهان اسلام و رویکردهای فکری و فلسفی» از سلسله نشستهای علمی «مطالعات جهان اسلام و رویکردهای دانشی»، امروز، ۲۸ تیرماه با سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه برگزار شد.
در چیستی جریانشناسی یا مطالعات جهان اسلام چه تعبیر جریانشناسی را داشته باشیم یا مطالعات جهان اسلام، یک بحث گسترده است که هم موضوعات و هم روشها، مسائل و مکاتب فکری مورد بحث هستند و تأثیرپذیری که این مکاتب و جریانهای فکری از مکاتب دیگر فلسفی و ... داشتند نیز باید در مطالعات جهان اسلام معلوم شود. مطالعات جهان اسلام مطالعه رویکردهای مختلف فکری و فلسفی و ... است که گستردگی وسیعی دارد.
بحث بنده بیشتر روی دوره معاصر تاکید دارد و نمیخواهم به قرون قبل بپردازم و رویکردهای فکری که معتزله یا اشاعره داشتند را بحث کنم، هرچند آنها نیز بر جریانهای معاصر تأثیرگذار بودهاند. امروز جهان اسلام به تشیع و اهل سنت تقسیم میشود. در اینجا رویکردهای فکری و فلسفی که در جهان اهل سنت است تبیین میکنم و پرسشهایی را نیز مطرح میکنم و سپس مروری به رویکردهای فکری و فلسفی جهان تشیع خواهم داشت. در فضای اهل سنت معاصر شاهد تفکر سلفی و فلسفی هستیم و در فضای اهل سنت این دو تفکر غلبه دارد. هریک از این تفکرات نیز زیرمجموعههایی دارد که در جای خود باید بحث شود و هر دو جریان هم فعال هستند. البته جریان تفکر سلفی گستردهتر است و عمدتاً در جهان اسلام از این تفکر بهرهمند هستند و تعداد اندکی نیز گرایش به تفکر فلسفی دارند که عمدتاً نومعتزلیان هستند.
در تفکر سلفی که خودش نیز به اقسامی تقسیم میشود و سلفی بنیادگرا، تصوفگرا، تجددگرا، مجددگرا و بدعتگرا را داریم. سلفی اصلی از محمد بن عبدالوهاب شروع شد و مفتیان سابق آل سعود مانند شیخ سلیمان تمیمی و ... از این مشی استفاده کردند. برخی یک تفکر سلفی سنتی را متأثر از ابن تیمیه دنبال کردند و شاهد یک تفکر سلفی معتدل هستیم که اینها دست از تکفیر برداشتند. تبدیل سلفی اصیل به معتدل نیز زاییده ارتباط رشیدرضا با محمد عبده بود. گروه دیگر نیز سلفیه آلبانی است.
گرایش دیگر نیز سلفی سیاسی – جهادی است که از دهه هشتاد میلادی در مصر شروع شد و بعد گسترش یافت و در دوره معاصر شخصیتهایی مانند بن لادن این جریان را راه انداختند. همچنین در مورد طالبان باید گفت گرچه سلفی حنبلی است اما نسبت به عزاداری برای اهل بیت(ع) یا زیارت قبول و نذر و ... حساسیتهایی دارند اما مانند سلفیهای افراطی تکفیر نمیکنند. طالبان یک گروه حنفی هستند و احناف به قیاس و عقل قیاسی بها میدهند، اما در نهایت سیر مقلدانهای نسبت به ابوحنیفه داشتند. البته طالبان نیز متاثر از افکار صوفیانه است و اگر بخواهیم این تفکر سلفی را تحلیل کنیم باید بگوییم بخشی از شاخههای سلفیه، اعتقادی به استدلال و منطق ندارند و بلکه ضدمنطق هستند و یک عده دیگر نیز علاوه بر اینکه ضدیتی با تفکر دارند بلکه گرایش آنها به تصوف آن هم تصوف ضدعقل است؛ لذا برخی از سلفیها عقلستیز و برخی نیز عقلگریز هستند.
در سفرهایی که به پاکستان یا هند داشتم با سلفیهای گرایش به تصوف ملاقات کردم و دیدم اینها به شدت ضدتعقل هستند و یا دستکم میتوان گفت عقلگریز هستند. یک عدهای از سلفیها نیز هستند که اجتهاد در آنها معنا دارد؛ یعنی با استفاده از مقاصد الشریعه و با استفاده از احکام، اجازه اجتهاد را به خود دادند. برخی از طرفداران سلفیه فعلی هم که از القاعده هم حمایتهایی کردند گرایشهایی به مقاصد الشریعه پیدا کردند. جریان سلفی از فلسفه برائت میجویند. یک جریان دیگر، گرایش تفکر فلسفی است که در این چند دهه شکل گرفته و شخصیتهایی را به عنوان نومعتزلی مطرح ساخته است و افرادی مانند عابدالجابری مطرح شدند که گرایش فلسفی پیدا کردند.
دغدغه همه اینها، نسبت سنت و تجدد است که این چالش سنت و تجدد را چطور میتوان حل کرد و چطور میتوان از این عقبماندگی درآمد. به تعبیری پرسشهایی که پیشتر بود را احیا کردند، اما برای پاسخ به این پرسش از مکاتب فلسفی پسامدرن استفاده کردند؛ یعنی از هرمنوتیک فلسفی و پساساختارگرایی دریدا یا از مکتب فرانکفورت استفاده کردند. پروژه اصلی آرکون نقد عقل اسلامی است، اما زمینههای غیرمعرفتی عقل اسلامی را تبیین میکند. دغدغه آرکون انسانشناسی هم بوده است و از مبانی آن هم بهره میبرد و شاید برخی اندیشههای ابوریحان هم برای او قابل استفاده است.
این نواندیشان معتقد به تفکر فلسفی پستمدرن دو کار میکنند؛ یک اینکه به سراغ میراث سنتی میروند؛ یعنی به سراغ انسانشناسی ابوریحان یا مباحث تربیتی ابن مسکویه میروند و با تفکر پستمدرنی که از فوکو یا گادامر یا دریدا گرفتهاند میروند و میراث اسلامی را تفسیر و استنطاق میکنند و گاه مباحث پسامدرن را بر آن میراث تحمیل میکنند و بعد نقد عقل عربی یا نقد عقل اسلامی میکنند. حسن حنفی نیز یکی از این افراد است که دغدغه پدیدارشناسی به جامعه اسلامی دارد و بحث غربشناسی یکی از مقولات مهمی است که به آن پرداخته است. بنابراین دومین جریان، فلسفی است که در این دوره معاصر متاثر از فلسفههای پست مدرن هستند و همچنین اهل سنت یک رویکرد مبتنی بر فلسفه اسلامی را قبول نکردهاند.
اما در تشیع شاهد سه رویکرد فکری هستیم که عبارت از کلامی، فلسفی و عرفانی هستند. گروه چهارم هم میتوان نام برد که افکار نومعتزلی است. اما چیزی که در سنت اسلامی ما از گذشته بوده و حیات دارد، یکی تفکر کلامی است که امروز سه گرایش دارد؛ اخباریمسلکی، کلامی اجتهادی و سومین تفکر، کلامی نیز تفکیکی است که خودش سه رویکرد دارد؛ یکی تفکیک نسل اول که قیاس منطقی را نیز قبول ندارد، رویکرد دوم منطق را قبول دارد، اما مباحث فلسفی را قبول ندارد و رویکرد سوم نیز منطق را قبول دارد و میگوید اگر فلسفه با نصوص دینی تعارض داشت اجازه داریم دست به تأویل هم بزنیم، اما تاویلات فلاسفه را قبول ندارند.
اما دومین تفکر، فلسفی است که برخی میگویند باید مشائی بود و برخی میگویند باید صدرایی بود، اما عمدتا گرایش به حکمت متعالیه دارند که با این حکمت به شبهات مدرن پاسخ میدهند و این مبانی میخواهند مبانی را تدوین کنند که به علوم انسانی اسلامی برسند.
سومین تفکر نیز عرفانی است تفکری که از عرفان نظری و با مبنای وحدت وجود و کثرت تجلیات و تشکیک در تجلیات مطرح است. این مبنای وحدت و کثرت و انسان کامل مبنایی شده که برخی از شخصیتهایی که گرایش عرفانی دارند میخواهند با این تفکر مسائل انسان معاصر را پاسخ دهند. چهارمین تفکر نیز نواندیشی است. البته این افراد بین روشنفکری دینی و نواندیشی دینی فرق میگذارند. میگویند روشنفکری دینی آن است که نظریههای فلسفی و پسامدرن غرب را میگیرند و بعد بر نصوص دینی تطبیق میدهند و دین را حداقلی میکنند و یک دین محدودی را مطرح میکنند. اما نواندیشی دینی میگوید به نظریههای مدرن که میرسیم شواهدش را از نصوص دینی پیدا میکنیم و دین را لاغر نمیکنیم. اما اینها نقطه مقابل تفکر فلسفی و حکمی است. اما حرف اساسی این است که تعامل جهان اسلام با جهان مدرن باید چطور باشد که برخی از این جریانها تلاش کردهاند به آن پاسخ بدهند.
انتهای پیام
منبع:ایکنا