استاد دانشگاه تهران گفت: یک اقتصاددان و بهطور کلی هر فرد اگر فلسفه ذهن و فلسفه علم را نداند به هیچ جایگاهی نمیرسد، همانطور که در ۸۰ سالی که از تاریخ اقتصاد ایران میگذرد تاکنون یک تئوریسازی و تئوریپردازی نداشتیم.
استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران در سخنرانی علمی «فلسفه مکاتب اقتصادی و گستره آن بر علوم انسانی» که روز گذشته، ۲۷ خردادماه در پژوهشگاه حوزه و دانشگاه برگزار شد با بیان اینکه اولین مکتب اقتصادی در تاریخ اقتصادی دنیا توسط آدام اسمیت شکل گرفته است، گفت: در تمام مکاتب به استناد گفتههای خود آنها، همه آن چیزی که میگویند در خصوص جهان محسوسات است و کاری به متافیزیک ندارند، حال این سؤال پیش میآید که جایگاه انسان در این مکاتب کجاست؟ انسانی که فلسفه آفرینش او تعالی است و این دنیا یک دنیا گذر برای اوست، آیا میشود با این عظمت با مرگ به پایان برسد.
وی ادامه داد: یکی از تفاوتهای بین علوم انسانی و علوم طبیعی این است که در علوم طبیعی میگوییم هر معلولی یک علت دارد، ولی در مورد انسان میگوییم که انسان برای هر معلول و اثری علت است و حال اگر این اثر کمتر از یک خلق باشد، دون شأن انسانی است؛ حال با این جایگاه و منزلت و با این فهمی که از مکاتب داریم آیا باید در این مکاتب متوقف شویم؟ این فلاسفه معتقد هستند جایگاه انسان را همان میبینند که خداوند در قرآن میفرماید و مسئله ما نیز این است که انسان به ذات در این مکاتب وجود ندارد.
متوسلی گفت: تمام بنیانگذاران مکاتب، پایهها و ارکان، مکتب گذشته را بررسی کردند، نسبت به یک رکن اصلی ایراد گرفتند و یک رکن جدید را در تکمیل مکتب قبلی جایگزین کردند تا اینکه به مکتب نهادگراها میرسیم؛ مکاتب به ما میگویند که ما به آنها تسلط داشته باشیم، از آن طرف ما باید از آموزههای الهی، سنت ابراهیمی را بر مبنای قرآن و نهجالبلاغه و نه روایات استخراج کنیم.
استاد دانشگاه تهران بیان کرد: یکی از اصول اساسی کانت «جامعیت مفهومی فراذهنی، اصلی از آزادی» است که این آزادی به دو قسمت آزادی سلبی و آزادی ایجابی تقسیم میشود و میگوید اساس همه منزلتهایی که در رابطه با انسان بیان میکنیم در این آزادی است. کار حکومتها این است که آزادی را در محیط خودشان برای انسان فراهم کنند، یعنی وظیفه حکومتها این است که اول اعتماد ایجاد کنند و دوم حقوق مردم را محفوظ نگاه دارند.
وی با بیان اینکه به این ترتیب انسان و وقایع حاکمیت پیدا کرد، گفت: اما با گسسته شدن روابط شخصی انسان، بزرگترین نااطمینانی در جهان بهوجود آمد، انسان باعث شد جهان ناامن شود؛ حال باید ببینیم برای انسان چه نسخهای پیچیده شده است؟ انسانها برای منافعی که در دنیا دارند، در تضاد با یکدیگر هستند؛ دنیا نیاز به یک ناظم دارد و تمام مکاتب هم به دنبال این نظر هستند، اما این مسئله چگونه پیش میآید؟ به این منظور باید نهادهایی شکل بگیرند که این نظم را با استفاده از اشتراکات مردم در تضادی که با هم در مبادلات و معاملات دارند پیدا کنند. اما، ما برای انسان که اصل بینظمی و بیانضباطی از وجود اوست چه کار کردیم؟ جز یک مکتب فکری و جز مکتبسازی راه دیگری وجود ندارد.
متوسلی ادامه داد: از طرف دیگر ما عقل استدلالی داریم که وسوسه است و استدلال میکند، اگر ما به آن تمسک بجوییم برای گذشته هیچ حزنی و برای آینده هیچ خوفی نداریم و آرام میشویم، وقتی که در وجودمان یک ضمیر الهی داریم که بخش الهی من است و به این نتیجه رسیدیم که خزانه تمام امور در آنجاست و تا زمانی که زنده هستیم این عقل استدلالی ما را رها نمیکند، اینجاست که خود خدا باید به ما کمک کند؛ همانطور که فرموده است «ثُمَّ اسْتَقامُوا».
استاد دانشگاه تهران بیان کرد: روانشناسی نیز میگوید انسان به سمت جاذبههای آنی بیشتر تمایل دارد و مسائل کوتاه مدت را به درازمدت ترجیح میدهد، حال این مشکل را چگونه باید حل کرد؟ چه کار باید بکنیم تا آزادی به ذهن ما فرم بدهد؟ ما نباید به هیچ عنوان ابزاری برای هیچ مکتبی قرار بگیریم، انسانی که مسخ یک مکتب شود انسانیت خود را از دست داده است؛ زیرا اینها دستساز انسان هستند و آن چیزی که دستساز انسان است برای اینکه به علم تبدیل شود باید ابطالپذیر باشد.
وی در ادامه اظهار کرد: ورود به مباحث علمی دارای چند مرحله است، بحث اول مشاهدات عادی در دنیای محسوسات است، یعنی رابطه علت و معلول؛ یک محقق باید به دنبال این برود که پدیده بر چه اساس پیش آمده و آن را تحلیل کند تا به مرحله دوم یعنی جوهره و تکوین و تکامل برسد، در مرحله سوم نیز ایده جدید بهدست آمده و هدایت میشود.
متوسلی گفت: یک اقتصاددان و بهطور کلی هر فرد اگر فلسفه ذهن و فلسفه علم را نداند به هیچ جایگاهی نمیرسد، همانطور که در ۸۰ سالی که از تاریخ اقتصاد ایران میگذرد تاکنون یک تئوریسازی و تئوریپردازی نداشتیم. ما در تاریخ دورهای به نام عصر تاریک داریم که در آن شاهها و کلیسا بر جان، مال و اندیشه مردم حاکم بودند و هیچ اتفاقی هم نیفتاد؛ بعد از آن دوره رنسانس داریم که یک انفجار است و انسانی که هزار سال در بند شاهها و کلیسا بوده به فطرت وجودی خود یعنی آزادی میرسد؛ البته اینطور نیست که این مسئله بعد از رنسانس تمام شده باشد، اگر ما این دوره تاریک را خوب مطالعه میکردیم دچار این مشکلات مانند دینگریزی نمیشدیم.
استاد دانشگاه تهران بیان کرد: بعد از رنسانس یک دوره ۳۰۰ ساله انقلاب فرهنگی داریم که هنر اوج میگیرد، خاصیت هنر نیز این است که اگر به یک مرحلهای برسد انسان را از روزمرگی آزاد میکند. هنرمند تا ذهنش آزاد نشود نمیتواند خلق کند، این انقلاب ۳۰۰ ساله باعث شد دنیای اروپا به یک وضع ذهنی دیگری برسد.
وی در پایان گفت: اگر کسی خدایی شود، هم چشم ظاهر دارد و هم باطن را میبیند و با دلش چیزی را که در سطح ظاهر مشخص نیست درک کرده و از عمق وجود حس میکند، اصلاً وجود ما بر این آفریده شده است، پس اینجاست که با قوه فهم مفهومسازی میکنیم و به وجود میرسیم.
منبع:ایکنا