کد خبر: 14090| تاریخ انتشار: جـمـعــه ، ۱۰ مرداد سال ۱۳۹۹ | ساعت ۱۰:۲۰:۰ | تعداد بازدید: ۴۱۵۸

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی گفت: عید قربان یعنی عید گذشت، و روز درک معنای حقیقی اسلام است.
برنامه هفتگی درس‌هایی از قرآن با سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی پنجشنبه، نهم مردادماه ۹۹، با موضوع «عید قربان، رمز تسلیم در برابر خدا» از شبکه اول سیما پخش شد. در ادامه مشروح برنامه این هفته درس‌هایی از قرآن را می‌خوانید؛
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
عزیزان این بحث را در عید قربان می‌بینند. چند دقیقه‌ای در مورد تسلیم و رضایت صحبت کنم. چون ماجرای عید قربان این است. اکثرا می‌دانند ولی باید برای عزیزانی که نمی‌دانند گفت. حضرت ابراهیم(ع) شاید حدود صد سالگی و پیری، بچه‌دار نشد. خیلی دعا کرد و در پیری خدا به او بچه داد. خداوند به ابراهیم گفت: بچه‌ات را در مکه بگذار و برگرد. بچه شیرخواره را... فرمان خداست، می‌گوید: چشم. زن و بچه‌اش را برد مکه گذاشت.
هاجر و اسماعیل در کنار کعبه
«رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ‏ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» (ابراهیم/۳۷) خدایا گفتی آمدم آمدم. من بچه‌ام را مکه بردم، نه برای حج مکه آمدم، نه برای عمره. پس برای که مکه آمدی؟ من زن و بچه‌ام را اینجا آوردم، «رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» برای اقامه نماز آوردم.
پدر رفت و مادر با بچه تنها شد و بچه تشنه شد و مادر دید که یک منطقه با کوه‌های داغ، احدی نیست. هیچکس نیست. بچه تشنه است. دو تا کوه روبروی هم است و تقریباً فاصله‌اش چهارصد متر است. دوید روی کوه صفا رفت ببیند از روی کوه سبزی، دار و درختی و آبی می‌بیند، پرنده‌ای و چرنده‌ای می‌بیند. دید نه هیچی پیدا نیست ولی بچه چون برای تشنگی دست و پا می‌زد، از کوه صفا دوید به مروه رفت. باز نبود، برگشت. هفت بار این خیابان چهارصد متری را، سعی صفا و مروه را هفت بار طی کرد. بچه همینطور که دست و پا می‌زد، از زیر دستش چشمه آب جوشید به نام آب زمزم. ماجرا طی شد، بچه ماشاءالله کم کم نوجوانی سیزده چهارده ساله شد، خدا به او گفت: این بچه‌ات را ذبح کن. سرش را ببر. گفت: چشم. با بچه‌اش در میان گذاشت. به بچه‌اش گفت: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ‏ أَنِّي أَذْبَحُكَ» (صافات/۱۰۲) من در خواب مأمور شدم تو را بکشم. البته خواب حجت نیست. اگر کسی خواب دید فلانی آدم خوبی است، آدم بدی است، این کار را بکن و این کار را نکن، دستور را باید از قرآن و حدیث و خدا بگیریم ولی خواب پیغمبر، خواب مکرر از پیغمبر اولوالعزم مثل ابراهیم با خواب‌هایی که ما می‌بینیم فرق می‌کند.
فرمان ذبح اسماعیل در راه خدا
گفت: من خواب می‌بینم تو را ذبح کنم، گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» این آرم عید قربان این است. موضوع: عید قربان ۹۹، مسأله‌ی تسلیم و رضاء. «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» آقاجون خواب دیدی مرا بکشی، بکش. صبر می‌کنی؟ «سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصابرین» انشاءالله با لطف خدا من صبر می‌کنم. بچه را خواباند و کارد و چاقو را گذاشت. خطاب شد چاقو را بردار. نمی‌خواستم خون ریخته شود، می‌خواستم تو دل بکنی. بچه‌ای که صد سال منتظرش بودی، بعد از صد سال یک بچه به تو دادم. در نوزادی‌اش به تو گفتم: وسط کوه‌های داغ مکه بگذار و تنها برگرد. بعد از صد سال که بچه‌دار شدم، نوزادی تشنگی و حالا که نوجوان شده و می‌گویم: بکش، راحت از بچه می‌گذری. امروز به این مناسبت عید قربان است. یعنی عیدی که وقتی خدا می‌گوید: این کار را بکن، می‌گوییم چشم! ما یک کلمه می‌گویند: این کار را بکن، می‌گوییم: چرا؟ چرا نماز صبح دو رکعت است؟ چرا نماز واجب است؟ چرا چنین شد؟ تسلیم...
عید قربان یعنی عیدی که انسان تسلیم فرمان خدا باشد. قرآن می‌فرماید: «فَلَمَّا أَسْلَما» (صافات/۱۰۳) هم پدر تسلیم خدا بود و هم پسر. عجب پدر و پسری! «أسلما» هردو تسلیم هستند. «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» صورتش را روی خاک گذاشتم، گفتند: نه، بردار، نمی‌خواستیم خون ریخته شود. خواستیم تو دل بکنی و دیدیم دل کندی. این روز را عید قربان می‌گویند. ما در عقاید باید تسلیم باشیم. البته با منطق و عقل بحث را گوش بدهیم. بررسی کنیم اما دیگر تسلیم باشیم. قرآن می‌گوید اگر تسلیم نبودید در ایمان خودتان شک کنید. بعضی فکر می‌کنند خیلی آدم خوبی هستند. قرآن در سوره جمعه می‌گوید: «إِنْ زَعَمْتُمْ‏ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» (جمعه/۶) اگر شما فکر می‌کنید، به یهودی‌ها می‌گوید: اگر شما فکر می‌کنید جزء اولیای خدا هستید، نمی‌گوید: «لا تخافوا»، از مرگ نترسید. می‌گوید: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» اصلاً باید علاقه‌مند باشید. به ابیذر گفتند: چرا از مرگ می‌ترسیم؟ گفت: برای اینکه دنیا را آباد کردیم و آخرت خراب است. از جای آباد که آدم می‌خواهد جای خراب برود، ناراحت است. اگر آخرت خود را آباد کرده بودید، مثل امام حسین بودید. امام حسین هرچه به ظهر عاشورا نزدیک می‌شد صورتش برافروخته‌تر می‌شد. گاهی وقت‌ها ما از یک چیز جزئی نمی‌گذریم.
من این را احتمال می‌دهم گفته باشم. مکه بودم یک حاجی زلف‌هایش را دوست داشت. عید قربان حاجی‌ها باید سرشان را بتراشند. آنهایی که سفر اولشان است. یک حاجی آمد گفت: نمی‌شود ما یک پولی بدهیم، کفاره بدهیم، صدقه بدهیم این زلف را داشته باشیم. من همیشه زلف داشتم حالا سرم را کچل کنم، به او گفتم: اینجا می‌دانی کجاست؟ گفت: بله مکه است. گفتم: در این مکه خدا به ابراهیم گفت: از بچه‌ات بگذر، گفت: چشم. بچه‌ای که صد سال منتظرش بود، گفت: از بچه‌ام می‌گذرم. آنوقت شما از پشم سرت می‌خواهی بگذری، چانه می‌زنی؟ از موی سرت شما حاجی هستی، مو که مهم نیست، جایش درمی‌آید. شما چرا گرفتار زلف‌هایت هستی؟ یک خرده فکر کرد و گفت: حق با شماست و رفت و من هم باید بگذرم. عید قربان یعنی عید گذشت، این قرآن است و من هم معلم قرآن هستم اگر خدا بخواهد.
درجات الهی بر اساس میزان گذشت انسان
قرآن می‌گوید: هر پستی را به هرکس دادیم از یک چیزی گذشته است. گذشت رمز قرب به خداست. چرا می‌گویند: قربان؟ قربتاً الی الله، یعنی از اینها بگذر و سراغ خدا برو. گذشت، گذشت کلید همه‌ی خیرات. گذشت از چه؟ گذشت از جان، گذشت از فرزند، گذشت از مال، گذشت از مقام، گذشت از آبرو، گذشت از شهوت... اینها همه در قرآن آمده است. تا از چیزی نگذریم به جایی نمی‌رسیم. تمام شد و رفت. تا دانه زیر خاک نرود، خوشه بیرون نمی‌آید. باید اول یک دانه فرو برود، خوشه بیرون بیاید. تا بیل در سر زمین نخورد و زمین شخم نشود، میوه نمی‌دهد. گندم تا زیر سنگ نرود آرد نمی‌شود. آرد تا خیس نشود و به تنور نخورد، نان نمی‌شود. نان تا زیر دندان له نشود سلول بدن انسان نمی‌شود، باید یک چیزی داد و یک چیزی گرفت. حالا یکی یکی...
گذشت از جان؛ حضرت ابراهیم از همه گذشت، گفتند: حضرت ابراهیم را در آتش بیاندازید. یک چیز درست کردند شبیه منجنیق و جرثقیل، ابراهیم را بلند کردند، آتش سنگینی درست کردند و ابراهیم را در آتش گذاشتند. قرآن می‌گوید: به آتش گفتیم نسوزان، «يا نارُ كُونِي بَرْداً» (انبیاء/۶۹) آتش ابراهیم را نسوزاند. خدا این سببیت را گرفت، با اینکه آتش سبب سوختن است ولی خدا این سببیت را گرفت. از بچه‌ات بگذر، خواباند و چاقو را گذاشت. گفتند: نه، بردار. از مال بگذر. «وَ يُؤْثِرُونَ‏ عَلى‏ أَنْفُسِهِم‏» (حشر/۹) قرآن می‌گوید: افرادی با اینکه خودشان نیاز دارند کمک به دیگران می‌کنند. در این ایام هرچه فقر و فشار و بیماری و خطر و گرانی و در هر مسأله‌ای هرچه فشار بیشتر می‌شود، آدم‌های متمکن وظیفه‌شان سنگین‌تر است.
چیزی مثل منجنیق و جرثقیل درست کردند و حضرت ابراهیم را بلند کردند و در آتش بیاندازد، خدا گفت: «يا نارُ كُونِي بَرْداً» (انبیاء/۶۹) آتش ابراهیم را نسوزاند. از مال، با اینکه خودشان نیاز دارند از مال می‌گذرند،«وَ يُؤْثِرُونَ‏ عَلى‏ أَنْفُسِهِم‏» از شهوت، یوسف جوان بود. این خانم عاشقش شده بود. خانم زن شاه بود. همه درها را بست. «وَ غَلَّقَتِ‏ الْأَبْواب‏» (یوسف/۲۳) یک جوان زیبا، گرفتار یک خانم عاشق شود. آن هم در یک کاخ دربسته ولی فرار کرد از شهوت گذشت. از شکم، قرآن یک آیه دارد می‌گوید: رهبر و رزمندگان حزب الله در آن تاریخ به رزمنده‌ها گفت: داریم جبهه می‌رویم، به نهر آب رسیدید، نخورید. «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ‏ مِنِّي» (بقره/۲۴۹) بخورید از ما نیستید. «وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» نخورید از ما هستید. این بیت‌المال است، اگر تصرف در بیت المال نکردی مرد هستی. قرآن می‌گوید: به نهر آب که رسیدند، شروع کردند اکثراً آب خوردند. یعنی در مسأله شکم رفوزه شدند. یکی در شهوت رفوزه می‌شود، یکی در...
کربلا؛ عرصه‌ تسلیم و رضا
عید قربان یعنی چه؟ یعنی از خودمان بکنیم و برای خدا خرج کنیم. یک کسی از آبرویش استفاده می‌کند. یکی از... هرکسی هرچه دارد. امام حسین (ع) وقتی می‌خواست کربلا بیاید، یک جمله‌ای خواند و خطبه‌ای خواند و فرمود: مرگ برای انسان زینت است. مرگ برای من مثل گردنبند طلا در سینه‌ی زن جوان است. در کربلا یاران همه ناراحت نبودند، ایام جنگ من رزمنده نبودم ولی سالی چند بار پیش رزمنده‌ها جبهه می‌رفتم. من خودم با چشمم دیدم که جوان‌ها داشتند والیبال بازی می‌کردند، بعد نگاه به ساعتش کرد و گفت: یک دور دیگر می‌توانیم بازی کنیم. امشب شب عملیات است و می‌خواهیم جبهه برویم. یعنی ممکن است امشب شب آخر عمرش باشد اما نگاه به ساعت کرد و گفت: یک دور دیگر بازی کنیم و بعد خط اول برویم. آدم نگاه می‌کند می‌ماند، اینها در کتاب‌های ما نیست. اصحاب امام حسین کلماتی که گفتند همه یعنی ما راضی هستیم. حتی حبیب بن مظاهر اسدی بود برای قبیله اسد، به امام حسین روز عاشورا گفت: من فامیل‌هایم نزدیک اینجا هستند، بروم چند نفر را برای کمک به شما بیاورم! رفت و چند نفری را دعوت کرد که کمک امام حسین بیایید. اینها داشتند می‌آمدند که لشگر یزید فهمیدند و اینها را فراری دادند. حبیب بن مظاهر آمد گفت: حسین جان نیرو جمع کردم ولی لشگر یزید اینها را پخش کرد. من تنهایی هستم. ناراحت نباش!
یکی گفت: «لا ابالی» ظاهراً علی اکبر بود. من هیچ غصه‌ای ندارم. حضرت قاسم گفت «احلی من العسل» شهادت از عسل نزد من شیرین‌تر است. آدم نمی‌فهمد اینها چه کلماتی است. یکی گفت: به خدا قسم اگر دست راست مرا قطع کنید من با دست چپ، دست از حمایتت... یکی مثل امام حسین فرمود: «رضاً برضاک» خدایا تو گفتی راضی هستم. یکی مثل زینب کبری گفت: «ما رأیت الا جمیلا» اینها کلماتی است که... یکی مثل زهیر گفت: اگر هزار بار کشته شوم و زنده شوم باز هم در راه تو کشته می‌شوم. اینها همه... یعنی انسان، می‌شود به اینجا برسد. بنده که حرف می‌زنم شرمنده هستم. زیر درخت‌ها گرچه اینجا اردوگاه باهنر است. ما زیر درخت‌ها آمدیم و فیلم پر می‌کنیم ولی بالاخره زیر درخت حرف زدن یک چیزی است و در جبهه حرف زدن چیز دیگر، در مقابل برق شمشیر کسی بگوید: از عسل شیرین‌تر! هیچ باکی ندارم، دست راستم را قطع کنید، دست چپ هست. کشته شوم یا زنده بمانم باز هم هستم. این قبیله من بنی اسد نیامد، من تنها هستم....
در کربلا هرچه بود این بود که من، آدم چیزی هم که قربانی می‌کند تا... قرآن یک آیه دارد می‌گوید: اگر چیزی ارزشمند است و دوست داری قربانی کردی، ارزش است. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آل‌عمران/۹۲) ان الابرار، برّ، اگر می‌خواهید به مقام ابرار برسید، باید هرچه را به آن عشق ورزیدید، نه هرچه را خواستید دور بیاندازید و از مد افتاده، تنگ شده و گشاد شده، رنگش را نپسندیدی، تنگ شده، نخ نما شده است، چیزی که می‌خواهید دور بریزید به کسی بدهید ارزش ندارد. آدم هیچ چیزی را به اندازه خودش دوست ندارد. عید قربان حضرت ابراهیم می‌گوید: من بچه‌ام را قربانی می‌کنم.
عید اسلامی، رسیدگی به نیازمندان
جالب است که عیدهای اسلامی در آن کمک به مردم نهفته شده است. عید فطر می‌گویند: هرکسی سه کیلو گندم، یا برنج یا خرما، یا نان... یعنی در یکی از عیدها اطعام مردم نهفته شده است. نان مردم، عید قربان گوشت مردم، این یعنی نان و گوشت باید در خانه‌ها باشد. در یک عید می‌گوید: سه کیلو گندم بدهید و در یک عید می‌گوید: قربانی کن. حتی اگر پول ندارید قربانی کنید، چند نفر شریک شوید و با هم یک گوسفند بخرید و بکشید. وقتی هم قربانی می‌کنید بدهید به کسانی که گوشت ندارند. یکوقت عید قربانی بود کسی به من زنگ زد. حاج آقا، گفتم: بفرمایید. گفت: من، می‌خواهم گوسفندی را قربانی کنم. دعای قربانی چیست؟ گفتم: دعای قربانی این است که کبابی‌هایش را در یخچال برای خودت نگذاری. خندید! گفتم: قربانی یعنی برای خدا بده، اینکه شما یک گوسفند را بکشی و کله پاچه‌اش برای فردا صبح، سیراب وشیردانش برای فردا عصر، کبابش... چه چیزش قربانی شد؟ قربان شکمت شد... قربان یعنی باید گذشت، از خودت جدا کن. گاهی وقت‌ها اسلام گفته فقرا را سیر کنید ولی فقط سیر کردن فقرا مهم نیست. دل کندن شما مهم است.
یک مثال بزنم، کسی خرماهای زیادی در انبار داشت. وصیت کرد اگر من مردم، خرماها را به فقرا بدهید. حضرت وقتی شنید یک خرما را دست گرفت و فرمود: اگر یک خرما را با دست خودش می‌داد ارزشش بیش از این بود که یک انبار خرما را بعد از مرگش وصیت کند بدهد. چرا؟ چون هدف فقط پر کردن شکم فقیر نیست. اگر روی شکم فقیر باشد، یک انبار خرما خیلی فقرا را سیر می‌کند اما بحث این است که خودش سخاوت پیدا نکرده است، اگر با دست خودش می‌داد، خرمایی که با دست خودت بدهی، این سخاوت در تو زنده می‌شود اما خرمایی که وصیت کنی بعداً بدهند، گرچه شکم سیر می‌شود اما سخاوت تو شکوفا نمی‌شود. «تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ» (سجده/۱۶) خوابت می‌آید از رختخواب خودت بکنی، به وزنه بردار حزب اللهی گفتند: سنگین‌ترین وزنی که تا حالا بلند کردی، چیه؟ گفت: پتوی نماز صبح خیلی سنگین است. خوابم می‌آید و بلند کردن این پتو وزنه برداری است. قربتاً الی الله.
بعد هم به حاجی‌ها سفارش کرده گوسفندی که قربانی می‌کنید گوسفند سالمی باشد، بنده خدایی گوسفند فروش بود. یک کسی گوسفند خرید از این گوسفند فروش، رفت بکشد عید قربان بود. دید گوسفند کور است، اما برای گوسفندفروش گفت: گوسفند شما کور بود؟ گفت: کور باشد مگر می‌خواهی برایت قرآن بخواند؟ بکش چه کار داری به کور بودنش. چیزی که آدم در راه خدا می‌دهد باید سالم باشد. مرغوب باشد. وگرنه قرب درونش نیست.
طواف حجر اسماعیل در کنار خانه‌ خدا
یک خاطره برای شما بگویم، زیادی گوش بدهید. هرکس پول دارد حج بر او واجب است. البته پول و سلامتی و شرایط که استطاعت داشته باشد. مکه هم چند کار واجب است و یکی از کارها طواف است. طواف باید هفت بار دور کعبه چرخید. این میز را فرض کنید. فرض کنید این میز کعبه است، این قرآن هم کنار کعبه است، به کعبه نچسبیده و فاصله دارد. حاجی‌ها که اینجا می‌آیند، با اینکه اینجا یکی و نیم متر و دو متر است، می‌توانند از اینجا میانبر بزنند و بروند ولی حق ندارند. می‌گویند: حاجی که طواف می‌کند باید همینطور که دور این می‌گردد، دور این هم بگردد. هان... دومرتبه برود... می‌گوییم خوب این کعبه خانه خداست دورش می‌چرخیم. این چیه؟ این نیم دایره است و شکلش اینطور است. می‌گویند: این قبر اسماعیل است. می‌گوییم: دور این هم باید بگردیم؟ بله. خوب قبر اسماعیل را برای چه باید دورش بگردیم؟ چون تسلیم بود. وقتی خدا گفت: جانت را می‌خواهم، گفت: بگیر. «یا أبت افعل ما تؤمر» آیه را نوشتم. خدا دستور داده چانه نزن!
کربلا چطور؟ تسلیم مهم‌تر است یا راضی؟ رضا مهم است. تسلیم مهم است، رضا مهم است. وقتی به یک بیمار می‌گویند: فلان بیماری را داری باید عمل کنی، می‌گوید: باشد. تسلیم است یعنی زیر چاقوی جراح تسلیم است. چرا؟ مجبور است، می‌گوید: ممکن است اگر این کار را نکنی مرض به چشم و قلب من بریزد و خطرش بیشتر شود. یک پسر سیزده ساله به پدرش می‌گوید: باباجان خدا به تو گفته: مرا بکش، بکش. من تسلیم هستم. همه حاجی‌ها که مکه می‌روند، باید ۲۱ بار دور این قبر بگردند، هفت بار طواف حج است، هفت بار طواف عمره است. هفت بار طواف وداع یا نساء است. امام زمان(ع) که مکه می‌رود باید دور این قبر بچرخد. امام زمان هرسال مکه برود و هرسالی هم ۲۱ بار دور این قبر بزند؟ مگر کیه؟ تسلیم است.
رضا به فرمان خدا، بالاتر از تسلیم
در عاشورا قاسم نگفت من تسلیم هستم. گفت: «احلی من العسل» از عسل شیرین‌تر است. یک بیمار که تسلیم است و دکتر می‌گوید عمل جراحی، برایش «احلی من الشیرین» که نیست. منتهی چون دکتر می‌گوید: مصلحت این است، می‌گوید: چشم. ولی سیزده ساله مکه با سیزده ساله کربلا، دو تا سیزده ساله داریم. سیزه ساله مکه گفت: تسلیم هستم. سیزده ساله کربلا گفت: عاشق هستم. عاشق یعنی بالاتر از تسلیم، دوست دارم. یکوقت یک کسی تسلیم است و غذا بهتر از این نیست. غذا شور شده است. حالا چه کنیم؟ غذای شور را چه کنیم؟ می‌خوری. یکوقت آدم تسلیم هست ولی قلباً راضی نیست. چاره‌ای نیست.
یک کسی در چاه افتاد، به او گفتند: صبر کن برویم طناب بیاوریم. گفت: صبر نکنم چه کنم؟ در چاه افتادم و مجبور هستم صبر کنم. سیزده ساله‌ای که تسلیم بود امام زمان دور قبرش می‌چرخد. سیزده ساله‌ی کربلا گفت: «احلی من العسل» چیه؟ نتیجه چیه؟ از یک چیزی باید بگذریم. یک کسی استعدادش خوب است کمک بچه‌ها کند در امتحان، کتاب بدهد. افرادی هستند کتاب وقف می‌کنند. افرادی هستند زمین وقف می‌کنند. افرادی هستند از علم و تخصصشان استفاده می‌کنند. عید قربان...
امام حسین(ع) روز عاشورا وقتی بالای سر بعضی شهدا و یارانش می‌آمد، می‌گفتند: «أ رضیت» می‌خواهیم تو راضی باشی. تو راضی هستی؟
عید قربان یعنی عیدی که آدم از چیزی بگذرد. از جان و مالش و آبرویش، فحشت داده او را ببخش. مردم جان در راه اسلام می‌دهند، یک متلکی گفته، او را ببخش. عید قربان یعنی عید گذشت.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
 

منبع:ایکنا

لطفا کد زیر را وارد نمایید

اخبار مرتبط

آرم شورای عالی انقلاب فرهنگی

اطلاعات تماس

تهران، خیابان طالقانی، شماره 436

کدپستی: 1591814313
(+9821) 66976601 - 7