«حجت الاسلام والمسلمین دکتر حمید پارسانیا»، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و استاد دانشگاه، میگوید وقتی این انقلاب و هویت دینی اسلامی فرهنگی و تاریخی برای احقاق حق خود جوشش دارد، باید از این مرزهای نژاد زبان و مناطق جغرافیایی که دائماً وجود دارد عبور کرده و یک هویت انسانی بشری و متعالی پیدا کند،
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میزبان نشستی با عنوان آینده اجتماعی ایران در دهه پنجم انقلاب اسلامی» بود. در این نشست جامعه شناسان به بررسی دیدگاه های خود در زمینه آینده اجتماعی ایران پرداختند.
«حجت الاسلام والمسلمین دکتر حمید پارسانیا»، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، جامعه شناس و استاد دانشگاه معتقد است جمهوری اسلامی در آغاز دهه پنجم خود با مسائلی روبروست که نباید آن را فارغ از چارچوبها و فرایندهای جهانی مورد بررسی قرار داد. به عقیده وی تاثیراتی را که جمهوری اسلامی طی ۴ دهه گذشته در نقاط مختلف جهان از قاره آفریقا تا آمریکا از خود به جای گذاشته یکی از نکات برجستهای است که باید به لحاظ علمی مورد بررسی قرار بگیرد.
به نظر وی داد و ستد علمی در این حوزه یکی از مهمترین تلاشهایی است که دانشکدههای علوم اجتماعی و علوم سیاسی در ایران باید آن را ضمن در نظر داشتن پس زمینههای فرهنگی ملی و بین المللی، مورد استفاده جدی قرار داد. در ادامه دیدگاههای وی ارئه میشود.
وقتی که صحبت از فرهنگ میشود، ذهن به سمت فرهنگ عمومی میرود اما باید توجه داشت که فرهنگ را باید در بخشهای مختلف و مخصوصاً به اقتضای دانشکده علوم اجتماعی و دانشگاه از منظر دانشگاه فرهنگی خاص علمی دید. بحثی که هم اکنون در مجامع علمی مطرح میشود این است که باید دید چگونه میتوان انقلاب اسلامی را تحلیل کنیم. بحثی که تا کنون مطرح شده این است که نمیتوان انقلاب را تنها در چهارچوب خودش مورد بررسی قرار داد. در واقع مسائل و راهحلهای آن هم این گونه نیست و بایستی اذعان داشت که انقلاب را در چهارچوب مسائل درونی جامعه باید در نظر گرفت که البته برای آن هم باید شبیه سازیهایی صورت گیرد.
در واقع انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی بود و از یک موضوع فرهنگی برخاست، اما چون یک نقطه عطف سیاسی ایجاد کرد، انقلاب هم به وقوع پیوست. اما خاستگاه اصلی این انقلاب یک خاستگاه فرهنگی بود. بنابراین ما نمیتوانیم ایران و مسائل آن را گسسته از تاریخ در نظر بگیریم. بدون نگاه کردن به این تاریخ نمیتوان فهمید که چه حادثهای اتفاق افتاده و از این نظر، انقلاب یک [واقعه]تاریخی در برابر یک [واقعه]تاریخی دیگر بود.
تحلیلی را هم «حسن حنقی» تحلیلگر مصری در رابطه با هزارههای تاریخی دارد که در آن اروپا، غرب و جهان اسلام را در واقع به شکل هزارهای میبیند. یعنی به شکلی جهان اسلام یا شرق در برابر غرب به لحاظ تاریخی یک تعاملات همه جانبهای داشتند و لذا فراز و فرودهای آنها هم باید در ارتباط با یکدیگر تحلیل شود.
به همین دلیل من معتقدم که شاید بعد از انقلاب فرانسه این اولین انقلابی بود که واقعاً رخ داد چون تحلیلی را هم که «فوکو» در آن زمان ارائه داد و توجهی را که به عنوان یک انقلاب به این پدیده داشت یک تقابلی را خاطرنشان میکرد که به عنوان یک روح جدید و یک مدل جدیدی از اقتدار شکل میگرفت.
در پیشبینی جدید از موضع اقتدار و فرهنگ اولین پرسش این است که چرا این انقلاب در ایران رخ داد؟ قاعدتاً ایران بعد از صفویه، از جهان اسلام و دولت عثمانی و دولتهای جهان که در این زیست بوم فرهنگی و تاریخی مشترک زندگی میکردند چندان قابل تفکیک نیست. به نظر من ایران قلب جهان اسلام بوده به خصوص در جهان و در هزارهای که وجود داشت، و بسته به نوع حوزههای معرفتی و سطوح عقلانیتی که در بخشهای مختلف جهان اسلام وجود دارد، بعضاً نشستها موجهایی است که از این کانون جوشیده و رفته و کانونهای بعدی بر روی این موجها سوار شده و نواحی دیگر هم بعضاً حاشیه نشین امواجی بودند که در ایران تولید شده است.
در واقع، ایران یک پیش روی کرده و به مانند یک کانون جوشش است که از یک منبع جوشانی بعد از یک دوره رکود پیامدهای خودش را در مناطق مختلف نشان داده است. ده سال پیش ترمی را در اندونزی داشتیم و دانشجوها به این نکته اشاره داشتند که همه این جریانهای فکری و معرفتی که تا امروز میبینیم، در ایران متولد شده و عناصری که در ایران وجود داشته در واقع به نوعی در تضاد با یکدیگر بوجود آمده بودند. وقتی ما از غزالی و فارابی و .... و شیوه تفکر فلسفه و عرفانی آن ها صحبت میکردیم بدین معناست که کانون گفتگوها و بحثها در ایران رخ داده و بنابراین انقلابی هم که در ایران رخ داده در میان کشورهای اسلامی به نوعی طبیعی بوده است.
یعنی اقتضای این فرهنگ مقاومتی بود که در برابر جهان شکل گرفته بود. یعنی آن چه که در فرهنگ مدرن هست کاملاً جهانی شده و همه جهان را بلعیده و بدون کلیت جهان نمیتواند تداوم پیدا کند و همه جهان به صورتی درگیر با او هستند. لذا ایران یا جهان اسلام هم اگر بخواهد هویت خودش را مبتنی بر تاریخ و معرفت خودش تعریف کند، نمیتواند فارغ از آن باشد.
بنابراین ما نمیتوانیم مساله امروز داخل ایران را خارج از این صفبندیهای جهانی دیده و تعبیر کنیم. به تبع، توقع حل شدن مسائل را هم نمیتوانیم داشته باشیم. از طرف دیگر، جهان هم نمیتواند بی توجه به این استقلال و تکوین امت اسلامی با محوریت انقلاب اسلامی باشد. طبیعی است که این حادثه رخ خواهد داد و لذا من باید به دو نکته در این زمینه اشاره کنم. اول این که انقلاب با یک هویت فرهنگی و معنوی با نوع نسبتی که در پناه ظهور کلمه توحید و اسلام شکل گرفته و مطالبه خودش را در انقلاب و در افق سیاست با شکستن یک قدرت سیاسی که کاملاً هم در چارچوب اقتدار سیاسی جهان معنادار بود به دست آورده است. اما این انقلاب فرهنگی با فروپاشی قدرت سیاسی در این جهانی که ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال از عمر آن میگذرد، جایگاهی پیدا کرده که همه روزه در طول این ۴۰ سال نوید فروپاشی آن هم وجود داشت. اما همه روزه به صورتی با همون مبدا انرژی اصلی خودش که عقبه تاریخی آن بود و در فرهنگ عمومی هم حضور داشت میتوانست ادامه پیدا کند. یعنی اگر این حمایتهای پیاپی مردم نبود امکان نداشت که انقلاب ادامه پیدا کند. به عنوان مثال هر زمان که خطر جدی وجود داشت، یک خیزش مجدد عمومی از دل اعماق باور دینی درگیر با سطح فرهنگ عمومی در مسئله نمادها و مراسم دینی بروز و ظهور پیدا میکرد.
این کانون که ابتدا در کانون مرزهای جغرافیایی بود نشان داد که آغاز دهه چهارم ضمن این که هویت تعیین یافته بقیه جهان را به حضور خودش معترض کرده بود در خانه وجود خودش که جهان اسلام است در حال پیدا کردن جای خود بود. اگر خیزش هویت اسلامی امت اسلامی با محوریت دین است، ایران در این خلاقیت جوشش و تداوم داشته که نمونه آن در تشییع پیکر شهید قاسم سلیمانی خود را نشان داد. این یک واقعیت و نمادی است که در آن مواجهه فرامرزی در عالی ترین سطح خود رخ داده است.
وقتی این انقلاب و هویت دینی اسلامی فرهنگی و تاریخی برای احقاق حق خود جوشش دارد، باید از این مرزهای نژاد زبان و مناطق جغرافیایی که دائماً وجود دارد عبور کرده و یک هویت انسانی بشری و متعالی پیدا کند، مرزهایش در نظام معنایی خودش را هم مشخص میکند. اما به دلیل آن که جهان موجود نمیتواند در عرض خودش یک استقلال دیگری را ببیند، لذا هر نوع مواجهه با نظام موجود هم در حاشیه انقلاب معنای خودش را مییابد.
یعنی نظام سلطه مستقر معنای خود را با همه هویت سیاسی اجتماعی و اقتصادی در تقابل با ایران جستجو میکند. مسئله داخلی ما دین است و مسئله بیرونی ما هم دین است. یعنی تقابل، به صورت تقابل دین درآمده و کلمه فرهنگ که به لحاظ فارسی شیوه زیست با آن هویت الهی و فره ایزدی است، نزدیکترین لغات برای فرهنگ به شمار میرود. دین در لغت به معنای عادت و شیوه زندگی و استقرار است و آیه شریفه «لکم دینکم ولی دین» به این موضوع اشاره دارد.
بنابراین دین اسلام عادت و سبک و شیوه زندگی است که با دو نقطه دیگر یعنی «امت» و «هویت» معنی مییابد. به هر حال این ملت و جامعه به گونهای است که وقتی به آن نگاه میکنیم هویت جمعی افراد و جغرافیا را در آن میبینیم. بنابراین پیش رفتن در مرزهای سیاسی که برای انقلاب اسلامی در نواحی مختلف از آفریقا تا آمریکا هم به پیش رفته بسیار مهم است. در هم ریختن این مجموعه انقلاب نیاز دارد تا نظام دانایی خودش را مبتنی بر این رویکرد با عالم مستقر کند. و من گمان میکنم که بعد از انقلاب پس رویهایی هم رخ داده اما حرکتهایی زیادی هم داشتیم. اما خدمتی که انقلاب به نظام دانایی رقیب کرد بیش از خدمتی است که نظام سیاسی مستقر در حاشیه نظام غربی به نظام دانایی خودش کرده است.
وقتی یکی از رهبران اخوان المسلمین در صحبتهای خود به این مسئله تاکید دارد که چقدر نظام مصر بد عمل کرده و استعدادهای خودش را به سوی مهندسی بردند، به این مسئله اشاره دارد که در تقویت حوزه علوم انسانی شکست خوردند. این در حالیست که جمهوری اسلامی از این مسئله عبور کرده است. بدین ترتیب ما باید بتوانیم برای آنها در حل مسائل راه گشایی کنیم که به نظرم ما نتوانستهایم در این حوزه نظام علمی و رسمی و آکادمیک خودمان را به پیش ببریم.
علم تجربی عقلانیت ابزاری است و عقلانیت انتقادی و عقلانیت ارتباطی همگی باید تحت پوشش قرار بگیرند تا این عقلانیت فعال شود. باید خاطر نشان داد که اولاً این عقلانیت در نظام معنایی ما به اندازه یک خردلی حضور ندارد فقط ابژه عقلانیت مدرن در حال کار کردن است. بنابراین، اگر نظام آکادمیک رسمی میخواهد فعالیت داشته باشد و تحولات اجتماعی ایران را نمایندگی کند، نیاز داریم تا در فرآیند تولید معرفت و تحولات اجتماعی حضور داشته باشیم و نه تنها در ایران بلکه بیش از ایران در جهان اسلام حضور داشته باشیم.
جهان غرب دقیقتر از ما از مفاهیم اسلامی استفاده میکند. مثلا وقتی داعش را ایجاد میکند و بعد از هزاران سال مفاهیمی را از زیر خاک بیرون کشیده و در مقابل ما گذاشته و با آن ها ارتباط برقرار میکند، نشان میدهد که محیطهای آکادمیک ما به خصوص دانشکده علوم اجتماعی به دانشکده علوم سیاسی تنها ابژه بوده و علم نیستند. اگر ما قرار است مشارکت جدی و فعال در عرصه جهانی داشته باشیم، این مسئله در درجه نخست به فرهنگ ما برمیگردد. علم ما به شدت نیازمند یک داد و ستد با علم مدرن و شناخت فرهنگی در پس آن است. ما به شدت نیازمندیم تا علم در حاشیه فرهنگ خودمان را متناسب با فرهنگ خودمان بازسازی کنیم. باید توجه داشت که جامعه ابعاد مختلفی نظیر فرهنگ، اقتصاد و سیاست دارد که این ها در انسجام با یکدیگر معنا مییابند.
منبع:خبرگزاری ایرنا