حجت الاسلام حمید پارسانیا در نشستی با مدیران ارشد صداوسیما، با اشاره به مبحث هویت در رویکردهای راهبردی اسلام، از مفاهیم محوری فرهنگ اسلامی و مفاهیم محوری رقیب و همچنین وظیفهای که رسانه نسبت به وجه هنری بخشیدن به مفاهیم محوری اسلام دارد سخن میگوید.
حجتالاسلاموالمسلمین حمید پارسانیا، یکی از افراد مطرح در زمینه حکمت صدرایی در زمان معاصر است. بسیاری از آثار عمده آیتا... جوادیآملی، ازجمله رحیق مختوم (شرح حکمتمتعالیه در۳۲جلد)،عین نضاخ(۳جلد)، شریعت در آینه معرفت و شناختشناسی در قرآن توسط وی تنظیم و تدوین یافتهاست. پارسانیا در چالش با رویکردهای معرفتی مدرن، دغدغه بازسازی و احیای میراث معرفتی دنیای اسلام را همواره تعقیب میکند. بازخوانی علم مدرن از طریق بازسازی علوم دینی، روح حاکم بر بسیاری از اندیشههای انتقادی اوست.
او که میکوشد حکمت صدرایی را در سطوح گوناگون فعال کند در زمینه علوم دینی و فرهنگ نظریهپردازی کردهاست. ریاست موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران و عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی و هیات امنای دانشگاه فرهنگیان بخشی از فعالیتهای او را شامل میشود. او در نشستی با مدیران ارشد صداوسیما، با اشاره به مبحث هویت در رویکردهای راهبردی اسلام، از مفاهیم محوری فرهنگ اسلامی و مفاهیم محوری رقیب و همچنین وظیفهای که رسانه نسبت به وجه هنری بخشیدن به مفاهیم محوری اسلام دارد سخن میگوید.
نقش هویت در رویکردهای راهبردی اسلام
کمتر مسألهای مثل «هویت» با رسانه پیوند خوردهاست، بهخصوص با صداوسیما که رسانهای تاثیرگذار، رسمی و ملی است. شاید بخش قابلتوجهی از هویت در همین بازنماییاش شکل میگیرد. این بخش بسیار مهمی در فرآیند تکوین، تغییر و تحول رسانه است. لذا این بازنمایی به این شکل است که مثلا اگر صبح از خواب بیدار شدید و دیدید رسانه چیز دیگری میگوید، باید بدانید که یک نقطهعطفی در هویت این جامعه رخ دادهاست. موضوع هویت، در رویکردهای راهبردی اسلام نیز بسیار حائز اهمیت است. مثلا در جریان نفاق ابوسفیان و بعد معاویه و یزید که با همان احقاد بدریه و حنینیه عمل میکنند، مشخص است که هنوز یک امر مهمی برایشان وجود دارد و آن هویت فرهنگی اسلام است. همین نمادها و مفاهیم محوری اسلامی که بر فرهنگ سلطه، حضور و هژمونی دارد، بنیامیه را مجبور کرد که بهعنوان یک قاضی حتی از مرزهای اسلام هم دفاع کند. یعنی بزرگترین دشمن خودش را به خدمت میگیرد چون زیر پوشش این مبانی و مفاهیم باید کار کند. در آن شرایط عسرت، معجزه پیامبر و معجزه اسلام این بود که این معانی که از آسمان نازل شد، در عرصه فرهنگ مستقر گردید و بهعنوان یک سنت حسنه، استقرار پیدا کرد. حضرتعلی(ع) میفرماید: «وقتی چیزی سنت شود، تغییر آن از تغییر کوهها با پلک چشم سختتر است»؛ چه سنت سیئه باشد و چه حسنه. یعنی در اسلام، مستقرشدن یکسری از مفاهیم و محورها در عرصه فرهنگ و بعد حراست از آن، خیلی مهم است و بعید میدانم در جوامع امروزی جایی مثل رسانه و در ایران جایی مثل صداوسیما اینقدر در حفظ و تحکیم تاثیرگذار باشد. نمیگویم این منحصربهفرد است. خیلی چیزها موثر بوده که رسانه را تغییر دادهاست، یعنی حتی یک ساحتی قویتر از رسانه وجود دارد که گاه رسانه را ملزم میکند طوری دیگر عمل کند اما رسانه هم در این فرآیند جایگاه بسیار مهم و تاثیرگذاری دارد.
معرفت از نگاه عرفا، فلاسفه و متکلمین
«فرهنگ»، از سنخ معنا و معرفت است. البته فقط فهم مفهومی معرفت نیست، استقرار و ربط وجودیاش با کسانی که معرفت را گرفتهاند را هم باید در نظر داشت؛ «اول الدین معرفته» اما اینکه با این معرفت چگونه مواجه شویم دو سویه دارد. گاهی بر شقاوت میافزاید وگاهی به سعادت. البته اصحاب هنر هستند که میدانند چگونه با این معرفت مواجه شوند تا احساس را در آن زنده نگهدارند. به هرحال معرفت یک نقش محوری دارد. درباره معرفت که کانون آن معانی است دو دیدگاه مطرح شده؛ یکی این که گفته میشود معرفت یک امر برساخت است که انسان برای زندگی خود میسازد. هیچ تردیدی نیست که زندگی بدون این معرفت نمیتواند پیش برود. شاید در این نگاه، شخصی مثل مارکس قرار گرفتهباشد.
او معتقد است هر کس بر اساس نوع زندگی خود، نظام معرفت، آگاهی و داناییاش را میسازد و اصلا انسان، حیوانی ابزارساز است و معرفت و زبان هم ابزار نرمی برای زندگی است و در تلاش اینها شکل میگیرد و اگر شما برای معرفت، ذاتی مستقل از این برساخت بودن برای آن لحاظ کنید، یعنی گرفتار شیءوارگی شدید. خودت را هم بخواهی فدایش کنی دیگر بیگانگی است. مثل این که شخصی اسم فرزندش را گذاشت رستم بعد خودش میترسید صدایش کند یا مفهومی از خدا، پیغمبر و شب اول قبرساخته که خودش هم از آن میترسد. لذا دین نمونهای از خودبیگانگی است، در مورد فلسفه و علم هم همین طور است اما در طرف مقابل، این دیدگاه وجود دارد که معرفت، ذات و هویت مربوط به خودش را دارد و هر معرفتی اقتضائاتی دارد. معرفت ساختنی نیست بلکه یافتنی است. در برخی روایات این مفاهیم خیلی زیبا بیان شده مثلا در تعریف مراحل علم میگوید، اولش استماع و بعد گفتن و در آخر عمل است. اینجا معرفت، ذات و هویت و اصالت دارد، رابطه عمل با معرفت در هر دو رویکرد وجود دارد اما هرکدام به تقدم یکی اعتقاد دارد. این دوگانه را به صورت دوگانه علم و قدرت یا علم و اراده هم میتوان دید. دیدگاههایی که علم را محور قرار میدهند و قدرت و اراده را در حاشیه آن در نظر میگیرند اما در این سوی قضیه، قدرت یا اراده محور است و آگاهی و معرفت در حاشیه آن به وجود میآید.
صدرنشینی علم در نظام احسن
به لحاظ تاریخی ما یک عبوری از دیدگاه اول به سوی دیدگاه دوم داریم. مثلا در حوزه عرفانی، نخستین تجلی، تجلی علمی است و قدرت خداوند در حاشیه علم او انجام میشود. یعنی خداوند، اعمال قدرتش فاعل بالعنایه است. پس در نظام احسن، علم صدرنشین است و قدرت در ذیل علم عمل میکند. فلاسفه هم چنین حرفی بیان میکنند. فقط متکلمین ما بودند که میگفتند قدرت یک تقدمی بر علم نسبت به خدا دارد، آن هم در مقام اثبات نه در مقام ثبوت. یعنی ما علم خدا را از راه قدرتش اثبات میکنیم اما در فلسفههای مدرن عکس قضیه است. شاید اولین کسی که این حلقه را مطرح کرد، کانت بود چون در نظریه دکارت هنوز علم و روشنگری اصالت دارد در آنجا شهود پس زده میشود اما شناخت مفهومی جایگاهی دارد. اتفاقا این نظریه پشتوانهاش را از دستش میگیرد، چون این مفاهیم از شهود حقیقت و واقعیت برمیخیزد. حالاوقتی شهود را برمیداری سوبژکتیو یعنی ذهنی میشود اما حالا در نیچه، یک آتشفشانی رخ میدهد که همه این معرفتها در کنار او شکل گرفتهاست. در نظرات فوکو ساختارهای قدرت است که معرفت را میسازد، دیگر سوژه هم از بین میرود و برساخت محض میشود. الان بیشتر حوزههای نظری این دیدگاهها را میپرورانند، در رشتههای علوم انسانی و همین طور رشتههای هنر، فضاهای تئوریک همین است. بعد شما از سلبریتیهایتان چه توقعی دارید؟ متاسفانه پشتوانه نظری درستی برای اینها تامین نکردهایم؟
این نسبت معنا، ذات داشتن، برساختهبودن، بهصورت چند دوگانه قابل طرح است. در فلسفههای مدرن آنهایی که یک مقدار ذاتگرا هستند برای معنا، قائل به ذات و هویتند و وقتی معنا دارای ذات باشد، دهها لازمه با خود دارد که آنها معرفت در حاشیه است. اگر همهاش برساخت بود، خب حاشیهاش را هم ما میساختیم. این تعبیر قرآن کریم که میگوید:« اگر شما غیر مدینین هستید، برگردید خودتان را درست کنید.» این معنا ذات دارد برای همین این حوزه معنایی برایش مهم است؛ لذا برای جهان مدرن، آن را میبرد روی مدل حوزه عقلانیتی که برایش وجود دارد و معتقد است وقتی این مدل عقلانیت مطرح شود به تبع آن بقیه چیزها هم میآید و قفس آهنین را هم به دنبال خودش میآورد. لذا به حوزه عقلانیت و به این فرهنگ اصلا خوشبین نیست و ایجاد تغییر در آن را منوط به تغییر این مدل عقلانیت میداند. برخلاف مارکس که خیلی انقلابی و در نظریات خودش خوشبین است.
مُدن جاهله
بیان فارابی این است که مثلا یک مدینه فاضله داریم، عقلانیبودن را قوام حوزه معرفت و معانی میداند و بعد لذت، الم، سعادت، خوشی و احساسات را به آن پیوند میدهد و این که عقل که نباشد، جهل است؛ یعنی بقیه معرفتها را که در حوزه حس، خیال و وهم است را به لحاظ علمی مدُن جاهله مینامد، اما نه اینکه معنی ندارد. خود مُدن جاهله نظامهای معنایی متکثری دارد، مهم است که بدانیم کدام سطح ارزش بر او مستقر است. آیا به دنبال قدرتند؟ یا به دنبال ثروت، لذت، آزادیهای اینجا، وهم یا مدینه کرامیه؟ حتی ممکن که تلفیقی از اینها باشد. این معانی و این ارزشها چگونه میتوانند تلفیق باشند؟ هر کدام از اینها به دلیل ذاتی که دارد، هر تلفیقی و هر نسبت ترکیبی را تاب نمیآورد . لذا یک فاکتوریلی از این مُدن است، شش تا تیپ میسازد اما خروجیاش شش تا نیست، خیلی متنوع و متکثر است. قطببندی بین این دو تا است و بعد این دو تا را افرادی مثل خواجه و دیگران یک مقدار بسط دادهاند. مثلا خواجه میگوید یکی از ویژگیهای مدینه جماعت این است که یاد معاد در آن فراموش میشود، اصلا آن را برنمیتابد خلاصه این که هر کدام یک خصوصیاتی دارند. برای حل مسأله دوگانه ذات داشتن و برساخت بودن، شاید از این روایت بشود استفاده کرد که میگوید همه معانی ذات دارند، حتی باطل هم ذات دارد وهمان بطلان، ذاتش است، نمیشود تغییر بدهید، لوازمی دارد.« لو کان فیهما آلههٌ الاالله لفسدتا» یعنی نه آلههای غیر از خدا هستند و نه فسادی در آسمان و زمین؛ اما هر کدام از اینها که بیاید لوازم مربوط به خودش و در واقع یک نفس الامر دارد. حالا اینکه حقیقت نفس الامر چه است و ثبات و استقرار اینها کجاست، این موضوع همیشه مسأله تاریخ و اندیشه بودهاست. از افلاطون تا به امروز، عرفا و فیلسوفان راجع به آن اندیشیده و بحثکردهاند. پس هیچ معنایی بدون ذات نبوده و این هم ثابت است و میتوان راجع به آن فکر کرد و لوازمش را شناخت اما ورود معنا به تاریخ و زندگی انسان، بدون اقبال و ادبار انسان ممکن نیست؛ یعنی انسان است که میفهمد، مییابد، تلاش میکند، عبور میکند و... به هرحال ورود این معنا از نفسالامر و آن عالم اول خودش، وارد وجود انسان و تاریخ میشود و این جهان دوم معناست.
برساخت بودن و دریافت داشتن در حوزه معانی
اما جهان سوم که «فرهنگ» است نطفهاش در جهان دوم منعقد میشود، یعنی معنا گسترش پیدا میکند؛ حالا معنا اگر وهم باشد که شیطانی است، این شیطان اول وسوسه میکند، بعد دعوت میکند، بعد لانه میگزیند؛ اینطور که با چشم انسان میبیند. با دست انسان رفتار میکند و همینطور خودش را گسترش میدهد تا جایی که اگر انسان هم بخواهد از او جدا شود، او انسان را رها نمیکند. او از مسیر انسان میآید، لذا معنا همواره برساخت است. حتی توحید برای اینکه بیاید در جامعه باید مومنی باشد و به آن بگرود، «و آمن الرسول بما اُنزل الیه...» پیامبر به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ایمان آورد. به حمزه و ابولهب هم رسید اما یکی اقبال و دیگری اعراض کرد و حتی بهصورت نزاع تاریخی هم درآمد. پس هر دو سویش هست تا کدام یک غالب شود. توحید و شرک، هرکدام ذات و لوازم خودشان را دارند و تحققشان به حمل شایع، موطن خودش را دارد. کوه دماوند یک معنایی است، عینیتش به حمل شایع، شمال تهران است. فرشتگان هم یک معنایی هستند اما واقعیتشان یک جای دیگری است. توحید هم یکمعنایی است که نفسالامرش همه عالم است و همه هستی ذیل آن شکل میگیرد. اما توحیدی زیستن و وارد شدن آن به فرهنگ، در مسیر حیات انسان دیده میشود. یعنی با نوع گفتن، ذکر کردن، تبلیغ کردن و... پس معنا گاهی در فرهنگ و جهان سوم است و گاهی به لحاظ نفسالامر خودش است. اگر بخواهیم بفهمیم که لوازم ذاتی معنا چیست، برای این دریافت باید به آن جهان رجوع کنیم. روش فهم معنا، ذاتش و هویتش خلوت است اما روش بسط معنا، برهان، شهود، وعظ و خطابه است و اصحاب رسانه با این روش سر و کار دارند. این دو منطق باید با هم همراه باشند یعنی اگر شما حکمت را داشتید و خطابه، تبلیغ و دفاعتان بر مدار امری حکیمانه بود، این جدال و موعظه شما احسن است، والاجدال باطل است. یعنی صدق و کذبش مربوط به نفس الامر خودش است و منطق خودش را دارد.
اما روش قبض و بسط آن، تحریک احساسات است که البته با هر لباس و هر مقدمه و هر لحنی نمیشود گفت. روشش هم نفسالامر دارد، یعنی یک روش علمی دارد. اگر میخواهی روش را یاد دهید نیاز به یک دانشکده علمی دارید. مثلا پزشک وقتی نسخه مینویسد، مناسب حال مریضش مینویسد. او در دانشکده پزشکی بحثهای عمیق نظری را خوانده اما اینجا مناسب حال بیمار، نسخه امروزش متفاوت از نسخه دیروزش است. آن خروجی نسخه، درس توی دانشکدهاش نیست. یکی از این دوستان دانشکده هنر میگفت تمام این طلبههایی که کار هنری میکردند تا آمدیم دانشجویشان کردیم اصلا ذوقشان کور شد، چون حتی بحثهای نظری و تئوریزه هم هویتشان را تغییر میدهد. برساخت بودن و دریافت داشتن در حوزه معانی هر کدام جای خودش را دارد. این در فرهنگ ما کاملا تئوریزه شده است. مثلا کتاب شفای بوعلی، یک دایرهالمعارف علوم اسلامی است. اما مسأله طب در آن نیست. طب را در کتاب قانون آوردهاست. یک کتاب درباره الهیات دارد، یک کتاب در باب ریاضیات و... اما شاید نیمی از صفحات کتاب شفا روش و منطق باشد. هر چند اینها را متهم میکنند به این که روش نداشتند. علم مدرن با روش خودش شناخته میشود، برای همین، بقیه را دیگر روش نمیدانند و حال آن که بخشی از این کتاب، روش است، بخشی از آن روش، منطق صورت و بخشی منطق مواد است. یک بخش از منطق موادش، برهان است و برهان روش نفسالامر را به مرور شناختن است. یعنی تجربیات، حسیات، اولیات، بدیهیات و... هر علمی به تناسب موضوعش از این روش باید استفاده کند. چهار جلد دیگر موادش شامل شعر، خطابه و جدل است. کتاب خطابه و جدل به لحاظ تاریخی کتاب فعالی است، یعنی در دورههای مختلف خلفا و اصحاب حکومت اهمیت آن را میدانستند و تدریسش را برای حوزه فرهنگ مهم میدانستند. متاسفانه امروز کتاب منطق و برهان تقلیل داده میشود. یعنی بحث متافیزیک جای خودش را به اپیستمولوژی (شناختشناسی)، و اپیستمولوژی جای خودش را به فرهنگ دادهاست و لذا علم هم که تا مدتی تقلا میکرد ذات داشتن را در یک محدوده حسیات حفظ کند، آن هم در رویکردهای پست مدرن یا نوکانتی از بین رفتهاست. لذا کسی که در حوزه رسانه میخواهد جماعتی را آموزش دهد نباید این طور القا کند که این معارف همه هویت فرهنگی دارد. سهم کسانی که نسبت به حقیقت تفکر و تامل میکنند و سهم حقیقت در این نظام آموزشی باید در جای خودش حفظ شود. البته این مسائل بحث مربوط به خودش را دارد و مفصل است.
دگرگونی هویت علوم
برگردیم سراغ فارابی و اینکه معنا ذات دارد و هر حوزه اجتماعی یک فرهنگ و نظام معنایی دارد و تفاوتهای جوهری و هویتی هر فرهنگ و تمدنی به حوزههای معناییشان باز میگردد، در هر نظام معنایی، به حسب ذاتش یک سری از مفاهیم، محور هستند و بقیه در حاشیه آن شکل میگیرد. البته به لحاظ برساخت بودنش، بسته به این است که شما به کدامش توجه کنید؛ وقتی یکیاش را بیاوری، بقیه که در حاشیه هستند، فرصت پیدا میکنند که دیده شود و آن بحث دیگری است. اینکه روابط خانوادگی این معانی با همدیگر، شناخته شوند مهم است. مثلا در مدینه فاضله یا در فرهنگ اسلامی، توحید یک مفهوم محوری است. زبان یا تکنولوژی وقتی که در ذیل توحید میآید یک معنا و رنگ پیدا میکند و وقتی آن را کنار بگذارید، یک رنگ دیگری پیدا میکند. هیچ کلمهای مثل «توحید» اینقدر در منقلب کردن بقیه معانی تاثیرگذار نیست. گویند اگر کلمه توحید در یک کفه ترازو قرار بگیرد و آسمان و زمین در کفه دیگر، توحید وزنش از همه آنها بیشتر است. توحید که میآید، همه را منقلب میکند چون این یک مفهوم محوری است و در حاشیه آن، انسان معنای جدیدی پیدا میکند، هویت علوم دگرگون میشود و نظریههایی که میخواهند تفسیری از عالم داشتهباشند، شکل جدیدی پیدا میکند.
مفاهیم محوری فرهنگ اسلامی و مفاهیم محوری رقیب
اما در باب اینکه مفاهیم محوری فرهنگ اسلامی، چه بوده و اینکه مفاهیم محوری رقیب چیست؛ در تحلیل فارابی، مفاهیم رقیب مدن جاهله است. اما این واقعیت ندارد چون فرهنگ اسلامی مستقر شده و عملکردی که برخاسته خیال و حس و گرایشهای آنهاست در ذیل پوشش فرهنگ اسلامی خودش را توجیه میکند. لذا در عرض مدن جاهله و مدینه فاضله، دو نوع مدینه دیگر میآورد. یکی مدینه فاسقه یا مموئه، -یکجا میگوید مموئه یعنی منافق آنجا نشسته، یکجا میگوید فاسقه یعنی فرد علم دارد اما سبک زندگی و گرایشهایش به سوی مدن جاهله است - وقتی که قدرت و مناسبات دست اینها باشد از فرهنگ دینی به عنوان یک پوشش استفاده میکنند و میشود مدینه فاسقه و وقتی که استقرار پیدا کرد، میشود ضاله. به این ترتیب صاحب یک فرهنگ میشود و آن نسلی که در سایه آن تحول ایجاد میکند، انسان فاسق و منافق است. آنها معانی را شبیه مدینه فاضله کردهاند اما حقیقت ندارد چون مدینه ضاله است. مشکل خود فارابی خلافت است. اسلام خلافت او یا مدینه فاسقه است یا مدینه ضاله، مدینه جاهله وجود ندارد. مُدن جاهله، مُدن مدرنی است که دیگر پوشش مفاهیم دینی را کاملا برداشته، عقل را کاملا در سطح تئوریک خودشان حذف کرده و عقلانیت را جایش گذاشتهاند؛ یعنی عقلانیت بهعنوان یک برساخت انسانی است. عقل شده یک پدیده تاریخی و بعد نظام دانایی خودشان را ایجاد کرده و مشغول توزیع آن هستند؛ همچنین دارای یک اتوریته جهانی هستند و نظامهای علمی ما هم در ذیل آن کار میکند. میخواهم بگویم ما یک تکیهگاه عظیمی داشتیم، مفاهیم محوری در فرهنگ مسلط بود و کسانی که میخواستند یک حوزه فرهنگی دیگر بیاورند، هنوز تقلب میکردند. تا وقتی که تقلب میشود یعنی یک سکهای هنوز اعتبار دارد اما وقتی که دیگر تقلب نکردند، یعنی فاجعه خیلی بیشتر است.
باید تقلب کنیم!
امروز فرهنگ رقیب تقلب نمیکند، ما باید تقلب کنیم. یعنی آنچنان گاه مسلط هستند که تازه ما باید در زیر پوشش آن فرهنگ، حرف خودمان را بزنیم. همانطور که آنها وقتی قدرت ندارند زیر پوشش مفاهیم ما، شروع میکنند به بدلسازی و ضلالت ایجاد کردن، حالا ما باید بدلسازی و ضلالت ایجاد کنیم نسبت به آن چیزی که آنها دارند، شما با یک جهانی مواجه هستی که تمام آن نمادهای دینی، معنوی و قدسی پیشین را از دست داده. در این جهان وقتی میخواهی از امر قدسی دفاعکنی، راه دیگری باید برگزینی. یک زمانی باید میگفتی بهشت و شب اول قبر و قیامتی است و... اما حالا باید بگویی دنیایت را بدون دین نمیتوانی حفظ کنی. یعنی تفسیرهای سکولار کردن از دین؛ البته این هم یک منطقی است و یک مقدار صولت قضیه را میشکند اما باید هوشمندانه انجام شود. میگویند یک نفر سرکوچه ایستادهبود و میگفت ته کوچه آش میدهند، وقتی دید همه میروند، خودش هم رفت که آش بگیرد. حالا وقتی ما میخواهیم چنین روشی را به کار ببریم، باید دقت داشتهباشیم که این همه راه نیست. این مسأله باید کاملا مدیریت شود.
وظیفه رسانه، توجه به مفاهیم محوری اسلام
در سازمان منسجمی مثل صداوسیما، میشود ساعتها نشست و برنامهریزیهای فنی و اجرایی کرد که البته مورد نیاز هم هست، اما به نظرم واجب است روی مفاهیم محوری هماندیشی، همفکری و نشانهگذاری صورت بگیرد. دوستانمان در صداوسیما خیلی خوب میدانند آوردن بعضی مفاهیم در سطح فرهنگ و کار هنری اقتضائاتی دارد؛ یعنی وقتی قرار است پیامی را به عرصه ه`نر یا تبلیغ و ترویج بکشانیم، باید بر اساس اقتضائاتی که وجود دارد، این جریان مدیریت شود؛ اصلا کار رسانه همین است. باید به مفاهیم محوری اسلام بیشتر بیندیشیم. گاهی وقتها عنصر محوری را از ناحیه رقیب میتوانیم برای خودمان مشخص کنیم. یعنی در جهانی که رقیب با ابزارهای اعمال قدرت بسیار توانمندانهای کار میکند، رصد کردن هویت و نقاط قوت او و انجام کار فرهنگی در حوزه نظام فرهنگی و علمی(آموزش و پرورش و دانشگاه ) همواره باید مورد توجهمان باشد. به دست آمدن معرفت با روش برهانی، در سطح نخبگان دانشگاهی، حسن بزرگی در سطح فرهنگ محسوب میشود. «یاسپرس» - نقل به مضمون - میگوید : وقتی فرهنگ غرب وارد فرهنگهای دیگر شد و به آنها هجوم آورد، آن فرهنگها دیگر مرده بودند؛ چرا که دیگر متفکرانی نداشتند، نه اهل شهود بودند و نه اهل برهان. تعبیر اهل بیان از انسانهای اهل شهود این گونه است که اگر همه عالم مثل امواج علیهشان هجوم آورد، آنها مثل بطی هستند که روی این امواج همچنان مسیر خودشان را میروند. این افراد استوانههای فرهنگ هستند. فرهنگسازان اینها را میسازند. با تغییر این مجموعه آنها هم تغییر مییابند؛ لذا میگوید وقتی غرب سراغ آن فرهنگها آمد دیگر فاقد آن عناصر بودند.
بهکارگیری افراد باهویت فرهنگی
در ایران به برکت تشیع، آدمهایی اهل شهود، مکاشفه، برهان و یقین داریم. اینها خودشان هویت فرهنگی دارند، اصلا بودن اینها، خود یک فرهنگ است؛ اما وقتی اینها را نداشتهباشیم، آسیبپذیری خیلی گسترده میشود. به نظرم نیاز به سندی داریم که نقشه راهمان باشد تا بدانیم چه میخواهیم انجام دهیم. بنده گاهی کارتونها را نگاه میکنم، میبینم اساسیترین و محوریترین مفاهیم مدرن از طریق این کارتونها در ذهن بچههای پنج، شش ساله ما نهادینه میشود. در مقطع دبستان، سمیترین مفاهیم مدرن در عناوین کتابهای درسیمان مثل بمب، زیرساختهای این فرهنگ را منفجر میکند و ما آنها را آموزش میدهیم. به برخی مسئولان کتابهای دبستان تا دبیرستان که میگفتیم، جواب میدادند نویسنده این مطلب درسی انسانی بسیار متدین است، درست هم میگفتند؛ اما معنا ذات خودش را دارد. وقتی که شما علم را طوری تعریف میکنید که دین میشود اُبژه علم و اصلا مفهوم قرآنی و تاریخی علم را از دست میدهیم، دیگر امکان گفتوگو با ادبیات تاریخی را از نسل دانش آموز و حتی دانشجو میگیریم، بعد یکدفعه میبینی جامعه علمیمان یکباره پر کشید و رفت. ما برای زیرساختها نقشه راه نداریم. باید مفاهیم محوری آموزش و پرورشمان مشخص باشد و در کتابهای درسی از آنها کوتاه نیاید.
باید دقت داشتهباشیم این فرهنگی که در آموزش و پرورش، رسانهها، فیلمها و کارتونهای ما در حال ترویج است، در حال القای چه نوع ساختار فرهنگی است. در مرحله اول باید اینها شناخته شود، گاهی وقتها تخریب اینها خیلی راحت است، البته اگر آنها را درست شناختهباشیم. آگاهی دادن، جامعه را نسبت به خیلی از خطرات فرهنگی مصون میکند.
محورهای هویتسازی در رسانه
۱- هویت بخش بسیار مهمی در فرآیند تکوین، تغییر و تحول در رسانه است و کمتر مسألهای مثل هویت با رسانه پیوند خورده است.
۲- فرهنگ از سنخ معنا و معرفت است و هر معرفتی اقتضائاتی دارد، برهمین اساس معرفت ساختنی نیست بلکه یافتنی است.
۳- معرفت نقش محوری اصحاب هنر هستند که میدانند چگونه با معرفت فرهنگی مواجه شوند تا احساس را در آن زنده نگه دارند.
۴- ما یک تکیهگاه عظیم معرفتی داشتیم و مفاهیم محوری آن در فرهنگ مسلط بود و اتفاقا زمانی جریانات فرهنگی رقیب از ما تقلب میکردند.
۵- امروز پایگاه فرهنگی را از دست دادهایم و رقیب دیگر تقلب نمیکند و ما باید تقلب کنیم و زیر پوشش آن فرهنگ، حرف خودمان را بزنیم.
۶- در این جهان وقتی میخواهی از امر قدسی دفاع کنی باید راه دیگری برگزینی، یک زمانی از بهشت و قیامت میگفتی و حالا باید بگویی دنیایت را بدون دین نمیتوانی حفظ کنی.
۷- باید به مفاهیم محوری اسلام بیشتر بیندیشیم و در جهانی که رقیب با ابزارهای رسانهای بسیار توانمندانه کار میکند، انجام کار فرهنگی را مورد توجه قرار دهیم.
۸- نیاز به سندی داریم که نقشه راهمان باشد تا بدانیم چه میخواهیم انجام دهیم، زیرا گاهی انیمیشنهایی میبینم که اساسیترین مفاهیم غرب را در ذهن بچههای ما نهادینه میکند.
۹- در مقطع دبستان، سمیترین مفاهیم مدرن مثل بمب در کتابهای درسی تدریس میشود پس برای زیرساختها نقشه راه نداریم و باید مفاهیم محوری آموزش و پرورشمان مشخص شود.
۱۰- کار رسانه هم در عرصه هنر یا تبلیغ و ترویج اقتضائاتی دارد و صدا و سیما خیلی خوب میداند که آوردن بعضی مفاهیم در سطح فرهنگ را چگونه با کار هنری مدیریت کند.
منبع:روزنامه جام جم