کد خبر: 6506| تاریخ انتشار: دوشـنـبه ، ۱ مهر سال ۱۳۹۸ | ساعت ۱۹:۴۸:۰ | تعداد بازدید: ۱۵۰

اشاره: درگذشت مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی موجب اندوه و تأسف قشرهای مختلف مردم شد، به‌ویژه فرهیختگان و دانشگاهیان که سالیانی دراز از نتایج زحمات فراوان او و همکارانش در نشر کتاب‌های دانشگاهی برخوردار بودند. نوشتار زیر به مناسبت چهلمین روز فقدان آن دانشور خدمتگزار تقدیم می‌شود.

درگذشت دکتراحمدی بدون مبالغه ضایعة جبران‌ناپذیری و ثلمه‌ای برای حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها و نیز برای جامعه فرهنگی و اجتماعی کشور است. این بنده افتخار بیش از دو دهه مصاحبت، مجالست و همکاری با این انسان زاهد و فیلسوف متألّه در سازمان مطالعه وتدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت) به عنوان معاون و قائم‌مقام ایشان را داشتم و این امر برای حقیر نعمت و عنایتی از درگاه ایزد منان به شمار می‌آمد. اگر بگویم در حد بضاعت مزجات در محضر استاد شاگردی کرده‌ام گزاف نیست؛ زیرا محضر ایشان همواره مجلس تعلیم و تربیت و دریافت نکات آموزنده اخلاقی بود.
آغاز آشنایی
اوایل دهه شصت برای یک کار اداری به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفته بودم، استاد را در محوطه دانشکده زیارت کردم. از دانشجویی پرسیدم: «این روحانی باوقار کیست؟» گفت: «ایشان از شاگردان خاص علامه طباطبایی و از اساتید فلسفه غرب است. ویژگی این دانش‌آموخته حوزه علاوه بر مراتب حوزوی و دانشگاهی، تسلط به زبان انگلیسی است.» چون از خانواده روحانی بودم، ناخودآگاه به وجود چنین روحانی بافضلی افتخار کردم.
چند سال بعد، اواخر دهه ۶۰ پس از استخدام در دانشگاه تهران (پردیس قم) و پذیرش معاونت آموزشی مدرسه عالی قضایی و تربیتی طلاب (دانشگاه قم فعلی) و قائم‌مقامی مدرسه تربیت مدرس قم (دارالشفاء) که مرحوم استاد احمدی ازمدرسان آنجا بودند، روزی می خواستیم به اتفاق همسر و فرزند خردسالم به تهران برویم. دکتر احمدی با محبت پدرانه فرمودند: «اگر بخواهید، می‌توانید با اتومبیلی که مرا به تهران می‌برد، سفر کنید.» در این سفر صحنه‌ای برایم خیلی جالب بود: آقای دکتر از عوارضی قم تا ۴۰ کیلومتری مسیر در حال دعا و خواندن اذکار بود. با افکار ناپخته آن زمانم فکر می‌کردم اگر دانشمندی با فلسفه و دانش مغرب زمین آشنا باشد، لاجرم باید از باورهای سنتی فاصله بگیرد و دعا و ذکر را برای عامه مردم وابگذارد!
ملاحظه این رفتار، بنده و همسرم را سخت تحت تأثیر قرار داد و ارادت واحترام ما را نسبت به ایشان برانگیخت. شاید این احساس احترام توأم با محبت زمینه‌ساز آغاز یک همکاری طولانی گردید که اوایل دهه هفتاد پس از انتقال به تهران در سازمان مطالعه وتدوین (سمت) اتفاق افتاد و تاسال ۹۲ ادامه یافت.
پذیرش مسئولیت بهانه خدمت
آنچه در این مقال به نگارش درمی‌آورم، بی کم و کاست برداشت‌های شخصی بنده از درک محضر استاد است و به تعبیری درایت است نه روایت. دکتر احمدی در خلوت خود و نیز در پشت میز کارش زاهدی با اخلاص بود و نه در گوشه عزلت و دور از اجتماع٫ اگر سمت یا مسئولیتی را می‌پذیرفت، فقط برای جلب رضایت خداوند بود و آن را وسیله خدمتگزاری به مردم می‌دانست. غرور و فخرفروشی در قاموس دکتر احمدی معنا و مفهومی نداشت. اگر فرد یا گروهی برای حل مشکلی به ایشان مراجعه می‌کردند، بدون منّت برای رفع آن آستین بالا می‌زد و به تلفن و سفارش تنها اکتفا نمی‌کرد و تا حصول نتیجه، آن را پی می‌گرفت. گاهی این مراجعات ماهها و حتی سالها استمرار می‌یافت. یک بار ندیدم که دکتر احمدی از تکرار مراجعه صاحب حاجتی چهره در هم بکشد و نیازمندی را از پیش خود مأیوس بازگرداند.
یادم نمی‌رود صاحب منصبی از کارکنان هوانیروز به ناحق از کارش کنار گذاشته شده و دکتر احمدی را به عنوان حامی و ملجأ خود یافته بود. بارها هنگام مراجعه به اتاق دکتر برای طرح موضوعات اداری، او را در خدمت استاد دیده بودم. هنگام معرفی این خلبان میهن‌دوست از قابلیت‌های وی در جنگ تحمیلی برایمان بازگو می‌کرد تا ضمن تشویق او، غیر مستقیم به ما بفهماند هر کس برای ایران و ملت شریف آن خدمت کند، پیش من احترام و منزلت دارد.
دغدغه توان مالی دانشجویان
یکی از مشکل‌ترین تصمیمات سالیانه در هیأت رئیسه «سمت» افزایش قیمت کتاب‌ها به نسبت تورم هر سال بود. دکتر احمدی گاهی ساعت‌ها و حتی روزها در برابر افزایش بی‌رویه قیمت پشت جلد مقاومت می‌کرد. مسئولان اجرایی را موظف می نمود از انتشاراتی‌های دولتی و خصوصی قیمت بگیرند تا قیمت کتاب‌های «سمت» نسبت به آنها نصف یا دوسوم قیمت باشد. می‌فرمود: «دوستان! حواستان باشد یک ریال افزایش به صفحات کتاب، ممکن است برای آن روستا‌زاده شریف سیستانی و آذربایجانی خرید کتاب را مشکل کند و در این صورت همه ما در برابر خداوند مسئولیم.» هنوز صدای دلنشینش در گوشم طنین‌انداز است که در چنین مواردی این حدیث نورانی را از مولی الموحدین علی(ع) می‌خواند: «اشقی الناس من باع دینه بدنیا غیره: بدبخت‌ترین مردم کسی است که آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد.»
ایشان در برابر استدلال معاونان که با ارزان نگه‌داشتن کتاب‌ها به نفع دانشجویان، ممکن است اساتید طراز اول که حق‌التألیف‌شان را به نسبت قیمت پشت جلد دریافت می‌کنند، از ادامه همکاری با سازمان منصرف شوند، می‌فرمود: «ما باید توان مالی دانشجویان را در نظر داشته باشیم و برای اساتید محترم این ضرورت را متذکر شویم.» البته غالب استادانی که سراغ «سمت» و دکتر احمدی می‌آمدند، مانند ایشان فکر می‌کردند و دانش خود را کالای اقتصادی نمی‌دانستند. یکی از استادان مشهور حقوق کیفری که سه جلد کتاب آیین دادرسی کیفری خود را در «سمت» انتشار داده بود، می‌فرمود: «انگیزه من در انتخاب سمت به عنوان ناشر کتابم، این است که کتاب‌هایم ارزان به دست دانشجویان برسد.»
روزی دکتراحمدی برای سخنرانی در هفته وحدت حوزه و دانشگاه به دانشگاه بوعلی همدان سفر کرده بود. هنگام خارج شدن از دانشگاه، یک دانشجوی رشته فنی ـ مهندسی از ایشان پرسید: «شما به عنوان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس «سمت»، چرا در فکر ما دانشجویان غیر علوم انسانی نیستید؟ ما به جهت گرانی کتاب و عدم توان خرید، چند نفری مشارکت می‌کنیم تا یک کتاب بخریم، درحالی که دانشجویان علوم انسانی به‌راحتی می‌توانند کتاب‌های «سمت» را بخرند.» این گفت و شنود آن‌چنان دکتر را آشفته کرد که سالها به عنوان یک دغدغه جدی آن را مطرح می‌کرد.
درک گرفتاری مردم
دکتر احمدی اگر از مشکل مردم ـ خواه فردی و خواه جمعی ـ آگاهی می‌یافت، آرام و قرار نداشت تا به نحوی آن را حل و فصل کند. در یکی از سالها با وساطت این حقیر پذیرفتند به عنوان سخنران اصلی مراسم بزرگداشت سالیانه آیت‌الله‌العظمی خویی (قدس ‌سره) به شهر خوی سفر کنند. در این مسافرت چند نفر از روحانیان از قم نیز ایشان را همراهی می کردند. پس از استقرار در داخل هواپیما مدت طولانی خبری از پرواز نشد و در نهایت اعلام شد هواپیما نقص فنی دارد و مسافران باید منتظر بمانند. در آن ایام هواپیمایی در مسیر پرواز تهران ـ ارومیه سقوط کرده بود. خیلی از مسافران از پرواز منصرف و از هواپیما پیاده شدند، از جمله همراهان دکتر. بنده که در کنار صندلی ایشان نشسته بودم، عرض کردم: «استاد، اگر نگران هستید، می‌توانید پیاده شوید.» در حالی که مشغول مطالعه بودند، فرمودند: «فلانی من به مردم خوی قول دادم، مگر می‌شود خلف وعده کنم؟ و نیز باید بدانیم که عمر ما در دست پروردگار است. و لکُلّ اُمّه أجلٌ فإذا جاء أجلُهُم لا یستأخرُون ساعه و لا یستقدمون» (اعراف، ۳۴).
در این سفر از وضعیت ساخت بیمارستانی در خوی سؤال کردند که مردم خیّر به نام آیت‌الله‌العظمی خویی در دست احداث داشتند؛ عرض کردم: «کمک‌های مردمی کفاف نمی‌دهد. دو بیمارستان دولتی خوی فرسوده شده‌اند و اکثر بیماران اورژانسی هنگام انتقال به تبریز و ارومیه بین راه تلف می‌شوند. باید دولت به کمک مردم بیاید. آیا شما می‌توانید پادرمیانی کنید؟» فرمودند: حتما و هنگام سخنرانی در مسجد جامع خوی خطاب به مردم گفتند: «من به شما قول می‌دهم به تهران که برگشتم، با تمام توان پیگیری این موضوع را خواهم کرد» و به محض بازگشت به بنده مأموریت دادند که از خانم دکتر دستجردی ـ وزیر وقت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ـ وقت بگیرم. بنده نیز با کمک آقای دکتر حسن امین‌لو این کار را کردم و مرحوم دکتر احمدی در این جلسه حاضر شدند و به‌جدّ از وزیر درخواست کردند که ساخت بیمارستان و تکمیل آن را در ردیف بودجه ملّی قرار دهد و این کار در آن سال عملی شد و از آن پس ساخت بیمارستان سرعت گرفت که امیدواریم در سال ۹۸ این بیمارستان حدود ۳۰۰ تختخوابی افتتاح شود.
گفتنی است پس از این اقدام بزرگوارانه هر بار که مرا می‌دیدند، از میزان پیشرفت ساخت بیمارستان سؤال می‌کردند. در آخرین دیدار در «سمت» که خیلی سرحال نبودند، باز جویای اوضاع بیمارستان شدند؛ عرض کردم مراحل پایانی خود را سپری می‌کند و در ادامه گفتم: «آقای دکتر شما خدمت بزرگی برای مردم خوی کردید و یقینا ثواب درمان هر بیماری به‌ویژه بیماران نیازمند در آنجا در نامة اعمال شما نوشته خواهد شد.» به محض شنیدن این سخن اشک در چشمانشان حلقه زد و بغض گلویش را گرفت.
حمایت از استادان
بدون تردید دکتر احمدی حامی و پناه استادان دانشگاه بود. در اوایل پیروزی انقلاب برخی از برخوردها با اساتید دانشگاه‌ها سنجیده و حساب‌شده نبود و این امر موجب شده بود که دانشگاه‌ها از وجود استادان شریفی که در گذشته مناصب و موقعیت‌هایی داشتند، بی‌بهره بماند. دکتر احمدی (قدس‌الله نفسه الزکیه) به جهت جایگاه رفیع خود در شورای انقلاب فرهنگی و تقربّی که به حضرت امام (رحمه‌ الله) و مقام معظم رهبری داشت، با قدرت در برابر احقاق حقوق آن اساتید سینه سپر می‌کرد و معتقد بود باید نگذاریم امید از دل آنان رخت بربندد؛ می‌فرمود: «اگر من آبرویی در این نظام دارم، باید آن را برای حفظ این اساتید در کشور هزینه کنم.»
روزی به اتفاق ایشان و یکی از ادبای خوی به دیدار دانشمندی ایران‌دوست و اهل قلم منسوب به خوی رفته بودیم، که از سال ۵۸ از همه مسئولیت‌های دولتی کنار گذاشته شده بود و در شرایط سختی زندگی می‌کرد. در حین بحثی ادبی آن استاد میزبان گفت: «این مطلب را در حاشیه فلان کتاب نوشته‌ام؛ ولی متأسفانه آن کتاب فعلا در اختیار من نیست.» هنگام خروج از منزل آن ادیب خویی، متذکر شدم که: «این استاد پیر و دانشمند برای تأمین مخارج درمانش مجبور شده کتابخانه شخصی خود را به یک فرد مقیم خارج از کشور بفروشد. در حال حاضر ایشان هیچ کتابی را در اختیار ندارد.» این خبر دکتر احمدی را سخت اندوهناک کرد و فرمود: «فلانی تو به جهت انتساب به خوی نامه‌ای خدمت مقام معظم رهبری بنویس و من روزهای دوشنبه که گاهی خدمتشان می‌رسم، این نامه را به ایشان بدهم و وضعیت زندگی این استاد را شرح دهم.» این اقدام جامه عمل پوشید و خوشبختانه با دستور ایشان مشکل حل شد. البته جا دارد در پیگیری این امر، از بزرگواری یاد کنم که برای این کار سنگ تمام گذاشت؛ اما چون راضی به ذکر نامش نیست، به اشاره بگویم که خلقی دعاگویش هستند و از نوادر روزگار است.

منبع:روزنامه اطلاعات

لطفا کد زیر را وارد نمایید

آرم شورای عالی انقلاب فرهنگی

اطلاعات تماس

تهران، خیابان طالقانی، شماره 436

کدپستی: 1591814313
(+9821) 66976601 - 7