اولین جلسه از دورهمی شاعران پارسیزبان با عنوان «ضیافت همزبانی» و گرامیداشت یاد و خاطره استاد حسین آهی با حضور غلامعلی حدادعادل رئیس فرهنگستان ادب و زبان فارسی و جمعی از شاعران پارسی زبان و علاقه مندان این حوزه در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.
در این مراسم غلامعلی حدادعادل مقاله ای را با عنوان "اقتدار فرهنگی و زبان فارسی" قرائت کرد.
متن این مقاله به شرح ذیل است:
سخن را با وام گرفتن دو اصطلاح "سختافرار" و "نرمافزار" از حوزه رایانه آغاز میکنیم، رایانه در عصر ما، در کوتاه زمانی گسترشی عالمگیر یافته و اصطلاحات متعلق به آن نیز بر زبانها جاری شده است. بعضی - از این اصطلاحات مانند "سختافزار" و "نرمافزار" با توشع معنا در خارج از قلمرو رایانه نیز به کار گرفته میشود. مراد از جنبه سختافزاری رایانه جنبه ماد یو فیزیک یو مجموع اجزا و قطعات مشهود و ملموس آن است، اجزایی که هر یک با خواص ویژه خود جای معینی را در ساختار و ساختمان آن اشغال میکنند و مراد از جنبه نرمافزاری مجموعه برنامهها و دستورالعملها و زبانهایی است که برای تعیین و تنظیم طرز عمل سختافزار رایانه به آن داده میشود. نرمافزار معرف بیواسطه اندیشه آدمی در رایانه و نامشهود و ناملموس است و منطق حاکم بر سختافزار محسوب میشود.
چنانکه گفتیم این دو اصطلاح، امروزه یا از دایره رایانه فراتر نهاده و به حوزههای دیگر قدم گذاشته است، بدین معناست که در سایر امور هم به آنچه جنبه عقلی و فکری و ارزشی و منطقی دارد نرمافزار میگویند.
اکنون، پس از این مقدمه کوتاه، میتوان گفت موجودیات زنده هم دو جنبه سختافزاری و نرمافزاری دارند، جسم و قدرت جسمانی سختافزار و غریزه و هوش و فکر و عقل و احساسات و عواطف و باورهای نرمافزار است. ممکن است جانوری سختافزاری حجیم و جسسم داشته باشد اما از حیث نرمافزاری ضعیف باشد؛ چنانکه ممکن است جانوری از حیث سختافزاری ضعیف و خرد و از لحاظ نرمافزاری هوشمند و توانا باشد. حشرات نمونهای از جانورانند که سختافزاری ضعیف دارند اما در اعمال حیاتی آنها حاکمیت منطقی پیشرفت مشهود است و میتوان گفت از جهت نرمافزاری موجوداتی نیرومندند. فیل جثهای دهها برابر سنگینتر و نیرومندتر از سگ دارد، اما از حیث قدرت بویایی و شنوایی و تشخیص خطر به پای سنگ نمیرسد، با همین نگاه و نگرش به سراغ انسانها نیز میتوان رفت و قدرت سختافزاری و نرمافزاری آنها را با یکدیگر مقایسه کرد.
از آنچه گفتیم میتوانیم چنین نتیجهگیری کنیم که قدرت موجودات زنده و از جمله آدمیان، مجموع دو قدرت سختافزاری و نرمافزاری آنهاست و موجود زندهای قویتر است از این دو قدرت را تواما و در حد بالایی واجد باشد. براین اساس میتوان گفت جامعهها و ملتها و کشورها نیز صاحب دو نوع قدرتند؛ قدرت سختافزاری و قدرت نرمافزاری، امور و عواملی مانند وسعت سرزمین و میزان ذخایر طبیعی زمینی و زیرزمینی و امکانات جغرافیایی و همچنین قدرت اقتصادی و نظامی و صنعتی هر کشوری بخش سختافزاری آن کشور است و علم و دانش و اندیشه و عقلانیت و فرهنگ و ذوق و هنر و ادب و جهانبینی آن معرف بخش نرمافزاری ان است و میتوان گفت قدرت ملتها و کشورها و به تبع آن، قدرت دولتها، تنها در قدرت سختافزاری خلاصه نمیشود بلکه قدرت واقعی هر کشور مجموع قدرت سختافزاری و نرمافزاری آن است.
صاحبان خرد و بصیرت در ارزیابی ملتها این هر دو جنبه را با هم ملاحظه میکنند و قدرت نرمافزاری را دست کم نمیگیرند؛ اما برخلاف آنها، مردم کوتهنظر، بیشتر به قدرت سختافزاری - که ملموس و محسوس است - توجه دارند.
کشوری مانند یونان را در نظر آوریم، یونان در مقایسه با دیگر کشروهای جهان، عموما کشور کوچکی بوده و قدرت سختافزاری محدود و مختصری داشته است، اما قدرت نرمافزاری این کشور، که به صورت فلسفه و علوم مختلف و نیز هنر و ادبیات به ظهور رسیده و شرق و غرب عالم را در طول روزگاری نزدیک به دو هزار و پانصد سال تحت تاثیر آورده و تسخثیر کرده است، قدرت نرمافزاری کم نظیری است و به همین سبب وقتی نام یونان شنیده میشود آنچه اولا به ذهن متبادر میشود همین قدرت نرمافزاری است. در تاریخ تمدنهای جهان، کشورهای دیگری نیز بودهاند که در مجموع از قدرت سختافزاری و نرمافزاری بالایی برخوردار بودهاند. رمز ماندگاری تمدنهایی مانند چین و هند و مصر و ایران در گذر زمان تنها قدرت نظامی و اقتصادی آنها نبوده است، بلکه این تمدنها حامل و ناشر یک پیام معنوی و انسانی ارزشمند بودهاند که به آنها "اقتدار فرهنگی" میبخشنده و همین اقتدار دوام و بقای آنها را ممکن میساخته است. کشورها و دولتهایی نیز بوده و هستند که با پیکری سنگین و سرزمینی وسیع از حیث قدرت مادی و بنیه اقتصادی و توان صنعتی و نظامی رتبه بالایی دارند اما در عرصه عقلانیت و معنویت و انسانیت حرف چندانی برای گفتن ندارند و میخواهند منطق علیل و فکر و فرهنگ ضعیف خود را با زور و قلدری بر جهان حاکم کنند و نمیتوانند به قول حافظ:
سکندر ار نمیبخشند آنی به زور و زر میسر نیست این کار
اگر مجموع فرهنگ و تمدن یک کشور را به صورت امری واحد در نظر آوریم، میتوانیم "فرهنگ" را نرمافزا و "تمدن" را سختافزار بدانیم. پیام هر تمدن و سخن آن، منطق و جهانبینی آن، اخلاق و ارزشها و ذوقیات و هنر آن و آداب و رسوم و سنتهای آن و بالاخره آرمانهایی که هر تمدن فرا راه و فرا روی یک ملت قرار میدهد و افراد جامعه را به سوی آن سوق میدهد و برای نیل به آن تربیت میکند، همه و همه، فرهنگ آن تمدن و در یک کلام "نرمافزار" آن است.
ایران در طول تاریخ خوشبختانه کشوری بوده که هم از نظر سختافزاری و هم از حیث نرمافزاری نیرومند بوده است. وسعت سرزمین و تنوع اقلیمی آن با دسترسی به دو دریا در شمال و جنوب همراه با جنگلهای و کوهها و معادن و دشتهای وسیع حاصلخیز زمینهساز قدرت سختافزاری تمدن ایرانی در طول تاریخ بوده است. علاوه بر این امکانات طبیعی و مادی، ایرا مخصوصا در دوران هزار و چهارصد ساله اسلامی خود از قدرت نرمافزاری بالایی برخوردار بوده است. چندین هزار دانشمند و فیلسوف و ادیب و حکیم و عارف و فقیه و طبیب و شاعر و هنرمند و مهندنس و معمار که از این کشور برخاستهاند و اندیشه و ذوق و بینش خود را در آثار خود جاویدان ساختهاند، قدرت نرمافزاری این ملت و این کشور و این سرزمین را نمودار میسازند. ایران، هر چند در دویست، سیصد سال اخیر از حیث قدرت مادی و اقتصادی به ضعف گراییده است، اما نباید در ارزیابی قدرت حقیقی و منزلت واقعی آن تنها قدرت سختافزاری این کشور را در نظر گرفت.
تمدن ایرانی در طول تاریخ به کمک همین قدرت نرمافزاری و اقتدار فرهنگی خود، بدون لشکرکشی، نظامی و بدون زور و زر به سرزمینهای بس دور نفوذ کرده و دلهای بیشماری را به تسخیر درآورده و اندیشهها و عقول فراوانی را جذب و جلب کرده است. این فرهنگ نیرومند، در طول تاریخ، علاوه بر زبان عربی که زبان مشترک مسلمانان در عالم است و زبان علمی نیمی از جهان بوده، از زبان فارسی نیز برای انتشار خود در جهان مدد گرفته است. زبان فارسی، هم با تواناییها و لطائف و ظرائف خود به نشر و گسترش این اندیشهها کمک کرده و هم از آن اندیشهها و مفاهیم برای تقویت و غنای خود بهره برده است.
وسعت قلمروی که زبان فارسی طی هزار سال گذشته در آن رواج یافته نشانه روشنی از قدرت نرمافزاری و شاخص قابل اتمادی برای سنجش اقتدار فرهنگی ایران اسلامی است؛ به عبارت دیگر، وسعت قلمرو ایران فرهنگی همان وسعت قلمرو زبان فارسی است. زبان فارسی ظرفی است که فرهنگ ایران اسلامی همچون مظروف در آن جای داشته است. هر کجا این طرف رفته آن مظروف را نیز با خود برده است. از بلخ و بخارا و سمرقند و بدخشان تا آناطولی و آسیای صغیر و شبه جزیره بالکان و از آسیای مرکزی و قفقاز تا جنوبیترین نقاط سرزمین پهناور هند، همه و همه قرنها قلمرو زبان و ادب فارسی در شبه قاره، که تاکنون دو جلد آن به همت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی در 1243 صفحه منتشر شده، از حرف "آ" تا حرف "ج" شامل یک هزار و ششصد، مقاله و مدخل است و با همه تاکیدی که بر اختصار در آن رفته، شمار مدخلها و مقالات آن از شش هزار فزونتر خواهد بود.
شعر فارسی، که از سرچشمه ذوق و اندیشه شاعران و سخنوران این سرزمین جوشیده، با سرزمینهای دور دست رفته و در دلها نشسته و بر زبانها جاری شده است. تنها چهل سال بعد از وفات سعدی بوده که مطربان و موسیقیدانان چینی اشعار او را در کشتی و در حضور امیرالامرای چین و مهمان او، این بطوطه، به آواز میخواندهاند. این بطوطه در سفرنامه خود ذیل عنوان "شعر پارسی در چین" مینویسد:
امیر بزرگ "فرطی" که امیرالامرای چین است ما را در خانه خود مهمان کرد و دعوتی ترتیب داد که آن را :طوبی" مینامند و بزرگان شهر در آن حضور داشتند. در این مهمانی آشپزهای مسلمان دعوت کرده بودند که گوسپندی را ذبخ کرده غذاها را پختند، این امیر با همه عظمت و بزرگی که داشت به دست خود به ما غذا تعارف میکرد و قطعات گوشت را به دست خود از هم جدا میکرد و به ما میداد. سه روز در ضیافت او به سر بردیم. هنگام خداحافظی پسر خود را به اتفاق ما به خلیج فرستاد و ما سوار کشتی شبیه حراقه [= نوعی کشتی تندرو] شدیم و پسر - امیر در کشتی دیگری نشست، مطربان و موسیقیدانان نیز با او بودند و به چینی و عربی و فارسی آواز میخوانندند. امیرزاده آوازهای فارسی را خیلی دوست میداشت و آنان شعری به فارسی میخواندند. چند بار به فرمان امیرزاده آن را تکرار کردند؛ چنانکه من از دهانشان فرا گرفتم و آن آهنگ عجیبی داشت و چنین بود:
تا دل به محنت دادهام در بحر فکر افتادهام چون در نماز استادهام گویی به محراب اندری
اما سعدی تنها با زبان فصیح و سخن دلپذیر خود در دلها نفوذ نکرده، بلکه اندیشهای لطیف و مفاهیم و ارزشهای بالا و والای انسانی شعر او عامل اصلی نفوذ و حضور او در گستره فرهنگ ایرانی شده و بدان بحث قبول بخشیده است. هموست که در بوستان میگوید:
یکی سیرت نیمکردان شنو اگر نیکبختی و مردانهرو
که شبلی ز حانوت گندم فروش به ده برد انبان گندم به دوش
نگه کرد و موری در آن غله دید که سرگشته هر گوشهای میدوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت به مأوای خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مور ریش پراکنده گرانم از جای خویش
درون پراکندگان جمع دارد که جمعیتت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
"سیاه اندورن باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل"
مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی به پایش درافتی چو مور
نبخشود بر حال پروانه شمع نگه کن که چون سوخت در پیش جمع
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است تواناتر از تو هم آخر کسی است
مولانا، نماینده دیگر فرهنگ ایران اسلامی، با بهرهمندی از همین قدرت نرمافزاری و اقتدار فرهنگی بود که چهل و چهار سال در قونیه معارف الهی و عرفانی و اسلامی را به بال لطف و پرقدرت زبان فارسی بست و به پرواز درآورد. برای آنکه تا اندازهای از منزلت اجتماعی و میزان نفوذ اندیشه و کلام او در آناطولی آگاه شویم، بخشی - از آنچه را که شادروان عبدالباقی گلینارلی، مولویشناس بزرگ ترک، در کتاب مولانا جلالالدین خود در باب وفات و تشیع و تدفین مولانا آورده، نقل میکنیم:
روز شنبه چهارم جمادیالاخر 672 هجری/ شانزدهم دسامبر 1273 میلادی حال مولانا نسبتا خوب شده بود. تا غروب با عبادت کنندگان صحبت کرد. سخنان او وصیتگونه بود. آفتاب زرد همدم صادق و محبوب او حسامالدین، پسرش سلطان ولد طبیبان و دوستان دیگر در کارش بودند. سلطان ولد چندین شب خوابیده بود. سپیدهدم مولانا به چشمان اشکآلود فرزند نگاه کرد و با صدایی ضعیف گفت: بهاءالدین، من خوبم، تو برو کمی بخواب. سلطان ولد نتوانست طاقت آورد، اما گریه را فرو خورد. از اتاق بیرون میآمد که مولانا نگاهی غمآلود بدو انداخت و گفت:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیان ببخشا، خواهی برو جفا کن...
روز یکشنبه در سکوتی مرگبار میگذشت. حال مولانا بدتر شده بود. مردم شهر دست از کار کشیده بودند. روستاییان به شهر سرازیر شده بودند. همه با صدای آرام حرف میزدند و هیچ کس به چشم و سیمای هم نگاه نمیکرد. در قونیه صدای هقهق گریهها به گوش میرسید. آن روز وقتی پلکهای خورشید بر هم نهاده میشد، مولانا جلالالدین چشمان پرنور خود را بر قونیهای که چهل و چهار سال بر آن نگریسته بود، فرو بست و به شمس خود ملحق شد (یکشنبه پنجم جمادیالاخر 672 هجری / هفدهم دسامبر 1273 میلادی.
آن شب، یاران آخرین خدمت را به جا آوردند. روز بعد تابوت پیچیده در فرجی مولانا از خانه خارج شد. ازدحام عجیبی بود، مردم برای حمل تابوت هجوم بردند. محافظان برای راندن مردم ناچار به تیغ و چماق دست بردند. مردم شهر و روستا سر و پا برهنه میکوشیدند تابوت را لمس کنند. همه گردادگرد تابوت چرخ میزدند. راه گنجایش جمعیت را نداشت. انبوه خلق برای لمس تابوت، چون سیل از کوچههای فرعی با شارع جاری میشدند. علما، صوفیان، اخیان، فتیان، رندان و رجال حکومت... مسیحیان، کشیشان، یهودیان، خاخامها - خلاصه همه مردم - مولانا را بر فرق سر نهاده بودند. کشیشان مراسم مذهبی اجرا میکردند. خاخامها تورات میخواندند. یکی از خامطبعان خواست مسیحیان و یهودیان را از شرکت در مراسم منع کند. فریاد برآوردند که: او مسیح ما بود. او عیسای ما بود، ما راز موسی و عیسی - را در او دیدیم و یافتیم. او آفتاب بود و آفتاب همه جا را روشن میکند. کشیش دیگر اشک چشمانش را با آستین پاک کرد و هقهقکنان فریاد زد: مولانا نان بود، آیا گرسنهای دیدهای که از نان بگریزد؟
شیپوره و نیها و رباعیها نواخته میشد و مزهرها به صدا درمیآمد. بانک سنجبها و نقارهها، نغمه سازها، نعرهها گوش فلک را کر میکرد. گروهی نعرهزنان سماع میکردند و گروهی فریادکنان بیهوش میشدند. تابوت پیش نمیرفت. مولانا راه نمیرفت، مردم او را تاج سر خویش کرده بودند. رهایش نمیکردند. به عادت آن زمان پیشاپیش تابوت هفت گاو نر میبردند تا بر سر مزار قربانی کنند. تابوت که سحرگهان از خانه بیرون آمده بود، نزدیکیهای غروب به مصلی - که خیلی نزدیک بود - رسید. تابوت بر سنگ مصلی قرار گرفت.
... تابوت دو باره بالای سر عاشقان قرار گرفت. عاقبت به مدفن پدر رسید، کوری جلوتر از مزار سلطانالعلما و صلاحالدین آماده شده بود. وقتی او را در گور قرار دادند، خورشید غروب میکرد. افق رنگ خون داشت. خاک قونیه آن مرد داهی را، که در پهنه جهان نمیگنجید، در آغوش خود جای داد و وجود معنوی او در قلب بشریت دفن شد. گاوان نر قربانی شدند و فقیران از گوشت قربانی بودند. مردم گریان از کنار مزار دور میشدند. حسامالدین چلبی حیران و غمزده پاهایش را میگشید و چشمانش نمناک او انبوه جمعیت را میکاوید. احساس میکرد آن مولانایی که درون قلب اوست، درون تمام قلبهاست. اندکی بعد از زمان سعدی و مولانا، حافظ ظهوری میکند و در شعر خود، که آن را قند پاسی مینامد، میگوید:
شاه شمشادقدان خسرو و شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرن سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نهای، پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
برجهان تکیه مکن ور قدحی میداری شادی زهرهجبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم که شهیدان کهاند این همه خوبین کفنان
گفت حافظ! من و تو محرم این راز نهایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
زان پس، غزلهای او در سراسر قلمرو فارسی زبانان نقل محفل خاص و عام میشود و "سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی" "به شعر حافظ شیراز میرقصند و میتازند."
اما این کاروان با رفتن مولانا و سعدی و حافظ متوقف نمیشود و همچنان اندیشه و لطایف و عواطف تازهای بر هودج شعر و ادب فارسی مینشیند و به بازار جهان روانه میشود. در دهلی، در قرن یازدهم، بیدل از راه میرسد و میگوید:
زبان به کام خموشی کشد بیانش و لرزد نگه ز دور به حیرت دهد نشانش و لرزد
نگه نظاره کند از حیا نهانش و لرزد زبان سخن کند از تنگی دهانش و لرزد
چه شوکت است ادبگاه حسن را، که تبسم ببوسد از لب موج گهر دهانش و لرزد
قلم چگونه دهد عرض دستگاه توهم؟ که فکرف مود شود از حیرت میانش و لرزد
دی که آرزوی دل به عرض شوق تو کوشد گره چون شمع شود ناله بر زبانش و لرزد
خیال ما کند آهنگ سجده سر راهت برد تصور از آن سوی آسمانش و لرزد
نظر به طینت بیتاب عاشق این همه سهل است که همچو آه ز دل بگذرد ستانش و لرزد بود
ترحم عشقت به حال ناکسی من چو مشت خس که کند شعله امتحانش و لرزد
به محفل تو که اظهار مدعاست تحیر نفس در آینه پنهان کند فغانش و لرزد
به وصل، وحشتم از دل نمیرود، چون توان کرد؟ که سستمشق، رسد تیر به نشانش و لرزد
به عاقبت تیم ایمن ز آفتی که کشیدم چو آن غریق که آرند به کنارش و لرزد
ز پس که شرم سجودش گداخت پیکر بیدل چو عکس آب، مد شد و بر آستانش و لرزد
اما حضور فرهنگ ایرانی اسلامی و نفوذ زبان فارسی منحصر به هند و قونیه نبوده است. ابیات زیر از شاعری به نام نرگسی از مردم بوسنی و هرزگوین است که ما را از هر شرح و توضیحی بینیاز میکند؛ نرگسی به سال 1042 هجری قمری درگذشته است.
مکتوب جانفزای تو آمد به سوی من چون خوانده گشت بر دل سوزان نهادمش
از ترس آنکه [سوز] دل من بسوزدش فیالحال بر دو دیده گریان نهادمش
از خوب آنکه آب دو چشمم بشویدش از دیده برگرفتم و در جان نهادمش
از آنجا که بنای این مقاله بر اختصاص است، از مسان همه شواهدی که دلیل نفوذ و تأثیر زبان و ادب فاسی در مغرب زمین و اروپا تواند بود به نقل یک شاهد از کتاب از سعدی تا آراگون شادروان دکتر جواد حدیدی بسنده میکنیم. حدیدی در کتاب گرانسنگ خود پس از آنکه از شاعری به نام "لوکنت دولیل" و اشعار او در ستایش گلستان و بوستان سعدی نام میبرد، داستانی که من خود سالی پیش از درگذشت وی از زبان خود او شنیده بودم بدین صورت نقل میکند:
سه سال پس از انتشار آخیرن مجموعه اشعار لوکنت دو دلیل، که مکتب پارناس را بنیاد نهاده بود، سعدی کارنو به ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد و نام شاعر شیرین سخن شیراز را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت؛ زیرا که برای نخستین بار در جهان رهبر کشوری بزرگ نام سعدی بر خود مینهاد. وی در 1837 در لیموژ یکی از شهرهای غرب فرانسه، به دنیا آمده بود. مهندس مدرسه پلیتکنیک (دارالفنون) در پاریس بود. نخست به نمایندگی مجلس، سپس به وزارت کار و در 1887 با اکثریت قاطع آراء به ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد. در مدتی که این مسئولیت را برعهده داشت، اقتصاد آشفته فرانسه را سر و سامان بخشید. در سیاستهای خارجی نیز موفقیتهای درخشانی به دست آورد. هم اکنون خیابانهای متعددی در شهرهای بزرگ فرانسه به نام اوف سعدی کارنو، نامیده میشود. شاید بسیاری از فرانسیویان امروز ندانند که چرا یکی از برجستهترین رهبران کشورشان سعدی نامیده میشده است. او خود داستان را چنین نقل کرده است:
نیابی وی، لازارکارنو، به سعدی عشق میورزید و تحت تاثیر آنچه در گلستان در سیرت پادشاهان و اخلاق درویشان خوانده بود، افکاری آزادیخواهانه داشت. از این رو بسیار زود به انقلابیون پیوست و دوشادوش روبسیری و دالتون به مبارزه پرداخت و به مجلس "کنوانسیون" راه یافت. اما رفته رفته از خشونت و خونخواری ؟روبسیری؟ و طرفدارانش که فرانسه را غرق در خون کرده بودند، روزگردان شد. سرانجام نینز ندیگر اعضای مجلس را با خود همداستان کرد و موجبات سرنگونی ؟روبسیری و یارانش را فراهم آورد. به کوشش او بود که رهبر افراطگرایان انقلاب در 24 ژوئیه 1794 بازداشت و همان روز اعدام شد.
کارنو د رجنهای پس از انقلاب نیز مسئولیتهای خطیری برعهده گرفت و در همه آنها موفق شد؛ تا آن جا که او را "کارنوی کبیر" و "طراح پیروزی" نامیدند. ولی آن گاه که تاپلئون به قدرت رسید و مانند پیشروان خود راه استبداد و خودکامگی پیش گرفت با او نیز سر ناسازگاری گذاشت و کنج عزلت گزید. مردی درستکار و وارسته بود و از آن همه کشش و کوشش در راه انقلاب و مردم، مال و مکنتی نیندوخت.
لازار کارنو، به یاد شاعر شیراز، فرزند مهمتر خود را که در گیرودار حوادث بعد از انقلاب به دنیا آمده بود، سعدی نامید، ولی وی مدت کوتاهی بیش نزیست و در کودکی درگذشت. کارنو فرزند دوم خود را نیز سعدی نامید. او هم در جوانی بر اثر ابتلا به بیماری وبا درگذشت. هیپولیت کارنو، برادر کوچکتر او، که وی را بسیار دوست میداشت و از مرگ او سخت متأثر شده بود، به پیروی از پدر و به یاد برادر، نخستین فرزند خود را سعدی نامید و این سعدی همان کسی است که در 1887 به ریاست جهوی فرانسه برگزدیه شد. او نیز فرزند بزرگ خود را سعدی نامید و این سعدی کارنوی چهارم با درجه افسری به ارتش پیوست.
چنین بود سرگذشت یکی از بزرگترین سیاستمداران فرانسوی. این سرگذشت به داستان شبیهتر است تا به واقعیتی تاریخی؛ امری که نشان می»دهد اندیشههای سعدی تنها در پرورش افکار شاعران و نویسندگان کارگر نبوده، بلکه سیاستمداران و رهبران جامعه را نیز تحت تاثیر قرار میداده است.
باری، غرض آن است که بیان شود قدرت کشورها و از جمله قدرت کشور ما ایران، برآیند دو مؤلفه قدرت صختافزاری و قدرت نرمافزاری است. این دو مؤلفه در یکدیگر تاثیر متقابل دارند. قدرت نرمافزاری، که سبب اقتدار فرهنگی ما تواند شد، با زبان و ادبیات فارسی پیوندی ناگسستنی دارد. هر کوششی که در راه نیرومندی زبان فارسی و نگاهبانی از آن صورت گیرد و هر تلاشی که معطوف به آموزش این زبان در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران باشد تلاش و کوششی مبارک است که میتواند فارسی را همچون کبوتری پرتوان و پرنشاط برای سفری دورپرواز آماده سازد کبوتری که در پرواز خود پیام خداپرستی و انساندوستی و عشق و محبت و عرفان را، همچون هزار سال گذشته، به همه جای جهان خواهد زد.
منبع: تسنیم
|