با سلام و سپاس و تشکر فراوان به عنوان سوال نخست و ورود به بحث لطفا بفرمائید به عنوان ریاست انجمن آموزش عالی پزشکی ایران، وضعیت فعلی آموزش پزشکی در ایران را چگونه میبینید؟ آیا استانداردهای جهانی در آن رعایت می شود؟ با این آموزش ما چه دورنمایی از پزشکی در آینده خواهیم داشت؟
من هم به همه خوانندگان فرهیخته این گفتگو عرض سلام و احترام دارم در پاسخ به این سوال باید بگویم ما بعد از انقلاب، جهش بزرگی در آموزش پزشکی کشور داشتهایم. در ابتدای انقلاب، علیرغم اینکه جمعیت کشور 24 تا 25 میلیون نفر بود ولی عمده خدمات پزشکیمان را پزشکان خارجی بنگلادشی، پاکستانی و.... انجام میدادند. در بسیاری از شهرستانها پزشک متخصص نداشتیم و پزشکان عمومی هم از کشورهای هند و پاکستان می آمدند.
تعداد پزشکان شاخص ما بسیار محدود بودند و در سطح مردم خیلی حضور نداشتند و تعدادی از آنها نیز بعد از انقلاب از کشور رفتند. در دفاع مقدس با کمبود شدید پزشک مواجه بودیم. از سال 59 تا سال 67 یکی از مشکلات ما تأمین نیروی پزشکی مناطق جنگی بود. نقطه عطف آموزش پزشکی، ادغام وزارت بهداری با وزارت علوم در قسمت پزشکی بود. در سال 65 با مصوبه مجلس، وزارتی به نام وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایجاد شد و از آن به بعد بود که ما وارد فاز جدیدی در آموزش شدیم. همه امکاناتی که در وزارت بهداری سابق وجود داشت در اختیار آموزش قرار گرفت. ما در ابتدای انقلاب، شاید یک رشته فوق تخصصی داشتیم و رشتههای Ph.D انگشت شمار بودند.
در حال حاضر در تمام رشتههای فوق تخصصی در حال تربیت رزیدنت، غالب بر 30 نفر هستیم و Ph.D هم در حدود 50 تا 60 نفر در حال آموزش هستند یا آموزش دیدهاند. در واقع زیر ساختهای خیلی خوبی در کشور ایجاد شده که البته این فعالیتها در طول 40 سال انقلاب انجام گرفته و نتایج آن این است که در حال حاضر ما برای درمان، نیازی به خارج از کشور نداریم. حتی کشورهای مجاور برای درمان به کشور ما مراجعه میکنند.
این نمایانگر آن است که ما در این بخش خدمات خوبی انجام داده و به خودکفایی رسیدهایم. نکته مهم این است که ما بتوانیم این دستاوردها را حفظ کنیم. دیگر اینکه بتوانیم خودمان را با تغییرات و پیشرفتهایی که در زمینه علوم پزشکی انجام میشود منطبق کرده و سرعت رشد علمیمان را بالا ببریم. از موفقیتهایی که داشتهایم اینکه توانستهایم در تمام استانها دانشگاه علوم پزشکی ایجاد کرده و متخصص داشته باشیم.
از نظر سیستم دانشگاهی در آینده در صورتی میتوانیم موفق شویم که بتوانیم دانشگاه را منطبق بر خاستگاههای انقلاب پیش برده و دانشگاهمان را به صورت انقلابی نگه داریم. پیش از انقلاب تعداد محدودی دانشگاه وابسته داشتیم و نتیجه آن همین بود که خدماتی به مردم داده نمیشد. یکی از رسالتهایی که شورای عالی انقلاب فرهنگی دارد اینکه بتواند انقلاب فرهنگی را ادامه دهد. موضوع مهمی که میتواند دانشگاه را انقلابی نگه دارد، نیروی انسانی است.
در واقع در صورتی دانشگاهمان میتواند انقلابی بماند که نیروی انسانی معتقد به ولایت در دانشگاه حضور داشته باشد. به همین جهت در سالهای 83 تا 92 در قسمت شورای اسلامی شدن دانشگاهها، پیشبینی شورای عالی جذب شد. شورای عالی جذب در خود شورای عالی انقلاب فرهنگی و در دانشگاهها کمیتههای مربوط به خودش را داشت.
هدف این بود که شورای جذب بتواند نیروهای نخبه و با سواد و متدین را جذب کند. به نظر بنده مهمترین فاکتور برای آینده آموزش انقلاب، جذب نیروی انسانی متدین و متعهد است که این اتفاق باید بیفتد.
در چند سال اخیر این موضوع کمرنگ شده. چون تغییراتی در شوراهای جذب دانشگاهها اتفاق افتاده و جذب هم یک حالت شکلی اداری پیدا کرده. کسی می تواند افراد متدین انقلابی را جذب کند که خودش هم انقلابی باشد و اگر انقلابی نباشد ممکن است شورای جذب برعکس عمل کند. یعنی ما ببینیم که نیروهای با سواد متدین و انقلابی پشت دانشگاه بمانند و نتوانند به دانشگاه بروند و شورای جذب که میتواند یک ارزش باشد به ضد ارزش تبدیل شود.
نمونه اینکه در طی این چند سال 2 تا 3 نفر از نیروهایی که در بخش چشم، جذب دانشگاه خودمان شدهاند به محض اینکه امکانات پیدا کرده و توانستند C.V را بالا ببرند از این مسئله استفاده کرده و به آمریکا مهاجرت کردهاند و هرگز هم برنمیگردند. بنابراین قرار نیست مثل قبل ما نیرو تربیت کنیم، تجربه پیدا کند و بعد به آمریکا رفته و خدمت کند. قرار است این نیروها همینجا به مردم خدمت کنند و رشد علمیمان را بالا ببرند. اینکه کسی به کشور آمریکا و اروپا برود و تحصیل کند و برگردد خیلی هم خوب است ولی اینکه برود مقیم شود خطرناک است.
میزان گرین کارتهایی که اساتید در این چند سال اخیر در دانشگاهها گرفتهاند را بررسی کنید. آنچه بنده در دانشگاه خودمان می بینم فاجعه است. این موضوع از آنجا شروع شد که در مجله نیچر مقالهای چاپ شد که ما همه ایرانی هستیم. در آن مقاله توصیه شده بود که چرا با اساتید جوان برخورد میشود، به جای اینکه با این افراد برخورد کنید آنها را جذب کرده، راحت ویزا داده و ببرید. سعی کنید آنها را امریکایی کنید. از آن به بعد در عرض یک ماه ویزا میدهند و به راحتی نخبههای ما را میبرند و این خطر آینده ماست.
در سیستم آموزشی هم مشکل داریم. در سیستم آموزش پزشکی، گرایش به سمت پزشکی عمومی که نقش مهمی در پیشگیری و سلامت دارد بسیار کم بوده و انتخابها به تخصص و فوق تخصص متمایل است. چرا آموزش پزشکی به این سمت می رود؟
آموزش خودش تعیین کننده نیست، باید دید سیستم از او چه می خواهد. شما یک سیستم درمان در کشور تعریف میکنید و بر اساس آن سازمان، نیروی انسانی را از آموزش میخواهید. مثلاً میگویید من پزشک عمومی، پزشک خانواده و یا متخصص میخواهم، بنابراین، این ضعف به سیستم و به سازمان درمان بر میگردد نه آموزش.
در حال حاضر سازمان درمان چیزی به نام پزشک ارجاع و یا پزشک خانواده نمیخواهد. اینکه برای پزشک عمومی کار نیست مربوط به سیستم است. سیستم میگوید به طور مثال پنجاه نفر پزشک خانواده می خواهم و غیره. آموزش هم هر آنچه که او می خواهد را برایش تهیه می کند. شورای متولی این کار هم شورای آموزش پزشکی تخصصی و یا عمومی که مجموعهای از رؤسای دانشگاهها هستند، میباشد.
در حال حاضر این توانایی در آموزش وجود دارد که اگر سیستم بگوید من پزشک خانواده می خواهم آن را مهیا کند. آموزش در واقع شامل یکسری ارکان است که این ارکان یکی بحث نیروی انسانی و دیگری برنامه است. در واقع برنامه آموزشی، رکنی است که در آموزش وجود دارد. موضوعی را که مطرح کردید به برنامهریزی برمیگردد و برنامه در شورای عالی برنامهریزی که در رأس آن وزیر، جانشین ایشان، معاون آموزشی و معاونین وزارتخانه اعضای آن هستند، مصوب میشود. تعدادی اعضا و اساتید هم انتخاب و تعدادی از شخصیتهای حقوقی هم در آن قرار میگیرند. بنابراین تعیین کننده اصلی برنامه، خود وزیر و وزارتخانه است.
این شوراها، شورای علمی هستند، و نه سیاسی، ولی متأسفانه در حال حاضر شوراها سیاسی شدهاند. مثلاً شورای برنامهریزی اصلاحات، یا شورای برنامهریزی اصولگرا.
ما جزء نادر کشورهایی هستیم که آموزش پزشکی را با وزارت بهداشت ادغام کردهایم. آموزش و سیستم ما یکجا متمرکز است. همه جای دنیا پزشک عمومی را جزء رشتههای پزشکی جدید میدانند، ولی سیستم ما طوری طراحی شده که کدام رشته درآمد بیشتری دارد و هیچ تناسب و تعادلی برای آینده پزشکی وجود ندارد.
این هم به سیستم بر میگردد که سیستم چه چیزی را ایجاد کرده است. مثلاً در برخی از کشورهای خارجی درآمد پزشک داخلی و اطفال و عمومی درآمد خوبی است، چون این درآمد را سیستم برایش ایجاد کرده است. ضعفی که ما در سیستم داریم اینکه بیشتر برای درمان هزینه میکنیم آن هم نه هر درمانی، مثلا برای جراحی پول بیشتری میدهیم. تقریباً 80 درصد پولی که بیماران میدهند برای انواع بیمهها (تکمیلی، مکمل، دانا و ...) هست. ما خودمان این کار را ایجاد کردهایم. در واقع به بعضی از رشتهها بها میدهیم و بههمین دلیل مردم هم به این سمت تمایل پیدا می کنند. اگر طوری شود که پزشک عمومی درآمد کافی داشته باشد اهمیت به سمت پزشک عمومی میرود و این مورد هم به آموزش بر نمیگردد. اینکه آموزش، پزشک را درست تربیت میکند بحث دیگری است.
منظور من عرضه و تقاضا می باشد و کاری به نحوه و کیفیت ندارم. این موضوع بر میگردد به اینکه ما در کشور چه خاستگاهی ایجاده کردهایم. در حال حاضر بودجه منابع ما در طرح تغییر و تحول سلامت چند برابر شده است. و آن هم برای درمانهای خاص صرف میشود. مثلاً پزشک اطفال و عمومی و داخلی سهم چشمگیری از این بودجه را ندارد ولی جراح چشم و یا جراح ارتوپد بیشترین بودجه را میبرند. این بودجه بیشتر به خدمات پر هزینه (مثل تعویض زانو یا مثلاً بعضی از جراحیهای قلب) اختصاص مییابد.
متأسفانه بعضی افراد از خارج از کشور برای درمان به ایران میآیند و بعد از درمان بر میگردند. مثل همان ایرادی که به یارانه وارد بود که چرا همه باید یارانه بگیرند. در این خصوص هم میگوییم چرا همه باید از خدمات رایگان استفاده کنند؟ چرا سیستم فقط باید به سمت درمان برود؟ کشورهایی که توانسته اند سیستم درمانی خوبی ایجاد کنند، پزشک خانواده در آنها نقش خیلی مهمی داشته است، چون پزشک خانواده در یک منطقه احاطه پیدا میکند.
بیمارهایها را میبیند و علت اینکه در این منطقه بیماری زیاد است را مییابد، به فرض آب آلوده است و یا علت اینکه در این منطقه شکستگی زیاد است ایرادی است که آسفالت جاده دارد. یعنی علتیابی می کند و آن علت را برطرف میکند. ولی در شرایط فعلی، ما فقط درمان میکنیم و علت را پیدا نمیکنیم. مثلاً در کشور ما اگر کشاورزان از کلاه حصیری استفاده کنند تا 50 درصد از جذب اشعه خورشید و بیماری کاتاراید پیشگیری میشود.
ما آن پیشگیری را انجام نمیدهیم ولی درمان را انجام میدهیم. بنابراین پزشکی پیشگیری کننده یکی از نکات مهمی است که باید مد نظر قرار گیرد. مسئله مهم این است که هزینهای را که به سیستم میدهیم، مؤثر و پیشگیری کننده باشد و بتواند مشکلات را حل کند. متأسفانه ما تمام هزینهها را منتهی به درمان میکنیم و درمان هم چاه است که هر چه پول در آن بریزد تمام نمیشود. بهترین کار این است که اقدامات درمانی را مختص قشر آسیبپذیر کنیم و برای همه، درمان رایگان ارایه نکنیم. کسی که پول نمیدهد خیلی راحت زیر بار عمل میرود و همین باعث بالا رفتن هزینهها میشود.
چه رشته هایی در پزشکی دنیا مطرح است که در ایران نداریم و آموزش نمیدهیم و برای آینده پزشکی مهم است؟
همانطور که مقام معظم رهبری در دیدار اساتید دانشگاه تأکید داشتند ضعف ما در علوم پایه است و علت آن این است که ما برای علوم پایه هیچ هزینهای پرداخت نمی کنیم.در واقع انگیزههای علوم پایه خیلی کم است. افراد با انگیزه و علاقهمند درعلوم پایه محدود هستند و باید روی آن کار شود. زمانی که خودمان مسئول بودیم رشد بسیار زیادی را در علوم پایه داشتیم و علوم پایه را از یک حالت محدود به رشد بیشتری در آورده و سعی کردیم در کشور گسترش دهیم. ضعف اصلی ما علوم پایه است که باید روی آن برنامه ریزی شود و مسائل انگیزشی هم مهم است.
دومین نکته ادغام علوم پایه و بالینی است. این هم یکی از ضعفهای ماست. اگر علوم پایه به صورت مستقل برای خودش کار کند و علوم بالینی هم مستقل، هیچ اتفاق علمی نمیافتد. برای مثال در علوم بالینی پزشک، بیماری چشمی ژنتیکی را بررسی میکند و از طرفی علوم پایه هم روی ژنها و کروموزومها کار می کند این دو با هم هیچ ارتباطی ندارند، بنابراین رشد ایجاد نمی شود. اینکه چرا بیماری ایجاد شده، چگونه میتوان از بیماری جلوگیری کرد و مثلاً ژن تراپی چیست؟ ما در صورتی می توانیم موفق شویم که integraition را ایجاد کنیم. در بازدیدی که بنده از یکی از بیمارستانهای انگلستان داشتم علوم پایه در خود بیمارستان مستقر بود و در دانشکده نبود. در خود بیمارستان درباره تأثیر دارو روی بیماران تحقیق کرده و بعد ایده را از افراد میگرفتند. این موضوع یکی از شاخصهای مهم است که ما در آن ضعف داریم.
یکی دیگر از ضعفهای ما این است که در علوم پایه، پزشک عمومی MD.Ph. (کسی که پزشک باشد و بتواند ایدههایی هم در این رابطه بدهد) کم داریم.
در رابطه با علوم بالینی ما تقریباً همه رشتهها، حتی رشتههای فوق تخصصی را دارا هستیم. ضعف عمده ما به علوم پایه بر میگردد، آن هم اینکه علوم پایه هزینهبر است. در کشورهای پیشرفته در علوم پایه بخش خصوصی سرمایهگذاری میکند و آن را به نتیجه رسانده و بعد به محصول تبدیل میشود. ولی در کشور ما بخش خصوصی بسیار کمرنگ عمل میکند. ما حدود 900 مرکز تحقیقاتی در کشور داریم که حدود نصف آنها مجوزهای قطعی و نصف دیگر هم مجوزهای اصولی دارند. ولی خروجی آن بسیار ضعیف است. تا وقتی مراکز تحقیقاتی ما مرکزی برای ارتقا افراد باشد، و اساتید هر کدام امکاناتی برای خود در نظر گرفته و مقاله بدون هدف تولید کنند، نمی توانیم به رشد لازم برسیم.
و در نهایت اینکه حکایت ما حکایت یخ فروشی است که فریاد میزد مردم بیایید یخهای من را بخرید که سرمایه من در حال آب شدن هست. آنچه را ما از دست میدهیم زمان است. کشورهای مجاور که خودشان را رقیب ما میدانند و سرمایه هم دارند در حال رشد هستند.
|