با سلام و احترام و سپاس و تشکر از فرصتی که برای گفتگو با ما اختصاص دادید؛ به عنوان سوال نخست لطفا بفرمائیداز نظر شما نياز جامعه امروز ما به يک نقشه مهندسي فرهنگي چيست و در صورت نبود يا عدم اجراي آن چه خسارت هايي متوجه جامعه ما مي شود؟
من هم خدمت شما و خوانندگان سلام و عرض ادب دارم؛ دنيا، دنياي رقابت بر سر ربودن همه چيز است؛ ربودن منابع مالي تنها ظاهر کوچک مسئله است. مسئله اصلي ربودن افکار، انديشهها و ربودن دلهاست. دنيا دلربايي مي کند. چرا؟ براي اينکه بعد از دلربايي از ذهنها، اعمال نيز به جانب آنها سير ميکند و پولها، منافع مالي و همه چيز به دنبال آن، به سمتشان سرازير ميشود. اين خلاصهي همه دلايلي است که چرا بايد مهندسي فرهنگ را انجام داد. اگر ما مهندسي فرهنگ را انجام ندهيم، ديگران براي ما نقشه مهندسي فرهنگي ميکشند و اين اتفاقات به دنبال آن ميافتد. بنابراين ما براي حفظ هويت ديني و ملي خود و هم براي توسعه معنويت و رشد در مسير بندگي خدا که اساس کار ما است، حتما بايد نقشهايي داشته باشيم که چطور ميخواهيم اين راه رشد را طي کنيم. اصلاً راه رشد چيست و چگونه ميتوان آن را پيمود.
متاسفانه در سالهاي گذشته از اين کار غفلت شده است. البته چند سالي است که نقشه مهندسي فرهنگي کشور به تصويب شوراي عالي انقلاب فرهنگي رسيده، ابلاغ شده و به مورد تاييد مقام معظم رهبري نيز قرار گرفته است؛ اما با يک فاصله بسيار از پيروزي انقلاب اسلامي، اين اتفاق افتاد. يعني زمان زيادي را از دست دادهايم. نقشه مهندسي فرهنگي کشور، به شکل کلان و در کليات، طراحي شده است و بايد در تمامي عرصههاي مختلف تصميم گيري کشور از برنامه ريزي تا اجرا، جزئيات اجرايي مبتني بر اين نقشه مهندسي طراحي و اجرا شود.
بايد بدانيم که سمت و سوي فعاليتهايي که انجام ميشود، چيست. به طور مثال در عرصه اقتصاد وقتي سرمايهگذاريهايي در بخش خدمات، صنعت، توليد و يا در بخش هاي ديگر اقتصاد ميکنيم، چه آثار و پيامدهايي بر فرهنگمان و دلها را به کدام سمت سوق ميدهد. اين پيشبيني بايد در قالب پيوست فرهنگي آورده شود. يکي از الزاماتي که نقشه مهندسي فرهنگي دارد اين است که هر فعاليتي بايد پيوست فرهنگي داشته باشد. اگر اين پيوست وجود نداشته باشد، جامعه ما مانند شهري بيقوارهاي چون تهران ميشود. نبود پيوست فرهنگي در معماري تهران باعث شده اين شهر نه قواره شهرهاي سنتي را و نه قواره شهرهاي مدرن را داشته باشد و صدر و ذيل آن با هم سازگاري و تعادل در ندارد. چون در توسعه شهري اينجا پيوست فرهنگي وجود نداشته است و اين نتيجهايي است که مشاهده ميکنيم. حالا اگر همين گونه بدون نقشه به توسعه ادامه دهيم، نتيجهاش اين است که تمام بخشهاي ديگر مانند اقتصاد و فرهنگ ما نيز ما بي قواره، نامتعادل و نامتوازن مي شود. اين يکي از آثار نداشتن نقشه است.
يک اثر ديگر نداشتن نقشه مهندسي فرهنگي اين است که شايد اصلاً به بيراهه رويم و به باطل سير کنيم. يعني اين همه زحمت کشيدهايم، انقلاب کردهايم، شهيد دادهايم، مبارزه کردهايم براي اينکه در آخر آن به کشوري اروپايي يا کره و ژاپن تبديل شويم؟ آن وقت بايد فرهنگ، ايدئولوژي و ايمان خود را رها کنيم؟ اگر اين است، اصلاً چرا انقلاب کرديم و اين همه شهيد داديم؟ رژيم سابق هم اين راه را ميرفت. اينقدر ارزش نداشت که ما به خودمان آسيب بزنيم و ضرر ببينيم تا انقلاب کنيم! پس اگر نقشه نداشته باشيم، ممکن است جهت را گم کنيم يا مسير غلط باشد. به علاوه اگر نقشه مهندسي فرهنگي را سرلوحه کار همه برنامههايمان قرار ندهيم و ندانيم که از اين نقشه چه انتظاري بايد داشته باشيم، حتي ممکن است حتي در جهت مخالف مسير حرکت کنيم. يعني نه تنها از صراط مستقيم گمراه شويم و بيرون بيفتيم؛ بلکه نقطه مقابل آن حرکت کنيم. امير المومنين (ع) مي فرمايند العامِلُ عَلى غَيرِ بَصيرَةٍ كَالسّائرِ عَلى غَيرِ الطَّريقِ ، و لا يَزيدُهُ سُرعَةُ السَّيرِ مِنَ الطَّريقِ إلاّ بُعدا. يعني هر چه سريعتر هم برود جز دوري نصيب او نميشود. اين دقيقاً به همين معنا است که اگر ما ندانيم چه نقشهايي را در اقتصاد، سياست و در بخشهاي مختلف ترسيم کنيم، ممکن است سريع هم پيشرفت کنيم؛ اما پيشرفت به سمت دوري از اهداف اصلي باشد.
اما بعضي افراد گمان ميکنند نبايد نقشه داشته باشيم. دو دليل هم مي آورند. يا ميگويند اصلاً به نقشه چه نيازي داريم؛ يا ميگويند نميشود نقشه داشت چون فرهنگ مهندسي شدني نيست، زيرا فرهنگ به طور طبيعي از دل مردم در ميآيد. در مورد دليل اول، پاسخ آن را در بالا دادم، اما در مورد استدلال دوم نيز بايد گفت اين هم حرف کاملاً باطل است. اين نگاه برخواسته از يک نوع نگاه فرهنگ ليبرال است که فکر ميکند، هرچه خود مردم خواستند بايد همان باشد. البته فرهنگ ليبرال هم فيالواقع اين چنين نيست که رها باشد. آنها هم حساب و کتاب و برنامه دارند؛ منتها با يک تفاوتهايي که اگر لازم شد در جاي خودش به آن اشاره ميکنم. فرهنگ قابل مديريت است و اين کار را هم دارند ميکنند. چگونه؟ ما در عرصههاي مختلف ميبينيم که فرهنگ مديريت ميشود. يکي از ابزارهاي مهم اين مديريت، رسانهها هستند. رسانهها در اين جهان چه ميکنند؟ اينطور نيست که رسانهها تنها اطلاعرساني محض و خام کنند.
يک نگرش ابتدايي در مورد رسانهها وجود دارد که به آن نگرش واقعگرايي خام naive realism ميگوييم. اين يک نگرش ارسطويي است. براساس اين نگرش تصور ميشود که رسانهها دقيقاً منعکس کننده واقعيتهاي اجتماعي هستند. اين تصور خيلي ابتدايي است که کسي در اين زمان فکر کند رسانهها يعني گزارش عين واقعيت. مستکبران بزرگ رسانهها اين نگاه را قبول ندارند و معتقدند که رسانهها کارکردهاي بسيار بيشتر از اين دارند. افراد مختلفي در اين زمينهها بحث کردهاند. مثلاً هايدگر رسانهها را انکشافي از واقعيت ميداند؛ رسانهها نوعي کشف واقعيت دارند. نه فقط گزارش خام است بلکه در اين کشف صاحب رسانه يا پيامرساني که دارد پيام را بيان مي کند، او کشف خودش را بيان ميکند. اين بيان جديدي از واقعيت است که ممکن است با بيان شخص ديگري متفاوت باشد. بنابراين اين تفسيري از واقعيت است. پس بيان خام نيست. افراد ديگري مانند مک لوهان عنوان کردند که رسانه نه تنها تفسيري از واقعيت ميدهد، بلکه خودش پيام است. رسانه همان پيام است. کار رسانه صرفاً بيان نيست بلکه قالبهاي رسانهاي صرف قالب آنها، صرفنظر از محتوايي که بيان ميکنند، خودش پيام دارد. معناي اين نظريه اين است که شما اگر رسانههاي مختلف را در زندگي انسان وارد کنيد، خود به خود پيامهاي مختلفي را داخل کردهايد. بسته به اين که چه رسانه اي را در اختيار چه مردمي قرار دهيد، ميتوانيد پيامهاي ضمني را به خورد آنها بدهيد و در زندگي آنها وارد کنيد. چنانچه هماکنون هم اين اتفاق در حال رخ دادن است.
مک لوهان ميگويد رسانههاي صوتي امتداد گوش آدم، رسانههاي ديداري امتداد چشم آدم و رسانههاي نوشتاري امتداد قدرت قلم آدم است. مک لوهان اين نظريه را در دهه 60 قرن بيستم ميلادي گفته است. اگر مک لوهان اکنون زنده بود، اين صحبتها را با قوت بيشتري بيان مي کرد. جلوتر از اين نيل پستمن در کتابهاي مختلف خود از جمله «تکنوپولي» - که خوشبختانه به فارسي هم ترجمه شده است- ميگويد انسان مساوي با تکنيک است. اين شعار تکنوکراسي جديد است. واقعاً تکنيک سالاري جديد، انسان را با تکنيک يکي کرده است و تکنيکها هستند که هويت انساني را ميسازند و فرهنگ را اسير تکنولوژي کردهاند. وقتي شما تکنولوژي ميسازيد، فرهنگ را نيز ميسازيد. بنابراين ميتوان فرهنگ را نيز مهندسي کرد.
من تنها در يک بُعد حرف و در بحث رسانهها صحبت مي کنم که رسانهها چه قدرتي دارند و چه کارهايي ميتوانند بکنند که يا ما از آنها غافل هستيم يا آنها را دست کم گرفتهايم. بنده ميخواهم يک قدم از اين هم جلوتر بروم. عرض من اين است که رسانهها نه تنها تقليد واقعيت ميکنند، مانند حرف ارسطو، و نه تنها مانند صحبت هايدگر تبيين، بيان و تفسير واقعيت ميکنند و يا کشف و تلقين ميکنند و نه تنها مانند سخن مک لوهان خودشان پيام هستند، بلکه بالاتر از اين ايدهها، رسانههاي در دنياي امروزي ما، جهان مجازي و زندگي مجازي را براي انسان ميسازند. اين رسانهها انسان را وارد فضايي ميکنند که همه ابعاد زندگي او را تحت تاثير قرار ميدهد و او را فرد و عضوي از اين جهان مجازي ميکند. همانطور که ما عضو اين جهان حقيقي هستيم، وقتي با يک رسانهاي خو کرديم، عضو جهان مجازي آن رسانه ميشويم. بنده اين نظريه را حدود10 سال پيش و قبل از اينکه رسانههاي جديد چون وايبر و تلگرام به ميدان بيايند، عرض کردم. حالا اين شبکههاي مجازي جديد، دقيقاً اين تئوري را عملي کردند و نشان دادند که اين اتفاق ميافتد. اين رسانهها واقعيت مجازي ويژهاي ايجاد ميکنند که هم با واقعيت حقيقي تناسب دارد و هم تفاوت دارد.
اين مورد جاي بحث زيادي دارد اما من نميخواهم الان وارد اين بحث شوم. اما نکتهاي که وجود دارد اين است که ما کجا هستيم و ديگران کجا هستند؟ خب ديگران، سازنده اين رسانهها و ابزارهاي مختلف آن هستند و در نتيجه جهان آن را نيز ميسازند. از ما عضوگيري ميکنند و ما در نقشه آنها بازيگر ميشويم. اتفاقي که ميافتد اين است که همه زندگي ما از افکار، گرايشها، تمايلات، گويشها، ادبيات، نمادها، سبکهاي ارتباطي و حتي سلايق و ذائقهها و همه چيز زندگي ما را تحت تاثير قرار ميدهند و عوض ميکنند. اين کاري است که رسانهها ميکنند. حالا آيا مديريت فرهنگي کشور ما به فکر اين است که با اين موج سهمگين که در فضاي مجازي در حال اتفاق است و سبکهاي جديدي از زندگي را به ما تحميل ميکند، مقابله کند؟ نه نيستند. مشکل اساسي ما اين است. ما خوابيم. مسئولين فرهنگي جامعه ما به شدت در خواب عميق فرو رفته اند. به فکر نيستند. نه فقط مسئولين فرهنگي ما بلکه مسئولين سياسي هم همينطور هستند. الحمدالله مقام معظم رهبري بيدار هستند و بارها و بارها هم هشدار داده اند اما در عمل کمتر اينها پيگيري مي شود. اين دشواري اصلي ما است. با الفاظ و تعابير مختلف، با بحث هاي مربوط به مهندسي فرهنگي، بحث پيوست هاي فرهنگي، بحث نفوذ فرهنگي، تهاجم فرهنگي.. انواع مفاهيم را ايشان طرح کرده اند. اما ببينيم در عمل، در همين ادارت فرهنگي مان ببينيم چه کرده اند يا در بخش هاي ديگر برنامه ريزي کشور آيا به اين امور توجه وجود دارد يا خير. مي بينيم که متاسفانه توجه وجود ندارد. اتفاق ناخوشايند خيلي مهيبي دارد مي افتد که ما به آن حساس نيستيم. آن اتفاق اين است که ما با دست هاي خودمان داريم کمک مي کنيم که مهار کار به دست طراحاني بيفتد که دارند از بيرون براي ما طراحي مي کنند.
به نظر شما با توجه به وضعيت فرهنگي جامعه امروز ايران، آيا مي توان با مهندسي فرهنگي، وضعيت فرهنگي جامعه را بهبود بخشيد و مشکلات را حل کرد؟
اشکال اساسي کار در اينجاست که در نظام تعليم و تربيت که از مهدکودک ها شروع مي شود، سپس 12 سال در مدرسه و بعد چندين سال هم براساس اينکه در چه مقطعي در دانشگاهها، افراد پيش روند، طول ميکشد، در اين 20 سال تحصيلات، تربيت در دست کدام نظام است؟ نظام آموزش و پرورش ما اسلامي است؟ قطعاً نيست. نه آموزش و پرورش ما اسلامي است و نه دانشگاه هاي ما. اين همه هم گفته شده است که بايد به سمت اسلامي شدن حرکت کنيم و اميدواريم روزي اين اتفاق بيفتد. اشتباه نشود؛ مسئولين اين نظام تعليم و تربيت مسلمان و متعهد هستند اما اين نظام از غرب آمده است. ما ميراثدار گذشته هستيم و متاسفانه همچنان هم ادامه يافته است و ما هنوز نتوانستهايم در آن تغيير جدي بدهيم.
چنين نظام تعليم و تربيتي چه انساني تربيت ميکند؟! من کاري به آموزش و پرورش يا فلان دانشگاه کاري ندارم. خود من هم يک معلم دانشگاهي هستم و در اين نظام کار ميکنم. نميخواهم به يک گروه يا فرد يا مسئول خاصي خطاب داشته باشم؛ بلکه ميخواهم بگويم ما در نظام تعليم و تربيت کشور نيازمند يک انقلاب هستيم. تا زماني که اين نظام زير و رو نشود، هيچ انتظار نداشته باشيد که آن تحول اساسي که ميخواهيد، اتفاق بيفتد. چرا؟ چون انسان محور کليه تحولات آينده است. شما ميخواهيد مهندسي فرهنگي کنيد. فرهنگ اساساً با انسان سروکار دارد. اگر انسانهايي داشتيد که اعتقادي به اين مسائل نداشتند، هيچ وقت اين مهندسي فرهنگي رخ نمي دهد.
در اين نظام تعليم و تربيت انسانهاي تربيت شدند که سکولار هستند ولو اينکه نماز هم بخوانند، ولو اينکه در دانشگاه هم چند واحد درسي معارف ارائه دهند؛ اما اصل نظام علمي کشور سکولار است. در اين صورت شما نبايد انتظار داشته باشيد که آدمي که آن طور تعليم يافته است، مبداء تحول فرهنگي در جامعه باشد.
آيا حوزههاي علميه نميتوانند همچون گذشته وارد عرصه شوند و با ايفاي نقش تاريخي خود به اين اسلامي شدن کمک کنند؟
در قديم حوزههاي علميه در اين عرصهها همه کاره بودند. به اين خاطر که حوزه هاي علميه تمامي علوم و معارف رايج روزگار خودشان را در درون خود داشتند. در گذشته تقسيم کاري بين حوزه و دانشگاه وجود نداشت. اما اکنون فرق کرده است. مدرسه به ميدان آمده است. آموزش و پرورش جداگانهاي داريم. دانشگاه جدا شده است و کاملاً افراد را در دانشگاهها تربيت ميکنند و به جامعه، تحويل ميدهند. حوزههاي علميه به يک گوشه کوچکي رانده شدهاند و به آنها به صورت حداقلي نگاه ميشود.
نکته دوم اين است که در گذشته رسانههاي عمده سخنراني و منبر بود. قلم هم بود اما خصوص يک عده قليلي بود زيرا عمده مردم بي سواد بودند. عمده کار مردم با منبر حل ميشد. آن هم انحصاري و در اختيار حوزهها بود و به همين دليل در زندگي مردم نقش آفريني جدي داشتند. اکنون در جامعه ديگر اينطور نيست. ما کاري نداريم که چه کسي اين کار و با چه نيتي کرده است؛ اما ديگر تربيت انسان در اختيار حوزهها نيست بلکه در اختيار آموزش و پرورش و دانشگاهها است. بنابراين نميشود بچههاي ما 20 سال در يک فرهنگ سکولار بار درس بخوانند و رشد کنند و بعد از حوزهها انتظار داشته باشيم با چند ساعت منبر يا موعظه اي بخواهند اينها را درست کنند. نمي شود. اين اتفاق واقعي نيست.
پس ما نبايد کار بر روي مهندسي فرهنگي را آغاز کنيم تا زمانيکه سيستم تعليم و تربيت ما اصلاح و اسلامي شود؟
نه، من نگفتم که نبايد الان کاري نکنيم. من ميگويم که وضعيت چيست و تا آن انقلاب رخ ندهد ما نميتوانيم کار درست و حسابي بکنيم. کارهاي ديگر کارهاي فرعي هستند اما آيا اگر آن انقلاب و تحول اساسي رخ ندهد، ما بايد دست روي دست بگذاريم و عزا بگيريم. نه. نه عزادار مي شويم. نه بيکار ميمانيم. کارهاي خودمان را ميکنيم کما اينکه الان هم داريم انجام ميدهيم. به قدر توان و وسعمان بايد در تحول، تغيير و پيشرفت تلاش کنيم. اينها روشن است. اما اساسيترين کار، آن تحول اساسي است. تا وقتي آن اتفاق نيفتد شما به دنبال اصلاح اساسي نگرديد. اين خطاي بزرگي است.
با توجه به جايگاه شما در قوه قضائيه، به نظر شما اين نهاد در اجراي نقشه مهندسي فرهنگي چه نقشي ميتواند داشته باشد؟ با توجه به اينکه ميتوان گفت که بخش عمده باري که بر دوش قوه قضائيه است از همين مشکلات فرهنگي ناشي ميشود.
قوه قضائيه کار خوبي اگر بکند- که من به رئيس محترم سازمان بازرسي اين را توصيه کردهام- اين است که به طور جدي با اين زاويه نگاه وارد عرصه فرهنگ شوند که آيا پيگيري نقشه مهندسي فرهنگي مسئوليت دستگاههاي فرهنگي هست يا نه؟ اگر هست، بايد پرسيده شود که در طي اين چند سال، چه کردهاند؟ آيا براي آينده برنامهاي دارند؟
اين را چه کسي بايد پيگيري کند. البته دستگاههاي مختلف ميتوانند اين پيگيريها را داشته باشند. اما مسئوليت اصلي با قرارگاه فرهنگي کشور يعني شوراي عالي انقلاب فرهنگي است که اين را پيگيري انجام دهد. دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي بايد فعال شود و نظام مطالبهگري از دستگاهها را جدي و موثر کند. الان اين نظام مطالبهگري موثر نيست هيچ دستگاهي توبيخ و مواخذه نميشود. چه ضمانت اجرايي براي اجراي نقشه مهندسي فرهنگي کشور وجود دارد؟ جواب هيچ است.
عرض من اين است که قوه قضائيه ميتواند در اين عرصه به شوراي عالي انقلاب فرهنگي کمک کند. مثلاً دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي به طور جدي اين مطالبات را پيگيري کند، گزارشات موردي را بخواهد و بررسي کند. نتيجه بررسيهايش را نيز در جاهايي که لازم است به قوه قضائيه بدهد؛ تا اگر در يک جايي، فردي در انجام مسئوليتهايش کوتاهي کرده است و زمان، امکانات و بودجه را هدر داده است، با کمک قوه قضائيه پيگيري کند. از اين جهت قوه قضائيه ميتواند حامي دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي باشد. يا اينکه سازمان بازرسي با هماهنگي شوراي عالي انقلاب فرهنگي به موضوعات ورود و کمک کنند تا دستگاهها وادار به حرکت شوند.
از ديگر فعاليتهاي ما اين است که در حال ارتقاي فرهنگ حرفهاي در درون قوه قضائيه هستيم. در نقشه مهندسي فرهنگي به بحثهاي فرهنگ حرفهاي، توجه زيادي ميشود. يکي از ارکان مهم توسعه فرهنگي و پيشرفت فرهنگي اين است که بخش فرهنگ حرفهاي را تقويت کنيم. از زماني که ما اين معاونت را تاسيس کرديم، به اين بحث اولويت داديم و سرمايه گذاري خوبي هم بر روي آن کردهايم. به عنوان نمونه بحثهاي مربوط به فرهنگ سازماني را دنبال کرديم. در مورد شناسايي وضعيت موجود، شناسايي فاصلههايي که وجود دارد و راههاي ارتقاي فرهنگ سازماني موجود پژوهش کرديم که نتايج آن پژوهشها منجر به برگزاري کارگاههايي براي ارتقاي فرهنگ سازماني بوده است.
در مورد بحث اخلاق حرفهاي هم در حوزه پژوهش و هم عمليات کارگاهي و فرهنگسازي در حوزه اخلاق حرفه اي را دنبال کردهايم. در اين زمينه ما نسبت به دستگاههاي اداري و دولتي پيشگام هستيم. البته دستگاه اي ديگر کارهايي کردهاند. مثلا برخي صنايع و شرکتها براي مشتريمداري و اعتماد مشتريان، کارهايي کرده اند اما در عرصه دواير دولتي، قوه قضائيه جزء پيشگامان است. در سراسر کشور ما کارگاههاي مختلف داريم، مربي تربيت ميکنيم و مباحث اخلاق حرفهاي را پياده ميکنيم. البته کار زمانبر و بسيار دشواري است. اين کار هم به هزينه زياد و هم به نيروي انساني نياز دارد. ممکن است زمان طولاني هم ببرد تا به نتيجه برسد اما اين جز برنامههاي ما و از ارکان کار است. حتي ما يک اداره کل فرهنگ و اخلاق حرفهاي داريم. من در هيچ جاي ديگري سراغ ندارم که چنين ادارهايي را ايجاد کرده باشند.
خود قوه قضائيه در عرصه پيشگيري از وقوع جرم، برنامههاي را دنبال ميکند که يک بخش آن پيشگيريهاي فرهنگي است. اميدواريم که بنا به آنچه در مجمع تشخيص مصلحت نظام مصوب شده است، شوراي پيشگيري از وقوع جرم به زودي تشکيل شود تا بتوان بيشتر در بخش فرهنگي موثر باشيم و کمک کنيم.
يک بخش ديگر هم توسعه فرهنگ حقوقي قضايي کشور است که معاونت فرهنگي در اين عرصه کار ميکند. اين هم يک بخش است که به فرهنگ عمومي کمک ميکند.
با توجه به تسلط قوه قضائيه بر قانون شناخت خلاهاي آن، آيا قوه قضائيه به دولت يا مجلس شوراي اسلامي براي پرکردن خلاهاي قانوني در حوزه فرهنگي کمک کند؟
بله، اما براي هر چيز که نميتوان قانون وضع کرد. بعضي مسائل اخلاقي است. مثلاً براي اينکه طرز سلام کردن، حرف زدن و رفتار کسي عوض شود، ميتوان قانون وضع کرد؟ واقعا نميشود. هزاران نمونه اين چنيني است که اصلاً نميتوان براي آن قانون وضع کرد. اخلاق ميخواهد. ما نبايد همه بار را بر دوش قانون بگذاريم. اصلاً شدني نيست. البته در هيچ جاي دنيا هم اين کار را نميکنند. براي جبران اين کمبود چه بايد کرد؟ بايد به سراغ دستگاههاي تربيتي رفت. بايد دستگاههاي فرهنگساز درست شود. همه چيز را که با قوه قضائيه نميتوان حل کرد.
بايد به قوه قضائيه حداقلي نگاه کنيم. اين درست نيست که بخواهيم آنقدر حقوق و قانون را توسعه دهيم که همه چيز را با قوه قضائيه حل کنيم. اين خطاي بزرگ و ضد رشد و توسعه است. اين کار خودش ضد فرهنگ است و نبايد اتفاق بيفتد. برعکس ما بايد بخش اخلاق، بخش فرهنگ را تقويت کنيم و آنجا را درست کنيم. نميتوان که خلاهاي فرهنگي را با قانون و حقوق پر کرد. اين مانند اين است که بخواهيم تمام زندگي خانوادگي را با حقوق حل کنيم. نتيجه آن چه مي شود؟ طلاق بيشتر ميشود. هرچقدر مسائل زندگي زناشويي را حقوقيتر بکنيد، طلاق بيشتر ميشود.. چون کار حقوق با همين کشمکشها است.
|