به گزارش مرکز خبر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چکیده خبری این پژوهش به شرح ذیل است:
اين پژوهش با عنوان "مشارکت سیاسی و اجتماعی نخبگان" و متناسب با اهداف خود با مقدمه و طرح مسأله در مورد مسائل مربوط به مشاركت سياسي و اجتماعي نخبگان آغاز ميشود.
دومين فصل این پژوهش ابتدا تعاريف متعدد مفاهيم مشاركت، مشاركت اجتماعي، مشاركت سياسي، و نخبگان را مورد بررسي قرار ميدهد و سپس ادبيات نظري مربوط به نخبگان را با توجه به رويكردها و گرايشهاي متفاوت نظري مطرح و ارزيابي ميكند.
در فصل سوم تجربيات مشاركت سياسي و اجتماعي نخبگان در كشورهاي گوناگون آميخته با يك چشمانداز مفهومي مورد بررسي قرار ميگيرد.
فصل چهارم، با توجه به دو بخش پيش از خود، به طرح يك مفهوم بوميتر از نخبگان پرداخته و مؤلفههاي سهگانه آن را مورد بحث و بررسي قرار ميدهد.
فصل پنجم مشاركت سياسي و اجتماعي دانشآموختگان دانشگاهي را با رويكردي تاريخي و تجربي مورد بررسي قرار ميدهد؛ اين بررسي با نگاهي به وضعيت مشاركت نخبگان در سدهي معاصر آغاز ميشود و سپس ادبيات تجربي متناسب با موضوع در دوره پس از انقلاب اسلامي مطرح ميشود.
فصل ششم آسيبشناسي مشاركت نخبگان در ايران را از ديدگاه ساختاري و فرهنگي مورد بررسي قرار ميدهد.
فصل هفتم موضوع مطالعه را از حيث ارتباط آن با مهاجرت نخبگان ارزيابي ميكند و عوامل سياسي و اجتماعي مؤثر بر فرار مغزها را مطرح ميكند.
آخرين فصل متناسب با یافتههای اين پژوهش به ارائه مدل پيشنهادي و نقشه شناختي خود براي مشاركت نخبگان علمي ميپردازد؛ در اين بخش انواع مشاركت عمومي و اختصاصي نخبگان علمي مطرح ميشود و ابعاد و مؤلفههاي هريك بيان ميشود.
سپس اين بخش با يك رويكرد شبكهاي و مبتني بر مفهوم ويژهاي از مشاركت اجتماعي – سياسي كه با كاربرد سرمايه فرهنگي نخبگان همراه است؛ مفاهيمي چون قطب نخبگان علمي، مشاركت در شبكه نخبگان دانش را مطرح ميكند.
اين فصل به عنوان نتيجهگيري و پيشنهاد ميتواند مدل و زمينههاي لازم مفهومي و الگويي را براي گام دوم پژوهش يعني اندازهگيري مشاركت نخبگان در ابعاد و سطوح مختلف فراهم سازد.
مشاركت سياسي و اجتماعي
مشاركت به معناي شركت دو جانبه و متقابل افراد براي انجام امري ميباشد؛ از منظر جامعهشناختي مشاركت نوعي فرآيند تعاملي چند سويه است.
مشاركت ميتواند مقطعي یا پايدار ؛اخلاقي يا غيراخلاقي؛ تحميلي يا داوطلبانه و آزاد و كنترل شده و يا خود جوش باشد. (ازكيا و غفاري 11:1380). كنش مشاركتي از طريق سه شاخص محوري داوطلبانه بودن، آگاهانه بودن و مسئوليت پذيري از کنش غيرمشاركتي تفكيك ميشود.
عنصراساسي در مشاركت اجتماعي و سياسي، آگاهي و رغبت است به طوري كه برخي آن را تقبل آگاهانه انسجام بخشي امور در شكل همياري و همكاري از روي رغبت به قصد بهبود و بهسازي زندگي اجتماعي ميدانند.مشاركت، شركت فعالانه انسانهاست در حيات سياسي، اقتصادي و فرهنگي و به طور كلي تمامي ابعاد حيات. (ساروخاني، 1369: 521 )
مشاركت اجتماعی از انواع مهم مشارکت محسوب می شود و انواع انجمنها و سازمانهای غیر دولتی از عرصههای مشارکت اجتماعی هستند؛ مشارکت اجتماعی در این عرصهها از عضویت ،انجام دادن فعالیتها تا پذیرش مسئولیتها را در بر می گیرد( قانعی راد و حسيني 1384)
مشاركت سياسي از سوي متفكران مختلف به گونههاي متفاوتي تعريف شده است؛ دايره المعارف علوم اجتماعي مشاركت سياسي را عبارت از فعاليتهاي داوطلبانه دانسته است كه اعضاي يك جامعه براي انتخاب حكام به گونه مستقيم يا غيرمستقيم در شكلگيري سياستهاي عمومي، انجام ميدهند (ساروخاني 1369: 104)
براي مشاركت چهار پيششرط ميتوان در نظر گرفت:
مردم بايد دغدغه حكومتي داشته باشند و با علاقمندي آن را بپذيرند؛
چنان به حكومت باور داشته باشند كه مانعي در ظهور آن نباشد؛
بايد آگاهي حكومتي داشته باشند تا چنان عمل كنند كه با ساختار و فرهنگ حكومتي انطباق داشته باشد؛
با آگاهي از مقاصد حكومتي، حكومت را دنبال كنند تا در عمل دچار تعارض نشوند و گمان نكنند كه نتيجه خلاف تلاشها و آرمانهاي آنها بوده است (عيوضي 1382: 72-70).
ارتباطات سياسي در فضاي مجازي بيش از پيش مورد توجه دانشمندان علومسياسي كه مشاركت شهروندان را مطالعه ميكنند، قرار گرفته است؛ براين اساس جستجوي اطلاعات، تدارك ديدن اطلاعات، بازيابي اطلاعات و تفسير اطلاعات به نوبه خود صورتهايي از مشاركت سياسي تلقي ميشوند.
ارتباطات و فهم سياسي يا نياز افراد به مطلع ساختن خويش و ديگران درباره امور جاري در جامعه و تعيين موقعيت سياسي خود، از تلقي رايج آن به عنوان يك پيشدرآمد براي مشاركت سياسي به يك شكل مشاركت سياسي حقيقي تبديل شده است. نيروهاي اجتماعي مثل رسانهها، گروههاي هواداري، انجمنها و حتي جنبشهاي اجتماعي و احزاب سياسي مردم عادي را دعوت ميكنند كه به طور مستقيم در كنشهاي ارتباطي درگير شوند.
البته ارتباطات تنها يك شيوه به دست آوردن پيام نيست، و يك كنش حقيقي است و مثل ساير صور مشاركت، تفكر و درگيري سياسي را تحريك ميكند و شكل ميدهد و بر كاركرد دروني و بيروني جنبشهاي اجتماعي، انجمنها و ساير كنشگران اجتماعي تأثير ميگذارد. امروزه ارتباطات راهبردي به طور فزاينده به عنوان بنياني براي دستيابي موفق به اهداف، و از جمله اهداف سياسي، تلقي ميشود (ميچلتي 2007)
نخبه در کلیترین مفهوم به گروهی از اشخاص که در هر جامعهای مواضع رفیع را در اختیار دارند دلالت می کند؛ مفهوم نخبه به صورت یک ابزار تحلیلی از طریق پاره تو شهرت عام کسب کرد؛ او طبقهای از مردم را که در رشته فعالیتشان عالیترین شاخصها را دارند ، نخبه نامید. در دوره جدیدتر لاسول اصطلاح نخبگان را به منزله کسانی که بیشترین دسترسی را به ارزشها و بیشترین کنترل را بر آنها دارند تعریف کرد؛ به نظر او به تعداد ارزشها نخبگان وجود دارند. بنابراین نخبگان قدرت، نخبگان ثروت، نخبگان منزلت و نخبگان دانش وجود دارند(گولد و کولب835:1384)
- نتیجهگیری
این پژوهش موضوع مشارکت نخبگان علمی را در زمینه گسترده تر میدان نخبگی، که از پیوندها وتعاملات سه قطب نخبگان علمی، نخبگان نهادی و نخبگان حوزه عمومی حاصل میشود، دریافت و مفهوم پردازی میکند و امکان توصیف، سنجش و تبیین مشارکت نخبگان علمی را تنها در بازه یک نقشه شناختی وسیع تر ممکن میداند؛ به این دلیل ابتدا شرایط تکوین قطب نخبگان علمی و پس از آن چگونگی پیوند آن با دو قطب دیگر و تشکیل میدان سه قطبی یا شبکه نخبگان دانش به بحث گذاشته می شود.
مشاركت نخبگان دانش ميتواند با توجه به نقش عمومي آنان به عنوان شهروندان عادي، و يا با توجه به نقش اختصاصي آنان در توليد، انتقال و كاربرد انديشهها و ايدهها، تجزيه و تحليل شود؛ در این بخش منظور از نخبگان دانش سه گروه نخبگان علمی، نخبگان نهادی (سیاستمداران دانش گرا و کارشناسان سازمانهای دولتی و خصوصی و به طور کلی تکنوبوروکراتها) و نخبگان حوزه عمومی (روشنفکران) می باشد.
در این نوشتار مشاركت نخبگان دانش در وهله اول با تاکید بر نقش اختصاصی آنان و در وهله دوم با تاکید بر رویکرد اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرد. در تاکید اخیر نخبگان نه به عنوان افراد مجزا و سازمان نایافته بلکه به عنوان گروه اجتماعی سازمان یافته در سطوح سازمانی، حرفه ای, قطبی و شبکه ای مورد توجه قرار می گیرند.
رویکرد شبکه ای با دیدگاه بوردیو در مورد "میدان" شباهت دارد؛ در رویکرد اجتماعی هر یک از سه گروه نخبگان دانش با مشارکت در سطوح سازمانی،حرفهای و فراحرفهای و از طریق گسترش تعاملات و تعاملات فیمابین به یک "قطب " تبدیل می شوند و سپس این سه قطب نخبگان دانش از طریق گسترش سازوکارهای تبادلاتی در یک کلیت ارتباطی در تعامل با یکدیگر قرار می گیرند و "شبکه نخبگان دانش" را تشکیل می دهند؛ این شبکه ارتباطی یک میدان فرانهادی و گستردهتر از بردارهای سه گانه و وابسته به نهادهای گوناگون، و نه تک نهادی، را می سازد.
بنا براین شبكه نخبگان يا پيوند سه قطب علم، فرهنگ و سياست در زمينه متعدد زير تأثيرگذار خواهد بود:
- افزايش ميزان توليد انواع دانش يا افزايش فشار/ عرضه دانش،
- افزایش کاربرد انواع دانش یا افزایش کشش/ تقاضا برای دانش،
- افزايش ميزان تناسب دانش با محيط اجتماعي خود،
- افزايش منزلت اجتماعي نخبگان دانش،
- افزايش اعتماد بین نخبگان دانش،
- گسترش سرمایه اجتماعی نخبگان دانش،
- کاهش شکاف بین نخبگان دانش و مردم،
- تقویت نقش پستوانههای مفهومی در فعالیتهای اجرائی،
- كاهش ميزان دخالتهاي فراشبکهای در نهاد علم و دانشگاه،
- تقويت نقش انجمنهاي علمي به عنوان حوزه عمومي علم،
- بهبود فرایندها و ارتقاء ظرفیتهای کارشناسی، سیاستسازی و سیاستگذاری،
- ايجاد تمايز و در عين حال تعامل بين نقشهاي دانشگاهي و غيردانشگاهي،
- افزايش مشاركت دانشگاهيان در فرایندهای سیاستی و از جمله در سياستگذاري علمي،
- كاهش اهميت انگيزشهاي بوروكراتيك در فعاليتهاي دانشگاهيان،
- كاهش ميزان مهاجرت نخبگان علمي.
- تفاوت ارزشها، نگرشها و مشارکت اجتماعی – سیاسی نخبگان و تودهها
در این بخش ابتدا با اشاره به چند مطالعه تجربی مربوط به دوران پس از انقلاب اسلامی تفاوت نگرشها و رفتارهای طبقه متوسط جدید (تحصیل کردگان) با عموم مردم به طور کلی بررسی می شود و سپس به طور جداگانه این تفاوتها در دو قلمروی مشارکت اجتماعی و مشارکت سیاسی ارزیابی می گردند.
خانيكي (1381) با استناد به مطالعه"پيمايش ملي ارزشها و نگرشها" رويكردهاي تحصيلكردگان را بدين ترتيب ارزيابي ميكند:
تحصيلكردگان دانشگاهي، به كار، خانواده و سياست اهميت بيشتری ميدهند؛ آنان به مسائل اجتماعي نیز اهميت بیشتری ميدهند و دغدغه بیشتری برای حل مشكلات اجتماعي دارند،
با افزايش تحصيلات، ميزان هنجارپذيري كاهش پيدا ميكند و ميزان سازگاري ترجيحات فردي با خواست و انتظارات ديگران كمتر ميشود؛ معناي ديگر اين مفهوم، فردگرايي بيشتر و داشتن ارزيابيهاي منتقدانهتر در ميان دانشگاهيان است،
تحصيلكردگان به قواعد و هنجارهاي موجود اجتماعي انتقاد بيشتری دارند و معتقدند اين قواعد قادر نيستند افراد را در موقعيتهاي مختلف و در دو راهيهاي زندگي اجتماعي راهنمايي كنند؛ از طرف ديگر، نگاه شخصيتري به نظم اجتماعي دارند و در دوراهيهاي تصميمگيري بيشتر بر قواعد شخصي تكيه ميكنند تا قواعد اجتماعي،
با افزايش مرتبه تحصيلي پذيرش نابرابريهاي اقتصادي و جنسيتي در جامعه كاهش مييابد،
ميزان اعتماد بالاي جامعه به گروههاي اجتماعي به دارندگان تحصيلات بالاتر تعلق دارد و در اين ميان معلمان، پزشكان و استادان حائز بالاترين رتبه هستند.
عبدي و گودرزي (1378: 91-55) با تحليل ثانوي پژوهشهاي موجود در ايران و با محوريت سه نظرسنجي سالهاي 1353، 1358 و 1374 كه توسط علي اسدي و منوچهر محسني و همكارانشان انجام شده است، به بررسي "شكاف بين نخبگان و تودهها" ميپردازند.
در اين بخش با توجه به دادههاي مورد استفاده در تحليل ثانوي آنها، و با تأكيد بر متغيرهاي مربوط به مشاركت اجتماعي و سياسي نخبگان، اين شكاف مورد ارزيابي قرار ميگيرد؛ به نظر اين نويسندگان تفاوتهاي نگرشي و رفتاري بين نخبگان (افراد تحصيلكرده) و بقية مردم امري طبيعي و كاركردي بوده و منشأ تحول اجتماعي ميباشند؛ اما اگر اين فاصلهها به حدي برسد كه تعامل دو گروه را سخت و مشكل كنند، تفاوتهاي مزبور، غيركاركردي شده و تبديل به شكافي عميق ميان طرفين خواهد شد كه درك متقابل اين دو را از يكديگر به حداقل ميرساند.
شكاف ميان نخبگان و مردم در جوامع جهان سوم بيش از كشورهاي صنعتي است، زيرا تحول اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در اين جوامع چنان سريع است كه منجر به جدايي گزيني بيشتر اين دو گروه ميشود. در جامعه ايران ميان فرهنگ نخبگان و فرهنگ عامه نوعي شكاف مشاهده ميشود كه به قطع نسبي روابط اين دو گروه انجاميده و همين امر سبب تأثيرگذاري كمتر نخبگان بر روند و تحولات جامعه شده است.
اين نويسندگان چهار عامل پيشينه و نظام آموزشي، نظام سياسي، فقدان نهادهاي مدني و واسطه ميان نخبگان و مردم و بالاخره اختلاف شديد طبقاتي را در بروز اين شكاف مؤثر ميدانند. آنان عامل تحصيلات را به عنوان متغير تمايزگذار بين دو گروه نخبگان و عامه در نظر ميگيرند زيرا گرچه هر نخبهاي الزاماً داراي تحصيلات عالي نيست و برعكس هر فردي كه تحصيلات عالي دارد، الزاماً نخبه نميباشد، ولي به نظر ميرسد كه در ميان متغيرهاي موجود بهترين ملاك براي تشخيص اين گروه سطح تحصيلات است.
بدين منظور در اين پژوهش افراد بيسواد و داراي تحصيلات ابتدايي و كمتر در "گروه مردم" و افراد داراي تحصيلات كارشناسي و بالاتر در "گروه نخبگان" قرار گرفتهاند و پاسخهاي اين دو گروه با همديگر مقايسه ميشود. در هر مقايسه يك "رقم شكاف" محاسبه شده است كه جايگاه پاسخگويان نخبه را با ديگر پاسخگويان قابل مقايسه ميسازد.
|