نشست «امتداد اجتماعی حکمت اسلامی با نظریه انقلاب اسلامی» صبح امروز ۶ اسفندماه با سخنرانی حجتالاسلام و المسلمین حمید پارسانیا، استاد دانشگاه تهران برگزار شد که گزیده آن را در ادامه میخوانید:
فلسفه چه نسبتی با پدیدهای به نام انقلاب اسلامی ایران و جامعه اسلامی دارد؟ اگر پیرامون نسبت علوم مهندسی با انقلاب اسلامی سوال شود میتوان سریعا به آن پاسخ داد و به دستاوردهایی که در این زمینه به وجود آمده است اشاره کرد. اگر پیرامون نسبت فقه با انقلاب اسلامی سوال شود به سرعت میتوان پاسخ داد این جامعه، جامعه اسلامی است و به دنبال تحقق بخشیدن به زیست اسلامی است و قاعدتا حدود این زیست توسط فقه معین میشود. وقتی از علوم کاربردی و فنی و مهندسی به سراغ علوم پایه یا علوم انسانی و علوم اجتماعی میرویم پیوند برقرار کردن میان آنها با انقلاب اسلامی متفاوت میشود.
تمایز انسانیات با علوم انسانی
یک تفکیکی که مورد توجه ما نیست تفکیک حوزههای معرفت انسانی است که در تقسیمبندی علوم، آنها را علم نمینامند بلکه انسانیات نامیده میشوند. این حوزههای معرفتی به معرفتهای علمی سرویس میدهند همانطور که علوم پایه به علوم کاربردی سرویس میدهد. در واقع انسانیات آشنایی با موضوع تحقیق علوم اجتماعی و علوم انسانی را تامین میکند چراکه موضوع علوم انسانی و اجتماعی کنش و رفتار انسان است. این موضوع فهمیدنی است، نه دیدنی. مثلا میان انسانها روابطی برقرار است که از آن به حقوق یاد میکنیم ولی حقوق علم نیست، انسانیات است. اینها برساختهایی هستند که انسان با آن زندگی میکند ولی علم، مفهوم دیگری دارد و با تجربه و آزمون سروکار دارد. پس قلمرو علوم اجتماعی و انسانی و انسانیات تفاوت دارد ولی ما به این تفاوت توجه نداریم. در عین حال به تفاوت علوم پایه و علوم کاربردی توجه داریم و برای آن هم لفظ وضع کردیم و هم دانشکده جدا تاسیس کردیم.
وقتی دانشجویان و طلاب وارد علوم انسانی و علوم اجتماعی میشوند به دلیل عدم تفکیک ساینس و انسانیات، احساس میشود دانشجویان و طلاب هویت فرهنگیشان و رابطهشان با اعتقادات و فرهنگشان در معرض چالش قرار میگیرد لذا سوال میشود باید با علوم انسانی چکار کرد؟ این احساس در علوم فنی مهندسی وجود ندارد، چون در علوم انسانی وقتی چارچوبهای نظری به کار برده میشود موضوعشان با موضوع علوم طبیعی فرق میکند. به همین دلیل است دانشجویی که میخواهد راجع به خودش و هویت خودش تحقیق کند سوژه و ابژه برایش در هم تنیده میشوند و این نظریات گاه به گونهای است که زمینههایی دارد که ابژه را متحول و دگرگون میکند. اساسا این نظریهها دارای هویت هستند و بسترهای معرفتی دارند.
ما معنا را میسازیم
یکی از چیزهایی که در این تقسیمبندی از آن غفلت داریم این است که انسانیات شامل چه میشود؟ رشتههایی چون حقوق و ادبیات و فلسفه و فقه و ... انسانیات هستند. اینها علم نیستند به دلایلی که آن دلایل فلسفی است. در تقسیمبندی رایج میگویند اینها انسانیات هستند لذا در دانشکده ادبیات فلسفه میخوانند. این خیلی معنادار است یعنی همه این علوم برساخت و امر ذهنی است و دنبال کشف و حقیقت نیستند. البته این علوم روش دارد و روش آن عقلی است. این علوم فهمیدنی است و تفسیری است و ما برای زندگی به شدت به این مفاهیم نیاز داریم. ما معنا را میسازیم و چون میسازیم نمییابیم. اساسا بازخوانی بازسازی است، بازیابی نیست.
پس وقتی سراغ علوم انسانی میرویم با مسئله دیگری مواجه میشویم و احساس میکنیم دانشجو نمیآید یاد بگیرد و برود بلکه خودش نسبت به هویت خودش مسئلهدار میشود. با این مسیری که آمدیم به این نتیجه رسیدیم در علوم انسانی احساس مسئله دیگری میکنیم و همین باعث میشود سوال کنیم انقلاب اسلامی با علوم انسانی چه کار کند؟ در این زمینه پژوهشهای میدانی انجام شده است. مثلا در دهه هفتاد فرایند سکولار شدن دانشجویان در دانشگاه دنبال شد و معلوم شد بیشترین فرایند سکولار شدن در رشتههای فنی و مهندسی نیست بلکه در علوم انسانی است.
پرسش بعدی این است که ما فلسفه را برای چه میخوانیم و به چه کار میآید؟ اگر در علوم فنی مهندسی رشد نمیکردیم مسائل کف خیابان و سلامت و اقتدار نظامی و اقتصاد و ... زیر سوال میرفت ولی فلسفه و کلام چه فایدهای دارد و چه نیازی وجود دارد؟ شاید گفته شود این یک رشته تفننی است برای کسانی که وضعشان خوب است یا اگر مفید باشد برای حوزه اعتقادات و عقائد است. فرهنگ ما گرفتار مشکلاتی است که یک بخش آن به این جهت است که نمیتوانیم به مسائل اعتقادی به درستی پاسخ دهیم. به همین جهت فارغ التحصیلان فلسفه میتوانند به دفتر پاسخگویی به سوالات اعتقادی بروند ولی آیا کاربرد فلسفه در همین حد است یا بیش از این است؟
باید توجه داشت که تکنولوژی مبتنی بر علوم پایه است و علوم پایه مبتنی بر یکسری نظریات است که آن نظریه یک روحی دارد که آن روح عقلانیت و مدل کلان نگاه به هستی و انسان است که اگر آن تغییر پیدا کند همه علوم پایه دگرگون میشوند. هیچ جامعهای بدون نحوه نگاه به عالم و آدم زندگیاش معنادار نمیشود لذا هیچ جامعه بدون فلسفه نخواهد بود. وقتی فلسفهای غلبه پیدا میکند به فلسفههای رقیب در ذیل چارچوب خودش اجازه زندگی میدهد. پس صحبت ما از ربط منطقی علوم کاربردی به علوم پایه و علوم پایه به خزانه معرفتی قبل از خودشان است.
|