توسعه «گردشگری هنرهای معاصر» در ایران با توسعهی «هنر» و «گردشگری» رابطهای تنگاتنگ دارد و نقش دولت در تحقق آن بسیار قابل توجه است؛ بویژه که بسیاری از تصمیمات مرتبط با این توسعه باید توسط مدیرانی گرفته شود که به گفته حسن بنیانیان، اغلب شناخت درستی از فرهنگ ندارند. آنچه وی بر آن تاکید دارد عدم آشنایی نخبگان کشور، اعم از مدیران دولتی و اساتید دانشگاه با مفهوم علمی فرهنگ است.
حسن بنیانیان که خود رییس سابق حوزه هنری بوده، درک نخبگان کشور از فرهنگ را یک درک تجربی و علمی ارزیابی کرده و همین مسئله را عامل بسیاری از نابسامانیهای فرهنگی در جامعه عنوان میکند. این مدیر دولتی معتقد است که توسعه گردشگری هنری در ایران تنها درمورد هنرهایی امکانپذیر است که در چارچوبهای اسلامی باشند. به این ترتیب هرگونه هنری، بویژه هنرهایی که ریشههای غربی دارند، هنر برای هنر هستند و دردی از مشکلات و معضلات جامعه را درمان نمیکنند، نمیتواند مشمول این توسعه قرار بگیرند.
بنیانیان؛ ایجاد بازار تقاضا برای هنر در سازمانها، ارگانها و ادارات دولتی را یکی از موثرترین راهها برای توسعهی هنر عنوان کرده و میگوید: باید به جای اضافهکاری و پاداش، از هنر برای اصلاح و مرتفع کردن مشکلات جامعه بهره برد.
حسن بنیانیان، دارای دکترای مدیریت دولتی است و سوابق اجرایی بسیاری در کارنامه دارد. از آن جمله میتوان به دبیری کمیسیون فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی، معاونت وزیر آموزش و پرورش و ریاست سازمان نوسازی مدارس کشور، معاونت فرهنگی، آموزشی و پژوهشی سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور و ریاست حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی اشاره کرد. وی عضو ستاد هماهنگی اجرای نقشهی مهندسی فرهنگی کشور و در حال حاضر مدرس دانشگاه است و به عنوان مشاور و دستیار امور فرهنگی رییس دانشگاه آزاد اسلامی نیز فعالیت میکند. گفتگوی ایلنا را با حسن بنیانیان بخوانید:
به نظر شما آیا امکان توسعه گردشگری هنرهای معاصر در ایران وجود دارد؟
بر اساس تجربهای که من دارم جهانگردی که به ایران میآید، ابتدا هنرهای معاصر را نمیخواهد ببیند. چون ما در هنرهای معاصر نقش برجستهای نداریم که بهتر از آن در اروپا و کشورهای پیشرفته نباشد. هنر معاصرمان در این حد برجستگی ندارد که برایش گردشگر بیاید. فضای هنری کشور هم، اجازهی خلق چنین آثاری را نمیدهد، اگرچه ظرفیت آن وجود دارد. اگر بخواهیم گردشگری راه بیاندازیم باید در میراث تمدنی تاریخ کهن بشریت که ما هم بخش بزرگی از آن را در اختیار داریم سرمایهگذاری کنیم. چراکه در میراث فرهنگی تمدنی، ایران جزو ده کشور برتر دنیاست و بازدید از بسیاری از سرمایههایمان که اغلب برای خودمان هم ناشناخته است، برای گردشگران فرهنگی خیلی ارزش دارد. اما متاسفانه تبلیغات درستی روی آن انجام نمیشود. نتوانستهایم اینها را به خوبی پردازش کنیم و با ماکتسازی و ایدههایی از این دست آنها را معرفی کنیم. من سفری به ایتالیا داشتم در فرودگاه دفترچهای به ما دادند که برگههای نقاشی شدهای داشت و تلقهایی در هر صفحه بود و در زیر آن تلق، عکسی از یک خرابه بود. تَلق را که روی خرابه میانداختی کاخ اصلی را میدیدی که در طول زمان تخریب شده است. با این کار تصویری در ذهن شما درست میشد، بعد که به محل میرفتیم با اینکه پایههای ستون را میدیدیم اما فکر میکردیم داریم آن کاخ را میبینیم. ما هنوز برای تخت جمشیدمان چنین چیزی نساختهایم. اگر اهل مطالعات تاریخی نباشیم گمان میکنیم داریم در زیر آفتاب مشتی سنگ تماشا میکنیم. در حالی که اگر فیلمی داشته باشند که کاخهای آن زمان را بازسازی کردهاند و آن را به گردشگر نشان بدهند، او در هنگام بازدید از مکان اصلی آن تصاویر در ذهنش تداعی میشود و احساس میکند که دارد جای عظیمی را بازدید میکند. ما در عرصهی میراث فرهنگ کهنمان به چنین کارهایی نیاز داریم. یا برای خارجیها که به بازدید مسجد امام اصفهان میآیند یک فیلم مستند با زبان انگلیسی آماده کنیم و وقتی وارد مسجد میشوند در سالنی اول این فیلم را ببینند بعد بازدید کنند.
گفتید ما ظرفیت توسعه گردشگری هنرهای معاصر را داریم؛ اما فضای هنری ما در کشور اجازه توسعه آن را نمیدهد. لطفا در این باره کمی توضیح بدهید.
در بدنه جامعه ما قاعده بزرگی برای بهرهگیری از هنر وجود ندارد. این را در مقام مقایسه با دیگر کشورهایی میگویم که در مدارسشان هنر از جایگاه جدی در انتقال درسها و آموزشها برخوردار است. در همهی مدارس گروههای موسیقی مشغول نواختن هستند. میبینید که خود بچهها مینوازند و تئاتر بازی میکنند و در همان عالم کودکی درگیر هنر میشوند. از این قاعده بزرگ، حتما هنرمندان برجستهای بیرون میآیند که اگرچه تعدادشان محدود اما سطحشان بالاست. هنری که در صد سال اخیر از غرب به کشور ما وارد شده، با آلودگیهای غیر مذهبی همراه شده است. البته ما از قبل خودمان هنرهای مذهبی داشتهایم. جامعه هنری هم به دو طیف تقسیم شده یکی همچنان با هنرهای سنتی مذهبی مثل مداحی تعزیه و. . راضی است و طیف محدودی که جمعیتشان کم است با هنرهای مدرنی که از غرب وارد شده مثل موسیقی و نقاشی و تئاتر مدرن ارتباط برقرار میکنند. هنر اگر بخواهد کارکرد اقتصادی، توریستی گستردهای پیدا کند، باید مراعات چارچوبهای اسلامی را بکند. ما باید آرام آرام جایگاهمان را پیدا کنیم. بله گردشگری هنری و هنرهای معاصر هم میتواند به عنوان مکمل گردشگری فرهنگی و میراث و در کنار آنها عمل کند، اما به راحتی نمیتوان در جامعهی اسلامی در صنعت توریسم به شکلی که در اروپا و امریکا عمل میکنند، فعالیت کنیم.
چگونه میتوان جایگاه هنر را در جامعه و در ساختار دولتی ارتقا داد؟ به طور مثال با برنامهریزی و تغییر در شیوههای آموزش هنر در مدارس؟
قبل از آموزش، مسئله مهم آشتی کردن مدیران مراکز فرهنگی و غیر فرهنگی ما با هنر و پیبردن به اهمیت هنر است تا از آن برای تحقق اهداف سازمانی و اجتماعی خود استفاده کنند. در حال حاضر هم روحانیون در حوزه علمیه با هنر قهرند، هم مدیران مدارس و هم دانشگاههایمان. مثلا مدیر مدرسهای سابقا دبیر بوده است، ریاضیاش خوب بوده کمی هم در ارتباطات اجتماعی زرنگ بوده، مدیر شده است. این فرد هنر را درک نمیکند که معاونش را صدا بزند و بگوید ما باید از طریق هنر در فضای عمومی مدرسه یا دانشگاه، شادی و نشاط و امیدواری ایجاد کنیم. مثلا چند گروه هنری با دانشجوها، دانش آموزان راه بیندازد و در سالن مدرس و دانشگاه برنامه اجرا کنند. این همه استعداد در اینها هست چهار تا استاد هم از بیرون بیاورند به اینها آموزش بدهند. فعلا این نوع فعالیتها در مدارس و دانشگاهها بسیار محدود است. این اتفاق میتواند در مساجد محلات هم اتفاق بیافتد. ذات هنر که با دین منافات ندارد. اگر چنین تحولی را وزارت ارشاد، حوزهی هنری، ائمهی جمعه، ائمهی جماعات خوش ذوق و هیئتهای مذهبی دنبال کنند و قاعده بزرگی از هنر ارزشمدار و بومی شده برای فرهنگ خودمان در کنار مسجد و مدرسه و دانشگاه شکل بگیرد، به تدریج آثار برجستهای خلق میشود که میتواند در سالن اصلی شهرها، جزء نقاط دیدنی برای توریستها قرار بگیرد.
رابطه میان مدیریت فرهنگی با جامعهی هنری چگونه است؟ به نظر میرسد بخشی از مشکل در اینجا باشد.
این یک بخش ریشهایتر دارد. پیشرفت متوازن و همه جانبه کشور وقتی اتفاق میافتد که تصمیمگیریهای مردم ضمن آنکه نیاز خودشان را برطرف میکند به پیشرفت کشور هم کمک کند. مثلا از میان مغازههای کنار خیابان تنها تعداد کمی از آنها را میبینید که فعالیتشان به اقتصاد کشور کمک کند و تعداد بیشماری مغازه میبیند که شغلشان دامن زدن به گرانی و ایجاد تورم و نابود کردن منابع است. باید جهت اجتماعی تصمیمگیرهای مردم در اقتصاد درست شود. الان وزیر ارشاد با رییس برنامه و بودجه چانه زنی میکند تا ردیف کمک به هنرمندان را کمی اضافه کند. هرچه هم اضافه کند نهایتا به دو درصد هنرمندان میتواند بدهد که نه تنها کمک نمیکند بلکه ایجاد نارضایتی میکند. این روش حل کردن مشکل به صورت موقتی است. بازار تقاضای هنر باید در کل شرکتها و ادارات دولتی شکل بگیرد تا اقتصاد هنر به صورت عمیق رونق بگیرد. وزیر آموزش پرورش باید زیر نظر خود یک اداره کل هنری راه بیاندازد که کارش راه اندازی هنر در آموزش پرورش باشد. هنر کاربردی برای حل مسائل فرهنگی وزارت آموزش و پرورش. اما از این دید کسی را نداریم. اگر یک اداره کل هم درست کنیم در نهایت یک مسابقه طراحی میکند که بچهها بیایید نقاشی کنید جایزه بگیرید چون خودش آموزش ندیده که بتواند هنر را به عنوان ابزاری ببینند و در استخدام اصلاح فرهنگ جامعه از آن استفاده کند.
بخش خصوصی و جامعه هنرمندان مستقل از دولت کارهایی انجام دادهاند. ما هنرمند و گالری کم نداریم اما بین اینها و بخش حاکمیت ارتباط وجود ندارد.
بله گالریهایی داریم اما بازدیدکنندهای که میآید تعدادی از هنرمندان هستند. تعدادی هم آدم معمولی میآید که چون شم هنری ندارد دور میزند و از در خارج میشود. اساسا هنرمند را سر ذوق نمیآورد. اینکه بیایند تابلوهایش را ببینند با او بحث کنند و بعضی تابلوهایش را بخرند موجب میشود که او حس کند «من باز هم باید به حرکت خودم ادامه بدهم.» من این هنرمندان را از نزدیک دیدهام که با چه زحمتی کار میکنند. هزینههای نمایشگاه را هم خودشان میدهند اما روز آخر حالشان خوب نیست. چون حس میکنند زحمتشان مورد توجه قرار نگرفته است. بیمقدمه نمیتوان در هنر معاصر سرمایهگذاری کرد. باید در موقعیتهای خوب شهر سالن و گالری و نمایشگاه درست کنیم.
موانع پیش روی توسعهی هنر در کشور چیست؟
متاسفانه فعلا این قبیل فعالیتها، ضرورتش احساس نمیشود. چون ما با آن پول نفت میخواهیم با دستورالعمل و حقوق و اضافهکاری رفتارها را اصلاح کنیم. این مشکل عمومی کشورهای وابسته به نفت، مثل ایران است. در ژاپن هیچ منابعی ندارند و فقط آدم دارند. به همین دلیل یک آموزش پرورش بسیار قوی شکل گرفته و هنر نقش برجستهای در اصلاح رفتار دارد. کار هنر این است که همکاری با همدیگر را توسعه میدهد. این حرفها را من سالهاست تکرار میکنم. اما موانعی بر سر راه هست که برخی مدیران و نخبگان آنرا درک نمیکنند. یکی از آن موانع تخصصی شدن علوم است. وقتی یکی فقط علوم سیاسی میخواند، یکی فقط اقتصاد میخواند و یکی فقط عمران، جامعه به قطعات شکسته تبدیل میشود. این حرفها به فرهنگ و به کلیت جامعه مربوط است. عامل دیگر در بیتوجهی بخشی از نخبگان ماست که موجب میشود درک درستی از فرهنگ نداشته باشند. چراکه فرهنگ را تجربی میفهمند. اگر کسی بچه مذهبی باشد فرهنگ برای او معنای هیات و مراسم مذهبی مرسوم و نماز را میدهد. اگر مذهبی نباشد موسیقی و شعر و هنر مدرن برای او نماد فرهنگ است. آن فرهنگی که داریم از آن حرف میزنیم اعتقادات و ارزشها و الگوهای رفتاری غالب مردم جامعه است، همان چیزی که نخبگان جامعه ما آنرا نمیفهمند.
شاید نظام اداری، سیاسی این شکل از فعالیت فرهنگی را میپسندد و در ادارات دولتی به عنوان استاندارد پذیرفته شده است؟
نه، نظام سیاسی این را نمیپسندد. آدمها فرهنگ را تقلیل میدهند. ما در پزشکی مغزمان توسعه یافته است. میدانیم که یک متخصص چشم باید هفت سال پزشکی عمومی بخواند. کسی هم سوال نمیکند که هفت سال مدت زیادی است و میشود یک فرد را سه چهارساله چشم پزشک کرد. چون بسیاری از بیماریهای چشم ممکن است مربوط به قلب و کبد و کف پا باشد. بنابراین باید حتما آن هفت سال پزشکی عمومی را بخواند. در کشورداری هم وقتی کسی استاندار میشود باید یک فهم عالمانه از اقتصاد و فرهنگ و سیاست داشته باشد. ضمن آنکه برای کار استانداری هم به صورت تخصصی آموزش ببیند. آن فهم پایهای در برخی مدیران ما وجود ندارد که تاثیرات فرهنگ را نسبت به حوزه کاری خودشان درک کنند و ببینند. آنها فکر میکنند برای برطرف کردن مشکلات فقط باید اقتصاد بفهمند. درحالیکه ریشهی همان مشکلات اقتصادی ما بیشتر فرهنگی است. اینها به پول دولتی عادت کردهاند و اصلا به دنبال راندمان و بهرهوری و بهبود آموزشهای کاری خودشان نیستند.
اساتید دانشگاه چقدر میتوانند در توسعهی فرهنگی از طریق آموزش تاثیرگذار باشند؟
اساتید دانشگاه هم معضل فهم فرهنگ را دارند. اقتصاد خوانده میخواهد ریشه مشکلات را به صورت افراطی به اقتصاد ربط بدهد. تعداد محدودی استاد داریم که درک درستی از همه این مسائل داشته باشند و برای همانها هم فرصتی فراهم نمیکنیم که بیایند و برای مدیران حرف بزنند. در نظام آموزشی وقتی برای مدیران کلاس میگذارند میگردند ببینند چه کارشناس بیکاری دارند میفرستند که در این کلاسها شرکت کند.
راهحل عملی برای حل این مشکل در مدیریت فرهنگی کشور چیست؟
مشکلات فرهنگی کشور سلسله مراتبی نیست. مثل کارکرد خود بدن است. نمیشود گفت قلب مهمتر است یا مغز؟ شما همانوقت یک میخ در پایت رفته و میگویی فعلا برای من پا مهمتر است. برای اینکه این سوال غلط است. کشورداری همه اجزایش مهم است. اگر در آن اختلال ایحاد شود در بقیه بخشها منتقل میشود. اگر میخواهید مدیران جوان انقلابی انتخاب کنید واجبترین کار برایشان آموزش است. فرهنگ سازمانی، مدیران را خراب میکند. برای آموزش هم باید مراجعه کنیم به معدود مدیرانی که سالم ماندهاند و ضمن اینکه کار کردهاند و تجربه دارند درس تئوری و نظری هم خواندهاند. قدرت انتقال هم دارند و مدیران هم او را قبول دارند که بنشینند و به حرفهایش گوش بدهند.
|