کد خبر:18836   تاریخ انتشار: یـک شنبه ، 23 آبان سال 1400 ساعت 9:33:0

فلسفه مقام آزادی است/ لزوم پرهیز از سرفصل‌نویسی برای رشته فلسفه

رضا داوری اردکانی با اشاره به اینکه فلسفه مقام آزادی است تصریح کرد: درست است که همه ما در فلسفه نظر خاص داریم و به فلسفه‌ها یکسان نگاه نمی‌کنیم و هر کدام باید بتوانیم با آزادی، فلسفه‌ای را که به آن بستگی داریم بیاموزیم اما نمی‌توانیم و حق نداریم که مثلاً بگوییم چه فلسفه‌ای تدریس شود و کدام فلسفه در برنامه قرار نگیرد.


همایش «آینده فلسفه در ایران» به همت گروه فلسفه دانشگاه شهید مطهری برگزار شد. در ادامه متن پیام رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم به این همایش را می‌خوانید.
روز جهانی برای اهل فلسفه فرصتی فراهم می‌آورد که بتوانند در باب ماهیت فلسفه و وضع کنونی و آینده آن اندکی بیندیشند و اتفاقاً اینها از مهمترین مسائل فلسفه زمان است. هرگز به اندازه امروز فلسفه نیاز نداشته است که از خود دفاع کند زیرا نه این همه دشمن و مخالف داشته و نه ایدئولوژی‌های گوناگون مدعی بوده‌اند که اخلاق و سیاست و علم رسمی را راه می‌برند. اکنون گاهی فلسفه حتی از سوی کسانی که شغلشان فلسفه است مورد ملامت و مؤاخذه قرار می‌گیرد و اگر ملامت و مؤاخذه‌ای هم در کار نباشد لااقل می‌توان گفت که میان بسیاری از حوزه‌های فلسفه هم سخنی نمی‌تواند وجود داشته باشد. در اروپا زمانی میان تومیست‌ها و فلسفه جدید مباحثاتی بود و اکنون هم در باب سوابق یونانی و قرون وسطایی مدرنیته مطالعاتی صورت می‌گیرد.
کاش در کشور ما هم آشنایی با فلسفه به حدی برسد که استادان با تصلّع بر فلسفه دوره اسلامی و فلسفه‌های دیگر به راه‌های تازه و فهم روشن‌تری از مسائل زمان برسند. فلسفه جدید اروپایی فلسفه‌ای است که اگر آن را سخن مدرنیته بدانیم دور نرفته‌ایم و چون مدرنیته جهانی شده است اهل فلسفه هر جا که هستند و به هر کشوری که تعلق دارند باید با آن فلسفه آشنا شوند. کشور ما که سابقه هزار ساله تفکر فلسفی دارد و زبانش یکبار مستعد آموختن فلسفه شده است باید در این راه اهتمام کند و مخصوصاً به این اهتمام نیاز دارد.
آموزش‌ها و پژوهش‌های ما در حوزه فلسفه چه سمت و سویی پیدا کند
فلسفه، تاریخ فلسفه است اما این تاریخ فلسفه را به صرف تدریس کتاب‌های تاریخ فلسفه نمی‌توان آموخت. پیداست که برای آغاز کار چاره‌ای جز آموختن تاریخ‌هایی که مورخان فلسفه نوشته‌اند نیست. این درس‌ها باید راهی برای رسیدن به تفکر فیلسوفان باشد وگرنه آموختن کلیات آراء فیلسوفان ممکن است چیزی بیش از فضل نباشد. بیگانگان با فلسفه و مخالفان و منکران هم می‌توانند این کلیات را فراگیرند بی‌آنکه در روحشان اثری بگذارد. من پنجاه سال پیش در کتاب فارابی مؤسس فلسفه اسلامی فلسفه را دارای چهار مرتبه دانستم. مرتبه اول فضل است که معمولاً برای همه دانشجویان و جویندگان فلسفه به درجات حاصل می‌شود. مرتبه دوم علم فلسفه است. عالم فلسفه از حد اطلاعات و معلومات پراکنده فلسفه گذشته و فلسفه یا فلسفه‌هایی را به درستی و به تفصیل آموخته است و می‌تواند مطالب آن را تدریس و تعلیم کند. مرتبه سوم تحقیق است. وقتی کسی در فلسفه عالم شود و در مسائل به چون و چرا بپردازد و بتواند میان آراء حکم کند و نظر مختار داشته باشد در مرحله تحقیق وارد شده است. ما در این دویست سال اخیر شارحان و محققان بزرگ در فلسفه داشته‌ایم و بالاخره مرتبه چهارم که رسیدن به آن جز برای معدودی در تاریخ تفکر فلسفی محقق نشده است مرتبه تفکر بنیانگذار است.
در یونان از متفکران پیش از سقراط که بگذریم و شاید درست نباشد که آنان را فیلسوف به معنای اصطلاحی و امروزی لفظ بدانیم سقراط و افلاطون و ارسطو و شاید اپیکور و زنون و افلوطین در زمره فیلسوفان بنیانگذار بوده‌اند. در دوره اسلامی فارابی و ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا (و اگر نام میرداماد را هم بیافزاییم شاید بی حق نباشیم) فیلسوفند. در اروپا هم فیلسوفان بزرگ را می‌شناسیم اما در یکی دو قرن اخیر که فرهنگ جدید و متجدد به همه جا رفته فلسفه در بیرون از اروپا و حتی در ایران که سابقه تفکر فلسفی داشته است چنانکه باید جلوه و ظهوری ندارد و جویندگان فلسفه از مرحله علم کمتر به مقام تحقیق رسیده‌اند. در آسیا و افریقا هم کسانی را نمی‌شناسیم که نامشان در عداد نام فیلسوفان اروپایی ذکر شود و این فقدان در زمانی است که کشورهای آسیایی- آفریقایی بیش از همیشه به فلسفه نیاز دارند.
خود را بشناس، که به سقراط منسوب است و او آن را از سروش معبد دلفی آموخته است یکی از درس‌های خاص سقراط باید شمرده شود بلکه از زمان سقراط تاکنون درس اول فلسفه و درس همه فیلسوفان است. ما هم باید چنان فلسفه بیاموزیم که نتیجه‌اش خودشناسی باشد یعنی نیاز داریم بدانیم که در چه جهانی زندگی می‌کنیم و با جهان خود چه نسبتی داریم و در آن چگونه به سر می‌بریم. ممکن است گفته شود که فلسفه علم نظر است و کاری به چه می‌توان و باید کرد، ندارد و مخصوصاً این قول در میان ما بیشتر می‌تواند مقبولیت داشته باشد زیرا هزار سال است که فیلسوفان ما به جهاتی که می‌توان تا حدودی آن را موجه دانست بخش عملی فلسفه را رها کرده و صرفاً به بخش‌هایی از علم نظری پرداخته‌اند. آنها به درستی گفته‌اند که احکام اخلاقی در زمره مشهورات است و مرحوم علامه طباطبایی نیز فصلی در باب ادراکات اعتباری گشود و احکام اخلاقی را در زمره اعتباریات قرار داد و این مخصوصاً ازآن‌جهت موجه است که دستورات اخلاقی نمی‌تواند حکم مشهور و اعتباری نباشد ولی متأسفانه هرگز تحقیق نکردیم که این مشهورها از کجا می‌آیند و مبنایشان چیست و اگر در این باب چیزی گفتیم مشهورات فلسفه‌های قرن هفدهم و هجدهم اروپا را تکرار کردیم.
فلسفه، علم عقلی است و در عقل، نظر و عمل با همند و اگر از هم جدا شوند فلسفه از ادای وظیفه‌ای که دارد باز می‌ماند. کتاب مابعدالطبیعه ارسطو کتاب بزرگی است اما اگر ارسطو کتاب‌های طبیعت و سیاست و اخلاق را ننوشته بود فلسفه او ناتمام می‌ماند. حتی کانت اگر کتاب‌های نقد عقل عملی و نقد حکم و … را نمی‌نوشت به مقامی که در تاریخ فلسفه دارد نمی‌رسید. فلسفه حتی اگر ما را با جهان و امکان‌های آن آشنا نکند معلومات خوبی است اما نمی‌دانیم چرا باید چنین علمی را بیاموزیم و از آموختنش چه بهره‌ها می‌توانیم ببریم. پیداست که فلسفه دستور عمل زندگی نیست و از آن نباید توقع داشت که چنین باشد. فلسفه باید شأن نظری خود را حفظ کند. اما این نظر، نظر به وضع جهان و جایگاه و امکان‌های آدمیان در آن است. مردمان در عالم خود آنچه هستند می‌شوند و باید به نسبتی که با عالم دارند آگاهی داشته باشند.
گفتمان‌های فلسفی ما چه مسائلی را در اولویت قرار دهند
آموزش فلسفه ترتیبی دارد و استادان فلسفه می‌دانند که تعلیم چه مطالب و طرح کدام مسائل در فلسفه باید اولویت داشته باشد ولی هیچکس حق ندارد که بگوید کدام فلسفه را باید تعلیم کرد و کدام را کنار گذاشت. فلسفه مقام آزادی است. درست است که همه ما در فلسفه نظر خاص داریم و به فلسفه‌ها یکسان نگاه نمی‌کنیم و هر کدام باید بتوانیم با آزادی، فلسفه‌ای را که به آن بستگی داریم بیاموزیم اما نمی‌توانیم و حق نداریم که مثلاً بگوییم چه فلسفه‌ای تدریس شود و کدام فلسفه در برنامه قرار نگیرد. هیچ یک از مباحث کلی فلسفه قابل چشم‌پوشی نیست. فیلسوف باید با همه مباحث و مسائل عمده فلسفه آشنایی و انس داشته باشد. او اگر استاد فلسفه باشد مسائل و قضایا را چنانکه خود درمی‌یابد تعلیم می‌کند و در تعلیم خود شاید بعضی فلسفه‌ها یا آراء بعضی فیلسوفان را رد کند اما این برای دانشگاه و مراکز آموزش فلسفه قاعده تعلیم نمی‌شود. در ابتدای تعلیم فلسفه معمولاً منطق و کلیات را می‌آموزند اما به تدریج که دانشجویان بیشتر یاد می‌گیرند این آموزش باید آزاد و آزادتر شود.
وقتی برای درس دوره دکتری فلسفه سرفصل می‌نویسند گویی آن را با یکی از درس‌های دوره دبیرستان اشتباه گرفته‌اند. راستی این برنامه‌نویس کیست که به استاد فلسفه می‌گوید چه بگوید و چه نگوید. او اگر استاد است خود می‌داند که چه باید تدریس کند. در تدریس فلسفه و انتخاب مطالب و مسائل و درس‌ها اگر اولویتی هست باید اثبات اولویت فلسفه باشد. کانت در کتاب نزاع دانشکده‌ها در میان علوم اولویت را به فلسفه داده است. اهل فلسفه باید این اولویت را به درستی دریابند و برای دیگران هم روشن سازند که فلسفه مقام آزادی است و مقصود از اولویت، اولویت بنیانگذار است نه اینکه تعلیم آن قبل از آموختن هر علمی لازم باشد و همه موظف باشند فلسفه بیاموزند و بپذیرند که موضوع‌های همه علوم در فلسفه معین می‌شود. ملاک‌هایی که کانت برای تعیین اولویت داشت اندکی تحت تأثیر انقلاب فرانسه بود اما دلایل او به ذات فلسفه بازمی‌گردد. گویی اگر فلسفه نباشد نمی‌دانیم علم از کجا می‌آید و علوم و دانشکده‌های حقوق و کلام و طب هم اساس و وجه اعتبارشان چیست. مهم این است که شأن و جایگاه فلسفه شناخته شود و در این صورت است که اولویت هم به آسانی تعیین می‌شود.
چیزی که باید مخصوصاً به آن توجه کرد این است که حوزه‌های فلسفه گرچه گاهی با هم بحث‌ها و نزاع‌ها دارند اما در این که فلسفه بحث آزاد است اختلاف ندارند. به این جهت اگر کسانی فلسفه را علمی در ردیف علم‌های سودمند می‌دانند ممکن است کارها و آثار خوب پدید آورند اما آنها عالم فلسفه‌اند نه فیلسوف. فلسفه چیزی از اساس متفاوت با علوم به معنی جدید است. ارتباط فلسفه با علم جدید هم همان نیست که در قدیم میان مابعدالطبیعه در الهیات و طبیعیات وجود داشت.
حوزه نشر آثار فلسفی چه هدفی را دنبال کند
اکنون که نشر در کشور حال خوشی ندارد باید ناشران را دلداری داد و با آنان همدردی کرد و مخصوصاً به یادشان آورد که یکی از بهترین شغل‌ها را برای خود انتخاب کرده‌اند. اما به آنان نمی‌توان گفت که چه آثاری چاپ کنند و از چاپ کردن و انتشار کدام کتاب‌ها بپرهیزند. فلسفه اروپایی در کشور ما هنوز زبان رسایی ندارد و شاید بتوان گفت هنوز زبان خود را به درستی نیاموخته است. البته مترجمان هم گناهی ندارند آنها هموارکنندگان راه زبان فلسفه‌اند و طبیعی است که در راه ناهموار باشند اما اگر یک موسسه غیرتجاری و غیرانتفاعی متصدی چاپ کتاب‌های فلسفه باشد می‌توان و باید از او توقع داشت که در انتخاب کتاب و ویرایش مطالب اهتمام کند و تا به صحت و اعتبار مطالب و گزارش نویسنده و مؤلف و مترجم اطمینان پیدا نکرده است کتابی را چاپ نکند.
خوشبختانه در دهه‌های اخیر در ترجمه فلسفه کار بزرگی صورت گرفته است. وقتی من در دانشکده ادبیات دوره لیسانس را می‌گذراندم جز دیسکور دکارت و قطعاتی از نوشته‌های جان لاک و ترجمه بعضی آثار افلاطون و معدودی مقاله از فلسفه اروپایی که دسترسی به آنها هم آسان نبود چیزی به فارسی وجود نداشت. از آن زمان تاکنون بسیاری از آثار نامداران و مؤسسان حوزه‌های فلسفی به زبان فارسی ترجمه شده است. پیداست که این ترجمه‌ها دشواری دارد اما هر کس بهتر از این که هست می‌تواند ترجمه کند بستاند و بزند. نمی‌گویم عیب و نقص را توجیه کنیم اما درصدد رفع آن باشیم. زبان ما هنوز با زبان فلسفه اروپای جدید چنانکه باید آشنا نشده است. برگرداندن این فلسفه‌ها به زبان فلسفه اسلامی هم در غالب موارد (جز در منطق) بر دشواری‌ها می‌افزاید. مثلاً سوژه و ابژه را به ذهن و عین برگرداندن آغاز دور شدن از فهم فلسفه جدید است. پس کسانی باید باشند که مطالب فلسفه جدید را دریابند و با زبان خود به آنها بیندیشد و در این صورت است که فلسفه زبان خود را پیدا می‌کند.
بایسته‌های ترجمه آثار فلسفی
ناشری که آثار فلسفی و به خصوص ترجمه آثار فلاسفه را منتشر می‌کند باید ویراستاران دقیق و سخت‌گیر داشته باشد که بکوشند مو را از ماست بکشند و تا معنی آن چه را که در کتاب آمده است درنیابند اجازه چاپ ندهند. می‌دانم این مطلب ایده‌آل است و ما سازمان‌ها و انتشارات غیرانتفاعی که آثار فلسفه چاپ کنند نداریم. دولت و حکومت هم با فلسفه که ممکن است موی دماغشان شود کاری ندارند. آنها اگر فلسفه را بیهوده ندانند و نگویند که می‌خواهند سر به تن فلسفه نباشد و مخصوصاً اگر بر حسب اتفاق نیم‌نگاهی به آن کردند باید سپاسگزارشان بود و بالاخره اینکه مشکل فلسفه مشکل نشر نیست.
فلسفه سخن زمان است و زمان ما که زمان عسرت نیست‌انگاری است نه فقط زبان گویای فلسفه ندارد بلکه گفتگوهای رسمی و اداری و نوشتن قوانین و مقررات نیز در آن دچار لکنت شدید شده است. فرهنگ در شعر و فلسفه (هنر و حکمت) زبان باز می‌کند و راه خود را روشن می‌سازد. بعضی نشانه‌ها حکایت از این دارند که لکنت رو به شدت دارد و چنانکه در گفتارها و کردارها می‌بینیم بی‌خردی و جهل به سرعت گسترش می‌یابد و سخن و رفتار بی‌خردانه و احمقانه با استقبال بیشتر مواجه می‌شود اما چون آدمی نمی‌تواند بی‌زبان و لال باشد می‌توانیم امیدوار باشیم که وقتی کار به نهایت نزدیک می‌شود پیک نجات هم شاید برسد که مولای پارسایان فرمود: «عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ».