کد خبر:18811   تاریخ انتشار: چهارشنبه ، 19 آبان سال 1400 ساعت 10:22:0

به جای همفکری و هم سخنی ملامتگر یکدیگر شده‌ایم/مواجهه باغرب وتجدد

دکتر داوری اردکانی گفت: ما همه به جای همفکری و هم سخنی ملامتگر یکدیگر شده‌ایم. به سخن یکدیگر گوش نمی کنیم. دیگران یا دیگری مجهول را مقصر می دانیم و هیچ کدام مسئول هیچ چیز و هیچ کار نیستیم.


 متن پیش رو متن سخنرانی رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم و چهره ماندگار فلسفه در ششمین دوره طرح ملی گفتمان نخبگان علوم انسانی با موضوع «تأملی نظری- تاریخی در باب مواجهه ما و تجدد» است که در ادامه می‌خوانید؛
پرسش از چیستی تجدد و نسبت ما با آن صرف یک کنجکاوی علمی نیست بلکه برای ما طرح این پرسش و تحقیق در نسبت با غرب متجدد یک ضرورت است. این ضرورت چیست و ما چه نیازی داریم که تجدد را بشناسیم. از چندین قرن پیش آثار صنعتی و تولیدی و فرهنگی تجدد ابتدا در صورت سلاح گرم و کالاهای مصرفی و سپس به تدریج به عنوان آراء و نظرها و حتی در مواردی به عنوان اصول و احکام شبه اعتقادی به ما رسیده و بعضی قواعد و احکام در میان ما احیاناً صورت مسلمات پیدا کرده است. امروز همه مردم جهان با اصول و قواعد و رسوم غربی و شیوه زندگی جدید عمر می-گذرانند. نظر در اینجا صرفاً به فکر و فلسفه و علم نیست. مردم جهان بیرون از جغرافیای تجدد در نشست و برخاست و خرید و فروش و رفت و آمد و به طور کلی در گذران زندگی فرنگی مآب شده‌اند و این فرنگی مآب شدن اختصاص به گروه خاص ندارد و از این حیث پیر و جوان، زن و مرد، دانا و نادان، متدین و لاابالی به دین و … و حتی شهری و روستایی با هم تفاوت چندان ندارند. این فرنگی مآب شدن بخصوص در ابتدا از روی اختیار و با آگاهی نبوده و به تدریج و خود به خود صورت گرفته است.
گرچه ارتباط سیاسی و تجاری ما با اروپا قبل از صفویه در زمان امیر حسن بیگ آق قوینلو و پس از تشکیل حکومت عثمانی آغاز شد. آشنایی با آداب اروپایی قدری به تأخیر افتاد. اولین ایرانیانی که به اروپا رفتند از دیدن وضع آنجا دچار حیرت شدند اما این حیرت از سنخ حیرت دانایان که پرسش و طلب در پی آن می‌آید نبود. تماشاگران ایرانی در فرنگ عجایب می‌دیدند و حیرت می‌کردند و مدتی طول کشید تا با آن عجایب خو گرفتند.
می‌دانیم که آغاز قدرت سیاسی اقتصادی و نظامی غرب مصادف با راه یافتن ضعف و فتور فرهنگی- سیاسی در سراسر آسیا و آفریقا و از جمله کشور ما بود. پس طبیعی بود که تجدد و غرب متجدد به عنوان قدرت ظاهر شود در جنگ‌های ایران و روسیه حکومت ما احساس نیاز به کمک کرد و از فرانسه و انگلستان مدد خواست که البته پاسخی که انتظار داشت دریافت نکرد. تا آن زمان سیاحان و سوداگران غربی به اینجا آمده بودند. از آغاز قرن نوزدهم پای مسافران ما هم به اروپا باز شد. کسانی هم برای درس خواندن و آموختن علوم و فنون جدید به اروپا و بعد از مدتی هم به آمریکا رفتند. بسیاری از آنها دانشمند شدند اما کمتر پرسیدند که چرا ما که از قدیم دارالعلم و مدرسه و طب و ریاضیات و نجوم و فلسفه داشته‌ایم باید برویم از غرب علم بیاموزیم. شاید در زمره معدود کسانی که علاوه بر درس خواندن به کار و بار اروپا و پیشرفت‌های آن توجه کردند میرزا صالح شیرازی وضعی ممتاز داشته باشد که در سفرنامه خود به شرح و بیان مختصر پیشرفت‌های اروپا و نظم سازمانی و سیاسی آن پرداخته و وضع سیاست و پیشرفت در کشورهای روسیه و انگلستان را با تحسین گزارش کرده است. اما نمی‌دانیم چرا میرزا صالح که می‌خواسته است اروپا و سرّ ترقی اروپاییان را بداند و به توجه اهل نظر و فیلسوفان به گردش امور کشور هم اشاراتی کرده است این پرسش به خاطرش خطور نکرده است که چه چیز باعث شده است که اروپا راه ترقی را بیابد و در آن راه وارد شود و چرا آن راه از چشم و نظر ما پنهان و پوشیده مانده است. میرزا صالح در سفرنامه خود نوشته است که:
«چون تاریخ انگلند را مفصلاً خوانده و طریقه شرع و آیین ولایت داری این ولایت را خواندم و آنچه استنباط نمودم، این ولایت هم مثل سایر ولایات، عربستان و غیره، مردم شریر و مفسد و خون ریز بوده. از چهارصد قبل الی حال، مردم روی به طریقی نموده‌اند. بالفعل این را بهتر از همه ممالک ساخته‌اند …» (سفرنامه‌های میرزا صالح، غلامحسین میرزا صالح، نگاه نو، ۱۳۷۸، ص ۲۹۶)
به نظر او مردم انگلند مردمی شریر و خونریز بوده و ناگهان به فکر ترقی افتاده و در راه صلاح و اصلاح قرار گرفته و به ترقیات بزرگ نائل شده‌اند. اینکه چه شد و چرا از شرارت و خونریزی صرف نظر کرده‌اند در نظر سفرنامه نویس آشنا با تاریخ انگلستان هیچ اهمیتی ندارد و در پی درک و دانستن آن هم برنیامده است. این وضع فکری تا هم اکنون نیز تغییر چندان نیافته و بر منوال سابق ادامه و دوام داشته است و دارد. بر خلاف آنچه غالباً و معمولاً می‌پندارند قضیه صرفاً این نبود که اروپا پیشرفت می‌کرد و ما همانجا که بودیم می‌ماندیم. اروپا اقوام آسیایی و آفریقایی را از زمین تاریخ و فرهنگشان برمی‌کند و آنها را مخصوصاً به مدد قدرت عظیم فرهنگی و تکنولوژیک خود در حاشیه تاریخ غربی قرار می‌داد تا با حسرت، ناظر پیشرفت جهان متجدد باشند و به جای اینکه در جستجوی راه برآیند قدرت‌های غربی را مسئول و مقصّر وضع نامطلوب خود بدانند و خاطر خود را آسوده سازند. تاریخ توسعه نیافتگی با این حاشیه نشینی و حسرت خوردن آغاز شد.
لازمه در حاشیه غرب بودن و حسرت پیشرفت‌های آن را خوردن نوعی احساس حقارت و ترس و بیزاری است. بیهوده نیست که نویسندگان ما میانه چندان خوبی با غرب و غربی ندارند. با نظر در پژوهشی که درباره تلقی نویسندگان معاصر از غرب و غربی‌ها صورت گرفته است در می‌یابیم که کمتر نویسنده‌ای از نویسندگان معاصر ما به غرب و غربی‌ها با نظر مثبت نگاه می کرده است هر چند که می‌دانیم همین نویسندگان وقتی پای سیاست به میان می آمده نسبت به دموکراسی، سوسیالیسم، آزادی، و توسعه نظر مساعد داشته‌اند و اگر مخالفتی اظهار می کرده‌اند مخالفت نسبت به خود برتربینی اروپایی و امریکایی و بعضی آداب و عقاید و کردارها بوده است. در میان ما روحیه عباس میرزای جوان که با اعتراف به ضعف و ناتوانی از ژوبر فرستاده ناپلئون پرسید: «علت ترقی روز افزون شما و ضعف ما چیست و چرا ما هرگز به آینده نمی اندیشیم…» کمتر وجود داشته است. من به این چرا بسیار فکر کرده‌ام اما به نتیجه روشنی نرسیده‌ام. اینکه چرا کشور و مردمی با سابقه علم و فرهنگ، از تاریخ درس نمی‌آموزند مسئله نیست، درد است. هیچ‌کس به نسبت ما با تجدد به صورتی که تحقق یافته نیندشیده است.
ما همه به جای همفکری و هم سخنی ملامتگر یکدیگر شده‌ایم. به سخن یکدیگر گوش نمی‌کنیم. دیگران یا دیگری مجهول را مقصر همه نقص‌ها و نابسامانی‌ها می‌دانیم. ما هیچکدام مسئول هیچ چیز و هیچ کار نیستیم. همه مبری از تقصیر و بی گناهیم و دیگران همه مقصرندما همه به جای همفکری و هم سخنی ملامتگر یکدیگر شده‌ایم. به سخن یکدیگر گوش نمی‌کنیم. دیگران یا دیگری مجهول را مقصر همه نقص‌ها و نابسامانی‌ها می‌دانیم. ما هیچکدام مسئول هیچ چیز و هیچ کار نیستیم. همه مبری از تقصیر و بی گناهیم و دیگران همه مقصرند. نه فقط روشنفکران سخنگویان غرب و غرب زده خوانده می‌شوند بلکه آنها هم خود حرف چندانی ندارند و کار اصلیشان اینست که همتایانشان را نادان یا بی سواد و ضد روشنفکر و مخالف آزادی و غرب ستیز معرفی کنند و بگویند اگر روشنفکری در کار خود توفیقی نداشته گناهش به گردن روشنفکران تجدد ستیز است. مثلاً می‌گویند آل احمد مانع شده است که روشنفکری در ایران پروبال باز کند. ما هرگز کتاب غرب زدگی و روشنفکران آل احمد را نقد نکردیم و نگفتیم از کجا آمده و آیا در آن چیزی هست که بیاموزیم و به کارمان بیاید و اگر آن را یکسره بی ربط می‌دانیم، بی ربط بودن مطالب را نشان دهیم و مهم اینکه از یاد بردیم که مشهورترین و مؤثرترین روشنفکران همان‌ها هستند که به روشنفکر ستیزی متهم می‌شوند. کاش وقتی همه را انکار می‌کنیم مثال و نمونه روشنفکری را هم نشان می‌دادیم و می‌گفتیم وظیفه روشنفکر چیست. ما اهل بحث و نظر نیستیم بلکه حکم می‌کنیم. ملاک و میزان حکم هم خودمان هستیم. علم و اطلاعات داریم و بلکه مخزن علم و اطلاعاتیم. اما علم در جانمان و در جامعه مان جای خاص خود را نیافته است. افراد و جامعه هر یک آیینه یکدیگرند و همواره در همه جا تناسبی میان فرد و جامعه وجود دارد. اگر افراد بیش از اندازه دستخوش پریشانی باشند معلوم می‌شود که جامعه پریشان است و اگر جامعه پریشان است افراد و اشخاص به زحمت می‌توانند از پریشانی آزاد شوند.
در مورد غرب و تجدد غربی و اینکه از کجا آمد و چه سیری کرد و چه اثری بر زندگی و کار و بار ما گذاشت هرگز فکر نکرده‌ایم اما از خوبی و بدی تجدد و ضعف و قدرت و لزوم رو کردن یا اعراض از آن بسیار گفته‌ایم. تجدد یک عقیده یا رای و نظر و مخصوصاً یک کالا نیست که اشخاص و گروه‌ها با آن موافقت یا مخالفت کنند و آن را بپسندند یا از مصرفش منصرف شوند بلکه صورت یک نظم پریشان شده‌ای است که آمده و در خانه ما اقامت کرده و اداره خانه را به دست گرفته است. البته موافقت و مخالفت را نمی‌توان منع کرد اما از صرف مخالفت و موافقت با جهان موجود ثمری به دست نمی‌آید. در شرایطی که مدرنیته در سراسر روی زمین مقبول افتاده و همه حتی جدی ترین مخالفان لااقل بعضی اصول و شئون و آثار آن را پذیرفته‌اند مخالفت در حرف و شعار چه اثری می‌تواند داشته باشد. اصول تجدد در همه جهان و نزد همه کس پذیرفته شده است. همه مردم جهان، اصول آزادی و پیشرفت و تکامل را نه فقط پذیرفته بلکه به آن اعتقاد پیدا کرده‌اند و احیاناً نمی‌دانند که اینها اصول تجدد است و آن را متعلق به نوع بشر می‌دانند و این مؤثرترین و بیشترین تایید نظام تجدد و حتی مطلق انگاشتن تاریخ جدید است زیرا اگر اصول پیشرفت و تکامل و آزادی اصول ثابت علم و عمل بوده تجدد را لااقل باید حافظ و مجدّد آنها دانست ولی اصول پیشرفت و آزادی بیان، تا قرن هجدهم در هیچ جای جهان و در هیچ فرهنگ و تاریخ و حتی در آتن که یکی از آغازگاهها و سرچشمه‌های تاریخ غربی است سابقه نداشته یا لااقل به آن تصریح نشده است. دقت نظر در ماهیت علم تکنولوژیک نیز معلوم می‌کند که این علم را صورت کامل علم و نظر دانشمندان و صاحبنظران قدیم نمی‌توان دانست. اصلاً علم متقدمان نسبتی با حرفه‌ها و پیشه‌ها نداشته و تلقی انسان به عنوان موجود صاحب اراده و قدرت تصرف نیز در رنسانس پدید آمده است. می‌توان این پیش آمدها را در حد خود به اعتباری مطلوب و مغتنم دانست اما غربی بودن و جدید بودن آنها را منکر نمی‌توان شد. مقصود این نیست که مردم جهان را از بابت پیروی از روش و رفتار اروپاییان ملامت کنیم بلکه می‌خواهیم بگوییم رسم و راه زندگی جدید در همه جای جهان مقبول افتاده است هر چند که بسیار کسان هنوز نمی‌دانند رسم و راه زندگیشان به راه اروپا پیوسته است.
گفته شد که در آغاز مواجهه با اروپا بسیاری از ناظران و حتی بعضی سفیران دچار بهت می شده و نمی‌دانستند که چه باید بکنند. اثر سیاسی این وضع این بود که اروپا تعیین می‌کرد که کشورهای غیر غربی چه نیازهایی دارند و چگونه آن نیازها تأمین می‌شود. وقتی تعیین و تأمین نیاز به عهده غرب متجدد باشد پیداست که نیازمندان همه به غرب وابسته می‌شوند. حتی اگر با آن سر صلح و دوستی نداشته باشند. توسعه نیافتگی بر اثر همین وابستگی به وجود آمده است. اگر ممکن بود که دوران تاریخی قدیم هزار سال بدون احساس نیاز به تجدد دوام یابد آن تاریخ، ضرورتاً تاریخ توسعه نیافتگی نمی‌شد. تاریخ توسعه نیافتگی از روزی آغاز شد که مردم در نیاز، خود را شریک کشور توسعه یافته دیده و از برآوردن نیاز عاجز یافتند. مشکل اصلی جهان توسعه نیافته اینست که نمی‌داند اروپا چگونه اروپای متجدد شده و توسعه یافته‌ها چگونه و از چه راه به توسعه رسیده‌اند بلکه در بیرون از زمان با نگاه حسرت بار خود را ناظر صحنه تاریخ و تجدد می‌داند و گاهی نیز با خود فریبی و غروری که می‌خواهد ناتوانی را بپوشاند و از عهده برنمی آید. با این داعیه و توهم به تجدد نظر می‌کند که تعیین کند چه چیزهایش خوب است و بدی‌هایش کدام است و خوب‌هایش را برگزیند و بدهایش را دور بیندازد و خوب های خود را به جای آنها بگذارد و عجبا که نمی‌داند اگر از عهده این کار برمی آمد گرفتار توسعه نیافتگی نمی‌شد و خود بنای نظام زندگی خوب را می‌گذاشت و ضرورت نداشت که در سودا و وهم خود میان چیزهایی که اروپا و غرب پدید آورده است گزینش کند که البته از عهده این کار بر نمی‌آمد و اگر چیزی را برمی گزید نمی‌دانست جای آن کجاست. به هر حال اکنون زمان و تاریخ چنان سیر کرده است که اقوام جهان همه به بازار فرهنگ و سوداگری غرب (و نه به فرهنگ غربی) وابسته شده‌اند و این وابستگی که علاجش آسان نیست در صورتی تعدیل می‌شود که بتوان در برخی توانایی‌های تجدد و توسعه شریک شد و جز از راه تدوین و اجرای برنامه دقیق توسعه به این مقصود نمی‌توان رسید اما تدوین این برنامه مستلزم توجه اجمالی به ماهیت تجدد و درک آخرین امکان‌های آنست. شناخت تجدد و غرب متجدد هم به همین جهت اهمیت دارد.
تجدد و غرب متجدد مجموعه کنار هم نهاده افکار و آراء و سازمان‌ها و اعمال و رفتارها و علوم و سیاست‌ها نیست. تجدد یک نظام است که در درون آن تعارض‌های بسیار وجود دارد ولی تعارض‌ها تعارض عناصر متباین یا به کلی بی تناسب که آنها را کنار یکدیگر نهاده و به هم چسبانده باشند نیست بلکه در آن عناصری مثل علم و اراده و آزادی در عین اینکه جمعشان دشواری‌ها دارد به یکدیگر پیوسته‌اند و با این پیوستگی و همبستگی است که غرب به قدرت و چیرگی بر جهان رسیده است. اگر می‌گویند این چیرگی ظلم است راست می‌گویند. اما قهر و چیرگی را از این نظام نمی‌توان گرفت یعنی تجددی نمی‌توان ساخت که آزادی و علم و رفاه و اخلاق و معرفت داشته باشد و از اعمال قدرت برای سلطه پرهیز کند. تجدد با طرح سیاستمداران ساخته نشده و قدرت آن هم قدرت سیاستمداران نیست بلکه سیاستمداران از آن جهت که مجری طرح تاریخ جدید بوده‌اند به عنوان مظاهر قدرت شناخته شده‌اند. قدرت تجدد قدرت علم و تکنولوژی است. تفوق و استیلای سیاسی تجدد و غرب بر جهان هم در سایه قدرت علم و تکنولوژی و فرهنگ پشتیبان آن صورت گرفته است.
اگر کسانی گمان می‌کنند که می‌توان طرح جهانی در انداخت که در آن همه خوبها و خوبیها از دین و حکمت و معرفت و اخلاق و صلح و علم و تکنیک و رفاه در آن جمع باشد. باید در وهله اول بیشتر به امکان تحقق چنین طرحی بیندیشند و بدانند که تحقق جهان جدید مسبوق به پدید آمدن بشر به عنوان موجود صاحب اراده است و علمش را اراده راه می برده است و هنوز هم کم و بیش راه می‌برد. این بشر می‌تواند به خدا و دین معتقد باشد اما اگر به سیر تاریخ جدید نظر کنیم می‌بینیم که در ابتدای راه و مثلاً در فلسفه دکارت خدا بیشتر ضامن صدق و حقیقت بوده و گویی وجود داشته است تا اراده و فکر و علم آدمی را تصدیق و تایید کند اما وقتی انسان اروپایی در وادی و ساحت منورالفکری و تجدد پا گذاشت کانت خدا را از وادی علم به ساحت اراده برد و او را ضامن و راهنمای خرد عملی دانست. به نظر او «قانون اخلاق که … به فرض وجود خدا به عنوان شرط علاقه ترکیبی بین فضیلت و سعادت نیز مؤدی می‌شود.» (کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد ششم، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص ۳۴۵) و شاید همین معنی بود که در زبان داستایوفسکی صورت دراماتیک پیدا کرد یعنی داستایوفسکی خدا را نه پشتوانه اخلاق بلکه شرط و ضامن وجود اخلاق دانست و گفت اگر خدا نباشد هر کاری مباح است.
ما چه نسبتی میان خود و خدا و خدا و جهان و تاریخ قائلیم. گروهی اصلاً خدا را در این مسائل وارد نمی‌کنند بلکه می‌گویند سوسیالیسم یا دموکراسی خوب است و باید برقرار شود و چندان به این برقراری خوش بینند که به شرایط برقرار شدنش نیز نمی‌اندیشند و بیم آنست که به خیالی از آن قانع باشند. این‌ها به شرایط امکان چیزها و کارها نمی‌اندیشند و به امکان وجود همه چیز در همه جا و همیشه قائلند و انسان را دارای اختیار و قدرت تام و تمام می‌دانند. اما مردمی که اعتقادات دینی دارند و قاعدتاً باید در تحقق هر چیز و هر نظم اراده و خواست الهی را دخیل و شرط بدانند اندیشیدن به طرح آینده و ساختن جهان باید برایشان اندکی مشکل ساز باشد مع هذا وقتی تصمیم‌ها و اراده‌های جزئی خود را از خدا می‌دانند مانعی ندارد که به مدد لطف الهی به تدوین طرح‌های توسعه در زمانی که خاصه آن ساختن و پرداختن است بپردازند و از تجربه ملت‌ها و کشورهایی که در این راه نکوشیده‌اند و تاوان سنگین پرداخته‌اند، درس بیاموزند و متذکر شوند که اکنون مردم هیچ جای جهان با عوالم قدیم قبل از تجدد نسبت درست و تمام ندارند و همان مردم قبل از دوران تجدد نیستند. هر چند که چیزهایی از فرهنگ قدیم خود را حفظ کرده باشند. همه مردم جهان اکنون دانسته و ندانسته با ارزش‌های غربی زندگی می‌کنند هر چند که در کنار ارزش‌های جدید بعضی ارزش‌های دینی و اخلاقی خود را نیز حفظ کرده‌اند. ولی آنچه راه زندگی و کار و بار و مطلوب‌های مردمان را معین می‌کند اندیشه یا سودای تجدد است. این تجدد چیست که در همه جا نفوذ کرده است. تجدد را با نظر ابژکتیو و پژوهش‌های رسمی در علوم اجتماعی نمی‌توان شناخت.
مسلماً اطلاعاتی که از کشورهای توسعه یافته و از زندگی مدرن فراهم می‌شود در شناخت تجدد موثر است اما تجدد مجموعه علم و اقتصاد و تکنولوژی و سیاست و اخلاق موجود و حاکم در آمریکا و اروپای غربی و … نیست. بلکه وجه وحدت آنها و به قول کانت خرد قانونگذار جدید استمسلماً اطلاعاتی که از کشورهای توسعه یافته و از زندگی مدرن فراهم می‌شود در شناخت تجدد موثر است اما تجدد مجموعه علم و اقتصاد و تکنولوژی و سیاست و اخلاق موجود و حاکم در آمریکا و اروپای غربی و … نیست. بلکه وجه وحدت آنها و به قول کانت خرد قانونگذار جدید است. این خرد، خرد شخصی نیست بلکه تجدد با ظهور این خرد و انتشار و سریان آن در جان‌های مردم زمان رنسانس به وجود آمده است. نه اینکه جمعی از خردمندان اروپا نشسته و فکر کرده باشند که چگونه جهان را سامان دهند. در جهان جدید، خرد اشخاص هم مظهر خرد کلی تجدد است. تجدد وقتی آغاز شد که اروپای غربی به برخورداری از این خرد، خودآگاهی یافت. یعنی خرد جزئی از خودآگاهی جامعه و مردم و راهنمای عملشان شد. اما در بیرون از اروپای غربی و آمریکا (شاید به استثنای ژاپن) نسبت مردمان با خرد و ارزشهای تجدد صورت دیگر داشت. اگر خرد کارساز و دنیا دار تجدد جایی در خودآگاهی اروپای غربی پیدا کرد مردم دیگر نقاط جهان در زمانی که با آثار مادی و رسمی تجدد آشنا شدند آگاهیشان از تجدد همان بود که می‌دیدند و می‌شنیدند و می‌خواندند و هنوز کم و بیش با خرد تاریخی آسیب دیده خود به سر می‌بردند. یعنی تجدد برایشان مجموعه‌ای از اطلاعات بود و در خودآگاهیشان جایی پیدا نکرده بود بلکه به تدریج به صورت‌های مختلف و شاید گاهی آشفته و پریشان در ناخودآگاهیشان خانه می‌کرد. در اقوام غیر غربی مردمی هستند که اگر در خودآگاهیشان متجدد و متجددمآب نباشند با دقت و مطالعه می‌توان انعکاس اصول و قواعد تجدد را به صورت پراکنده در ناخودآگاه تاریخیشان درک کرد یعنی وجود آنها هم با تجدد در آمیخته است. به این جهت آنها هم لااقل برای آزادی خودشان به درک و شناخت تجدد نیاز دارند. ما همه به این شناخت نیاز داریم زیرا شناخت خودمان موکول به شناخت تجدد است. معمولاً وقتی از شناخت سخن به میان می‌آید بر وفق روشی که در دنیای جدید مقرر شده است شناسنده یا فاعل شناسایی خود را در بیرون از متعلق شناخت فرض می‌کند و خود را در مقام پژوهشگر می بیند ولی تجدد و غرب متجدد ابژه و متعلق شناسایی نیست زیرا به صورت‌های مختلف در جان‌های مردمان خانه دارد. البته چنانکه گفته شد شناخت ابژکتیو جهان متجدد لازم و مفید است و همه مردم جهان نیاز دارند که از سیاست و اقتصاد و تاریخ و فرهنگ و علم و فلسفه اروپا و آمریکا (و تا حدودی دیگر مناطق جهان) اطلاع داشته باشند. اقتصادی که در دانشگاه‌ها می‌آموزند اقتصاد آدام اسمیتی و ریکاردویی و مارکسیستی است. فلسفه اش نیز از افلاطون شروع می‌شود و به زمان حاضر اروپا و آمریکا می‌رسد. سیاست هم لیبرالیسم و سوسیالیسم و لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی و مارکسیسم و فاشیسم و استالینیسم و … است. اینها همه به روش علمی شناختنی است و ما هم به شناخت آنها نیاز داریم ولی با این مطالعات معلوم نمی‌شود که تجدد چیست و از کجا آمده است و به کجا می‌رود. هر چند که این مقدمات می‌تواند ما را در شناخت تجدد یاری کند. درست بگویم بدون این اطلاعات و معلومات شناخت تجدد دشوار می‌شود. اما دانستن اینها برای درک تجدد کافی نیست.
تجدد نظم برآمده از خردی است که در اروپای غربی از زمان رنسانس به تدریج قوام پیدا کرده و در قرن هجدهم به تعیّن و مرحله تحقق رسیده و از آن زمان در سراسر روی زمین گسترده شده است. این گسترش چرا و چگونه روی داده است؟ در قدیم فرهنگ‌ها مرز داشته و گاهی مرزهایشان از مرز جغرافیایی و سیاسی محکم‌تر و بلندتر بوده و معمولاً جز دعوت و تعالیم انبیا کمتر چیزی می توانسته است از آن مرزها عبور کند. در دوران قبل از تجدد مسیحیت و اسلام مرزها را درنوردیدند و در سراسر روی زمین دین و آیین اقوام گوناگون شدند. اما هیچ فرهنگی از چینی و مصری و یونانی و ایرانی جهانی نشد. تنها فرهنگ بشری که با سرعتی عجیب جهانگیر و فرمانروا شد ظواهر و وجوهی از فرهنگ تجدد بود. فرهنگ جدید با همه فرهنگ‌ها تفاوت دارد. فرهنگ‌های قدیم خاص هر قوم بوده و با تحولات بسیار آرام و تدریجی دوام می یافته‌اند اما فرهنگ جدید بدون اینکه مردم اروپا انتظارش را داشته باشند با یک گسست عجیب تاریخی – فرهنگی در پایان قرون وسطی پدید آمد و با پدید آمدنش به دوران قرون وسطی پایان بخشید. اولین جلوه‌های این فرهنگ به وجهی تبیین ناپذیر در روح و جان نویسندگان و صاحبنظران و شاعران و فیلسوفان قرون پانزدهم و شانزدهم و هفدهم به وجود آمد و در قرن هجدهم مثلاً در تفکر کانت نام و صورت خرد منورالفکری و خرد قانونگذار پیدا کرد. گسترش آن هم از قرن هجدهم آغاز شد. فریبندگیش در این بود که به حقوق بشر و آزادی و توانایی او وقع می‌نهاد اما به نظر نمی‌رسد که این صفت در انتشارش چندان مؤثر بوده باشد بلکه تجدد با اصل پیشرفت و نیروی گسترش یابنده به وجود آمده بود و نیروی گسترش را در درون خود دانست. گمان می‌کنند و گمانشان بی وجه هم نیست که استعمار و شرق شناسی و جلوه روشن علم تکنولوژیک تجدد را به همه جای جهان برده است. در اینکه همه اینها دخالت داشته‌اند شک نباید کرد اما نکته بسیار دقیق و ظریف اینست که علم تکنولوژیک و شرق شناسی و استعمار عاملان و کارگزاران روح تجدد بوده‌اند نه اینکه آنها تجدد را ساخته و استقرار بخشیده و راه آن را معیّن کرده باشند. این تصور و تصدیق مکانیکی که غرب جدید و تجدد غربی با پدید آمدن علم و استعمار و شرق شناسی به وجود آمده و گسترش یافته است بر هیچ اساس و برهانی استوار نیست و به کار اهل تحقیق و نظر نمی‌آید. البته اگر کسی تجدد غربی را مثلاً در علم یا در استعمار می بیند بر او بأسی و حرجی نیست زیرا علم و استعمار و ادبیات و فلسفه جدید مظاهر و آیینه‌های تجددند و هر یک شأنی از آن به شمار می آیند.
با طرح این رأی شاید کسی بگوید اگر تجدد اینست که به اشاره وصف شد دیگر مواجهه با آن وجهی ندارد و باید در پیش آن سر فرود آورد و تسلیم شد. به این اشکال باید توجه کرد اما قبل از آن باید به معنی و چگونگی مواجهه اندیشید زیرا هنوز این معنی روشن نیست و نمی‌دانیم کیست و چیست که با تجدد مواجه می‌شود و در این مواجهه از چه قدرت و دانشی برخوردار است. به عبارت دیگر باید لااقل قبل از مواجهه وجوه و شرایط امکان آن را بررسی کرد. در شرایط کنونی کسانی قبل از آنکه درک دقیقی از تجدد حاصل شده باشد با آن مخالفند اما مواجهه با تجدد مطلبی دیگر است که موقوف به درک و شناخت است و باید خود را در نظر و عمل برای آن آماده کرد. تجدد با استعمار یکی نیست و این دو را با یکدیگر اشتباه نباید کرد. با استعمار می‌توان مخالف بود زیرا دخالت و تجاوز آشکار به زندگی و فرهنگ مردم است اما درک ماهیت و شناخت شرق شناسی آسان نیست، و هنوز تحقیق مهمی در این باب صورت نگرفته است و در مورد آن اختلاف‌ها وجود دارد. کسانی مخصوصاً از نیم قرن پیش به ستایش از آن و کسان دیگر به نقد و حتی ردّ آن پرداخته‌اند از شئون تجدد می-ماند علم که با آن به هیچ وجه نمی‌توان مخالفت کرد زیرا قدرت علم همه جهان را مقهور خود کرده است. اکنون مردم سراسر روی زمین علم جدید تکنولوژیک را علم معتبر و مرتبه عالی علم و احیاناً مطلق علم می‌دانند. به اینجا که می رسیم باید بیندیشیم که چگونه می‌توان همه جایی ترین و پرقدرت‌ترین مظاهر تجدد را دارای اعتبار قطعی و حتی مطلق دانست و در عین حال با تجدد مخالف بود. علم جدید و نیست انگاری هر دو دو جزء اصلی و اساسی تجددند. جهان توسعه نیافته تا آنجا که من می دانم کمتر در باب ماهیت علم تحقیق کرده و در مورد نیست انگاری هیچ تحقیقی را لازم نمی دانسته است و نمی‌داند زیرا نیست انگاری در نظرش چندان زشت و رسواست که بعید می‌داند پیروان ادیان توحیدی هرگز به آن رو کنند ولی این نیست انگاری که نیچه آن را پشت در خانه دیده بود اکنون به همه خانه‌ها وارد شده و زوایای آنها را در اختیار گرفته است و چه بسا که در صدد ویران کردن خانه باشد. نیست انگاری صفت اشخاص نیست بلکه ساری در روح و جان جامعه و زندگی جمعی است. حتی شاید بتوان گفت همین روح ساری و جاری در جامعه هاست که افراد و اشخاص را آزاد می‌گذارد آداب و رسوم و آراء و عقاید خود را داشته باشند و بخواهند در عمل به آنها آزاد باشند. در این شرایط که تجدد باطن خود را می‌پوشاند دیگر میزانی برای حکم درباره تجدد و در نتیجه مبنایی برای مخالفت با آن وجود ندارد الّا اینکه با بعضی از شئون تجدد یا با غلبه جویی آن مقابله شود و این مقابله پیداست که سیاسی است.
مواجهه اقوام آسیا و افریقا هم با غرب همواره سیاسی بوده است. یعنی به ماهیت تجدد توجهی نشده و صرفاً به ظاهر و جلوه سیاست‌های داخلی و خارجی کشورهای متجدد توجه شده است پس موافقت با تجدد موافقت با سیاست‌های پدید آمده در تجدد و مخالفت با آن مخالفت با اعمال سیاست‌های سلطه طلبی و دخالت در کار کشورها و ایجاد تفرقه و آشوب میان مردمان به قصد بهره برداری است. این مخالفت‌ها و شاید بعضی موافقت‌ها موجه باشد اما هیچیک از اینها مواجهه با تجدد و غرب متجدد نیست. مواجهه با اعمال قهر و قدرت است که باید هم باشد شاید بگویند وقتی تجدد دین را از دخالت در سیاست و اداره کارها معزول کرده است نباید با آن مقابله کرد. در این سخن مخصوصاً باید تأمل کرد. در ظاهر، دین در اداره امور جهان جدید و در سیاست آن جایی ندارد و اخیراً در بسیاری جاها و مخصوصاً در کشورهای اروپایی حکومت‌ها و حتی بعضی گروه‌ها و اشخاص برای کسانی که رسوم و آداب دین خود را رعایت می‌کنند مشکلاتی فراهم ساخته‌اند. ایجاد این محدودیت‌ها به یک اعتبار یک اقدام و عمل سیاسی است و البته وقتی مدعیان دموکراسی و حقوق بشر مرتکب آن می-شوند آن را تجاوز به حقوق مردم باید دانست. این تجاوز معمولاً به این صورت توجیه می‌شود که مخالفت با ظواهر و نشانه‌های تروریسم محدود کردن آزادی و تجاوز به حقوق بشر نیست. در باب حقوق بشر بحث‌های بسیار می‌توان کرد اما این بحث‌ها باید بر اساس درک معینی از عالم جدید و متجدد صورت گیرد و اگر بر درکی از ماهیت غرب مبتنی نباشد ناگزیر به جدال و نزاع سیاسی بی ثمر مبدل می‌شود.
بانک را به آسانی نمی‌توان با رعایت صرف احکام شرع اداره کرد اما در وضع قوانین و مقررات به طور کلی این اصل را می‌توان رعایت کرد که قانون مخالف شرع نباشدنسبتی که جامعه و جهان جدید با دین دارد، فرع و تابع نظر اشخاص نیست و حتی نمی‌توان آن را یک رأی و نظر دانست بلکه امری مربوط به نظام خود بنیاد جامعه‌ای است که مردمان خود در آن قانونگذارند و سازمان‌ها هم از قوانین و مقرراتی که به اقتضای موقع و مقام وضع شده است پیروی می‌کنند. به عبارت دیگر اقتضای تجدد و نظام اقتصادی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن اینست که آدمی دائرمدار و قانونگذار زندگی خویش باشد و چون قوانین و مقررات در سیر زمان و با تحول و پیشرفت امور تغییر می‌کنند. قانونگذاری کاری دائم است. حتی در کشورهایی که دین قدرت و نفوذ تام دارد. سازمانهای مالی و اداری و حقوقی و فرهنگی متعلق به جهان جدید و اخذ شده از آن جهان، نیاز به قوانین مناسب طبیعت و کار خود دارند. بانک را به آسانی نمی‌توان با رعایت صرف احکام شرع اداره کرد اما در وضع قوانین و مقررات به طور کلی این اصل را می‌توان رعایت کرد که قانون مخالف شرع نباشد. حتی دادگاه هم وقتی تابع سازمان قضایی به عنوان یکی از قوای کشور می‌شود سپردن کار قضا به مجتهد و حتی به مجتهد متجزی دشوار می‌شود زیرا بوروکراسی صفت دینی و غیر دینی ندارد، البته استقلال سازمان‌های جدید از دین هم به ضرورت‌های تجدد بازمی گردد و در این امر حتی بنیانگذاران تجدد را نمی‌توان مسئول دانست زیرا آنها نبودند که دین را از دخالت در امور معاف نکرده‌اند که قابل ملامت باشند.
درست است که بعضی از پیشروان تجدد دیندار نبودند اما در میان آنها نه فقط دینداران وجود داشتند بلکه بعضی از بزرگانی آنان قربانی دین شدند. تامس مور که مسلماً از پیشروان و راهگشایان تجدد بوده است شهید مسیحیت است. او حاضر نشد بر خلاف نظر کلیسا یا میل شاه که می‌خواست همسر خود را طلاق دهد موافقت کند و جان بر سر ایستادگی خود در این راه گذاشت. ولی در اینکه تجدد با سیاست دینی نمی‌سازد اختلاف نیست و طبیعی است اگر کسی معتقد به سیاست دینی و دین سیاسی باشد به همین اندازه که بداند تجدد با سیاست دینی سازگار نیست با آن مخالف باشد ولی این مخالفت بحثی و نظری نیست بلکه صرفاً اعتقادی است. کفر و ایمان همیشه در برابر هم بوده‌اند و ایمان می خواسته است کفر را از میان بردارد اما چون شرایط و امکان‌های آن فراهم نبوده راه صبر پیش می گرفته است. با وقوع حادثه‌ای که در نیم قرن اخیر رخ داده و نام بیداری اسلامی یافته مبارزه با کفر صورت‌های تازه پیدا کرده است. گروه‌هایی هم به این فکر افتاده‌اند که باید به هر نحو و با هر وسیله بنیاد کفر را برانداخت. این هم یک صورت و وجه مواجهه با غرب متجدد است که با اقتضاهای سیاست در زمان پست مدرن و شرایط توسعه-نیافتگی مناسبت دارد این اقتضاها و شرایط بعضی سلبی و بعضی دیگر ایجابی است یعنی از یک سو باید بنیاد تجدد و ارزش‌های آن سست شده باشد تا بتوان به آن تعرض کرد و از سوی دیگر اعتقاد به صورتی و در حدی باشد که به ترس از نیروهای کفر راه ندهد این دو حادثه همزمان شاید بی ارتباط با یکدیگر هم نباشند. می‌دانیم که در نیم قرن اخیر در نظام تجدد سستی راه یافته و ارزش‌هایش مورد تردید قرار گرفته و سیاست و تولید و تکنولوژی وضعی دیگر یافته و مردمان در خانه نومیدی و ملال خود به فضای موهوم و مجازی کوچ کرده‌اند. در این فضا همه چیز و هر کار ممکن است. تجدد هم دیگر استواری و قوامی ندارد که نتوان تصرف در آن و تغییر دادنش را در نظر خیال آورد یا لااقل بعضی ارزش‌هایش را تغییر داد ولی آیا تجدد که در مدت چهارصد سال همه ارزشهای جهان قدیم را از اعتبار انداخته و آنها را به زینت موزه‌ها مبدل کرده است. در مواجهه با مقاومت‌ها و مخالفت‌ها تسلیم می‌شود؟ وقتی سخن از مواجهه با غرب به میان می‌آید باید روشن باشد که آیا مقصود تعرّض به اصول و مبادی و قوام تجدد و غرب متجدد است یا مقابله با صورت موجود آن در آمریکا و اروپا و بسیاری جاهای دیگر. اگر نظر به نظم متجدد موجود در کشورهای قدرتمند غربی باشد مواجهه قهراً سیاسی خواهد بود.
در مواجهه سیاسی باید موازنه قدرت علمی -تکنیکی و اقتصادی و نظامی به دقت سنجیده شود. البته جنگ‌های زمان ما صرف جنگ نیروهای نظامی نیست. مع هذا نمی‌توان به پشتوانه مادی آن اهمیت نداد. یکی از امور اثرگذار در این جنگ-ها وجود روحیه ایثار جان و مال در راه اعتقاد و ایمان است. ایثار و شهادت طلبی با سیاست رسمی به دشواری جمع می-شود. سیاست، تدبیر برای حفظ کشور و رعایت مصالح مردم است و حتی تصمیم‌های بزرگی هم که سیاستمداران می‌گیرند اگر از مبدأ خرد سیاسی برنیامده باشد به نتیجه نمی‌رسد و شاید اثر زیانبار داشته باشد. اما ظاهراً در دهه‌های اخیر با تحولی که در تکنیک پدید آمده و تعیین آینده جهان را تکنیک بدون مشورت با سیاست و بی‌پروا به نتایج کاری که می‌کند به عهده گرفته است سیاست هم دیگر در میدان قدرت سهم و نفوذ چندان ندارد. در بیرون از جهان توسعه یافته سیاست صورتی دیگر دارد و مخصوصاً در جاهایی که شاید با توجه به بحران تجدد امید به پیشرفت و توسعه ضعیف شده است برای اینکه مبنایی غیر غربی داشته باشد با اعتقاد پیوند یافته و در برابر تجددی قرار گرفته است که اعتقاد را به خانه مردمان و وجدان‌های شخص آنها فرستاده است. جهان در پنجاه سال اخیر شاهد این مواجهه است و مخصوصاً جهان اسلام در کانون آزمایش قرار دارد. اگر سیاست اعتقادی کمتر به موازنه نیروهای دو طرف مواجهه اعتنا می‌کند شاید وجهش این باشد که اولاً در این مواجهه‌ها نیروهای نظامی و تسلیحاتی کمتر وارد می‌شوند و ثانیاً کسانی که در راه اعتقاد می‌جنگند به احدی الحسنین می‌اندیشند و می‌گویند اگر از پا در آمدم به فوز شهادت می‌رسم و به بهشت می‌روم مخصوصاً این آزمایش جهان اسلام در دهه‌های اخیر است که باید آثار و لوازم و نتایجش را به دقت در نظر آورد و در آنها تأمل کرد.
غیر از این مواجهه و شاید مقدم بر آن مواجهه در عالم اندیشه و نظر باشد. اهل فلسفه می‌توانند فلسفه جدید غربی را نقد کنند و اگر این نقد با فهم فلسفه در زبان و زمان جدید، صورت گیرد می‌تواند راهگشای مواجهه کلی با وضع کنونی تجدد باشد اما نقد فلسفه جدید کار آسانی نیست. بخصوص که فلسفه جدید اروپایی گزارشی از روح زمان جدید و تجدد است و نمی‌توان آن را با موازین فلسفه یونان و قرون وسطی و … سنجید و درباره آن حکم کرد یا فلسفه دیگری را هر چند در جای خود درست و استوار به نظر آید به جای آن گذاشت حتی شاید هم سخنی ما با فلسفه جدید هم آسان نباشد و در شرایطی که فلسفه در اروپا و آمریکا دیگر نمایندگان بزرگی ندارد بسیار بعید است که در بیرون از غرب فرهنگی صاحبنظرانی پیدا شوند که بتوانند فلسفه جدید را با نظر به افق آینده نقد کنند ولی امید ظهور تفکر را همیشه باید حفظ کرد. اگر نقد سیاست و اقتصاد جهان توسعه یافته، آسان و رایج به نظر می‌رسد وجهش اینست که این نقدها بیشتر بر اساس یک ایدئولوژی صورت می‌گیرد اما نقد تکنیک دشوار است و آن را هیچکس و هیچ مقامی نمی‌پسندد و حتی صاحبان اعتقادات دینی و آموزگاران ایدئولوژی‌های مذهبی هم می‌گویند که از تکنیک باید برای رسیدن به مقاصد خود بهره برد. این سخن لااقل از این حیث درست است که همه می‌توانند کم و بیش از تکنولوژی استفاده کنند اما در هنگامه جنگ و مواجهه خصمانه آنکه در تکنیک دست قوی و قوی‌تر دارد چه بسا که می‌تواند حق این استفاده را به انحصار خود در آورد وانگهی بحث در مورد کاربرد و فایده تکنیک نیست بلکه باید نسبت آن را با تجدد دریافت مگر آنکه آن را وسیله‌ای بینگارند که با فرهنگ‌ها و دوران‌های تاریخی و با همه مردم نسبت یکسان دارد. در این صورت در مورد کلیت تجدد هم به نظر و نتیجه روشنی نمی‌توان رسید زیرا وقتی توافقی در مورد اصول و مبادی تجدد و شئون آن وجود ندارد و همه نمی‌پذیرند که اصول پیشرفت و تحول تاریخی و آزادی بیان و ضرورت کارسازی علم تکنولوژیک به تجدد تعلق داشته باشد بحث مشکل می-شود و مخصوصاً اگر همه خود را قائل به این اصول بدانند و آنها را اصول ثابت عقل مشترک همه مردم در همه زمان‌ها بینگارند در واقع تجدد را به عنوان تاریخ مطلق و ایده آل تاریخ پذیرفته‌اند و نمی‌توانند جز در جزئیات سیاست و ایدئولوژی با آن مواجهه‌ای داشته باشند. ولی می‌دانیم که مواجهه دین با جهان جدید نمی‌تواند صرفاً سیاسی باشد زیرا این مواجهه باید در اصول صورت گیرد.
چنانکه صاحبنظران غربی نیز مواجهه با تجدد را با نظر به اصول آغاز کرده و از بی اعتبار شدن اصول می‌گویند. خلاصه کنم جهان توسعه نیافته با تجدد دو موضع و مواجهه می‌تواند داشته باشد. یکی اینکه به پیروی از تجدد راه توسعه علمی- تکنیکی را بیابد و طی کند و دیگر اینکه به وضع خویش در جهان و در برابر قدرت‌های حاکم بیندیشد و ببیند در دویست سال اخیر بر مردم و تاریخ کشورش چه آمده و آیا راه دیگری جز آنچه مشهور است می‌تواند گشوده شود. جهان توسعه نیافته را با جهان قدیم اشتباه نباید کرد زیرا توسعه نیافتگی امر تازه ای است و در نسبت با دوران اخیر تجدد به وجود آمده است توسعه نیافتگی وضعی از جهان قدیم است که جهان جدید و فرهنگ تجدد از طرق گوناگون و بخصوص از طریق شرق شناسی پیوند آن را از گذشته بریده و آن را در حاشیه تاریخ خود قرار داده است. این جهان، در قیاس با تجدد و جهان متجدد توسعه نیافته است. جهان قدیم اگر می‌توانست تاریخ خود را ادامه دهد نه توسعه یافته می‌شد و نه توسعه نیافته ولی اکنون که توسعه نیافتگی پدید آمده است کشورهای توسعه نیافته اولین کاری که باید بکنند بذل همه مساعی خود برای خروج از توسعه نیافتگی است زیرا توسعه نیافتگی وضع آشفتگی فکر و عمل است که در آن بهترین مردمان اصرار دارند که کار باید کرد اما نمی‌دانند که چه باید کرد. راه توسعه هم ضرورتاً پیروی از غرب و تجدد غربی نیست بلکه می‌تواند راه نجات از پریشانی و پراکندگی خاطرها و کارها و سازمان‌ها باشد یعنی کوششی باشد برای ایجاد نظم و هماهنگی میان علم و نظام سازمانی و اداری و اقتصاد و سیاست. کوشندگان این راه چه بسا که راهی نیز به ذات و باطن تجدد و درک بحران‌های آن بیابند و در مسیر توسعه مجالی نیز برای تفکر پیدا کنند و کسی چه می‌داند اگر جهان دیگری باید بیاید چرا آغازش در جهان توسعه نیافته و در کوششی برای یافتن راه رهایی نباشد؟
می دانم که تحقق این امر چه موانع و دشواری‌ها دارد اما خاطره رؤیایی که در سال‌های انقلاب داشتم هنوز در روح و جانم زنده است. در آن سال‌ها با اینکه از قدرت تجدد و عظمت و دشواری گذشت از آن غافل نبودم فکر می‌کردم و امید یا آرزو داشتم که برای مواجهه با تجدد غربی نظام و نظمی در ایران پدید آید که به فساد و استبداد و زندگی در ترس و فقر و نگرانی از فردا پایان دهد و کشور با امکان‌ها و ثروتی که دارد حداقل معاش سالم را برای همه مردم فراهم آورد؛ برنامه آموزش و پرورش طوری اصلاح شود که همه بتوانند از تحصیل رایگان برخوردار شوند و مدرسه نگهبان استعدادها و مأمور حفظ و شکوفا کردن آنها باشد و مخصوصاً حرمت علم و معلم در آنجا محفوظ باشد. کینه‌ها و نزاع‌ها و اختلاف‌ها و دروغ و فریب کاهش یابد و همت کشور و سیاست و مردم صرف عمران و آبادی و بهبود زندگی و سلامت جامعه شود. سرمایه‌های مادی و معنوی کشور در جای خود در خدمت مصالح کشور و صلاح مردم به کار رفته و مختصر بگویم یک نظام نزدیک به عدل و اعتدال و درستکاری و رو به بهبود و امیدوار به آینده بنا شود و انقلاب با کار بزرگش چشم امید جهان و جهانیان را متوجه خود کند و معرف و مثال و نمونه‌ای از کشورداری خوب شود. این بهترین مواجهه‌ای بود که ما لااقل فکر می‌کردیم که می‌توانیم داشته باشیم یا در آرزوی آن باشیم اما مشکلات و موانع چه در درون و چه از بیرون چندان بی پروا و سنگین و دیوانه وار ظاهر شدند و هجوم آوردند که مجال اندیشیدن و اتخاذ تصمیم برای آینده را تنگ کردند و مواجهه ناگزیر به قلمرو سیاست انتقال یافت و حتی مواجهه در نظر هم تحت تأثیر سیاست و تابع آن قرار گرفت.